شهرت بینالمللی و شخصیتی که از قاسم سلیمانی در سطح جهانی ساخته شده بود از سویی و واکنش کمرمق ایران به ترور او توسط آمریکا از سویی دیگر، از مهمترین دلایلی بودند که موجب شدند تا واشنگتن با ترور او، در رقابت با تهران به یک پیروزی ارزشمند دست پیدا کند.
هم “جمهوری اسلامی” به عنوان یک حکومت منحصر به فرد در خاورمیانه، هم رهبرش آیتالله خامنهای به عنوان سکاندار اصلی سیاست خارجی این نظام و هم کشور ایران، به عنوان یک عضو “جامعه جهانی”، در پی این ترور ضربه خوردند؛ ضرباتی که اگرچه تبلیغاتی و نمادین به نظر میآیند، اما بر جایگاه ایران در سلسله مراتب قدرت در سیاست جهانی، اثر قابل ملاحظهای دارند.
این وضعیت نتیجه تغییری تاکتیکی از سوی ایران بود که در جریان جنگ داخلی عراق بعد از سقوط صدام حسین رقم خورد: زمانی که قاسم سلیمانی با ارسال پیامهایی برای مقامهای آمریکایی عملا به سالها مخفیکاری سپاه قدس و محافظهکاری اعضایش پایان داد و مسیری را آغاز کرد که نامش، نه تنها به نقل محافل سیاسی و نظامی عراق، بلکه به سوژه گزارشهای رسانههای پرنفوذ غربی بدل شد.
این اتفاق احتمالا از حوالی سال ۲۰۰۶ میلادی رخ داد؛ زمانی که قاسم سلیمانی به دلیل جنگ ۳۳ روزه لبنان برای مدتی عراق را ترک کرد و به بیروت رفت. ارتش آمریکا در آن روزها در میانه جنگ داخلی عراق با حملات شبهنظامیان شیعه به منطقه سبز بغداد دست و پنجه نرم میکرد. بر اساس گزارشی که سالها بعد توسط مجله نیویورکر منتشر شد، سلیمانی بعد از بازگشت از لبنان پیامی کنایه آمیز برای فرماندهان آمریکایی فرستاد و در آن نوشت: “امیدوارم از آرامش و سکوت بغداد در این روزها لذت برده باشید. این مدت در بیروت سرم شلوغ بود.”
ظاهرا نیروی قدس سپاه، معروف به سپاه قدس، که یکی از زیرمجموعههای مرموز و بیسروصدای سپاه پاسداران محسوب میشد، آماده بود که از پرده بیرون بیاید. ابعاد مخفیکاری سپاه قدس به حدی بود که در آن سالها حتی بسیاری از ایرانیها این نیروی نظامی را به خوبی نمیشناختند و برایشان نام قاسم سلیمانی هم آشنا نبود.
به همین دلیل نیز وقتی در سال ۲۰۰۷، نام قاسم سلیمانی در قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل در فهرست سپاهیان تحریمی قرار گرفت، توجه رسانهای خاصی جلب نکرد. نام او در لابهلای نام دیگر فرماندهان سپاه قرار گرفته بود و به نظر نمیآمد که شخص سلیمانی اهمیت فوقالعادهای برای شورای امنیت داشته باشد.
۱. سلبریتی نظامی
وقتی قاسم سلیمانی در سال ۲۰۰۸ به دیوید پترائوس، فرمانده وقت نظامیان آمریکایی در عراق پیام داد که او مسئول سیاستهای ایران در عراق، لبنان و افغانستان است، روند ظهور و ساخت چهره بینالمللی قاسم سلیمانی آغاز شد. ظاهرا هدف این پیام، برقراری نوعی روابط مخفی میان سلیمانی و پترائوس بود. اما یکی از نتایج مهم آن، انتشار گزارشی در روزنامه واشنگتن پست بود؛ گزارشی که در پاراگراف دوم، ادعای سلیمانی نه به نقل از او، بلکه به عنوان یکی از حقیقتهای جاری وضعیت عراق آمده بود.
بر اساس منطق روابط قدرت در جمهوری اسلامی و ارتباط قاسم سلیمانی و آیتالله علی خامنهای، میتوان حدس زد که ارسال چنین پیامی به فرمانده نیروهای آمریکایی بدون تایید رهبر جمهوری اسلامی رخ نداده. فارغ از گمانهزنی، این تصمیم توسط هرکسی گرفته شده، احتمالا این مساله که ارسال چنین پیامی در نهایت قاسم سلیمانی را به یک چهره رسانهای تبدیل خواهد کرد، از نظر کسی که این تصمیم را گرفته بود، مانعی برای این کار نبود.
اما هنوز گمنامی قاسم سلیمانی چه در داخل کشور و چه در سطح بینالمللی، آنقدر بود که گزارش واشنگتن پست و تعدادی دیگر مطالب جسته و گریخته، از جمله زندگینامه کوتاهی که از او توسط مرکز مطالعاتی “آمریکن انترپرایز” منتشر شد، نتوانست او را به شهرتی خارقالعاده برساند. این اتفاق به مرور رخ داد؛ به ویژه بعد از آغاز بهار عربی و آغاز جنگ داخلی در سوریه در سال ۲۰۱۱.
در این سال رسانههای بیشتری گزارشهایی درباره قاسم سلیمانی منتشر کردند. از آن جمله روزنامه گاردین که در این سال با یادآوری قدرت سلیمانی نوشت : حالا دیگر سوریه نیز به حوزه نفوذ او تبدیل شده و جمهوری اسلامی، به شدت برای حفظ بشار اسد در قدرت، در سوریه فعال شده است.
اما نقطه عطف ساخت پرسونای بینالمللی قاسم سلیمانی، مطلب مفصلی بود که مجله نیویورکر در سال ۲۰۱۳ میلادی با عنوان “فرمانده در سایه” منتشر کرد. در این گزارش بلند، قاسم سلیمانی فرمانده با نفوذی تصویر شده بود که بر شیعیان خاورمیانه اثر قابل ملاحظهای گذاشته و موفق شده شبکهای مرتبط و منسجم در منطقه ایجاد کند.
از اینجا قاسم سلیمانی برای ناظران و تحلیلگران بینالمللی، به عنوان بازیگری مهم، فرماندهی تعیینکننده و مغز متفکر یک استراتژی روبهرشد برای افزایش نفوذ و قدرت ایران در خاورمیانه، تثبیت شد؛ موقعیتی که بخشی از افکار عمومی ایران به آن با دیده تردید مینگریستند. به ویژه اینکه بشار اسد از نظر بسیاری دیکتاتوری سرکوبگر توصیف میشد که مخالفانش را در خیابان به گلوله بسته است.
با ظهور و قدرت گرفتن داعش، استراتژی تبلیغاتی جمهوری اسلامی در داخل کشور به کلی تغییر کرد و با ساخت گفتمانی جدید، حمایت ایران از بشار اسد یا شبهنظامیان شیعه عراقی، مقابله با این گروه اسلامگرای سنی معرفی شد؛ گفتمانی که در آن نظامیان سپاه قدس در عراق و سوریه “مدافع حرم” توصیف میشدند و قاسم سلیمانی مغز متفکر جنگ علیه این “تهدید تروریستی”.
کار به جایی رسید که در سال ۲۰۱۴، آهنگهای عربی که گروههای شبهنظامی عراقی در وصف قاسم سلیمانی خوانده بودند از وبسایتهای فارسی سر درآورد و سال ۲۰۱۵، در کنار فروش تیشرتهایی با تصویر او در بازارهای ایران، مستندهایی درباره او نیز توسط نهادهای وابسته به سپاه ساخته شدند.
قاسم سلیمانی که زمانی در کوران سالهای پرحادثه و اعتراضهای پرشور دانشجویان در سالهای نخستین قدرت محمد خاتمی، به عنوان یکی از امضاکنندگان نامه معروف “سرداران سپاه”، جامعه مدنی و فعالان دموکراسیطلب را به سرکوب تهدید کرده بود، حالا چهرهای معرفی میشد که از جانش مایه گذاشته تا ایران امن باقی بماند و کسی مجبور نباشد با داعش در تهران بجنگد.
این تبلیغات بر روی بخشی از افکار عمومی ایران بیتاثیر نبود. بازتاب این اثرات در رسانههای غربی، گام پایانی روندی که از حدود یک دهه پیشتر آغاز شده بود و بعد تازهای به چهره بینالمللی سلیمانی بخشید: محبوبیت مردمی میان گروهی از مردم خاورمیانه.
بدین ترتیب قاسم سلیمانی به یکی از معروفترین شخصیتهای نظامی تاریخ مدرن ایران تبدیل شد؛ تنها نظامی ایرانی که در این سالها نامش با عنوان “ژنرال” مدام در تحلیلها تکرار میشد، چهرهاش بر روی جلد مجلات و نشریات مهم جهان نقش میبست و جمهوری اسلامی نیز از آثار تبلیغاتی این شهرت جهانی بهره میبرد.
۲. نتایج ترور سلیمانی
اما شهرت بینالمللی قاسم سلیمانی در نهایت به شمشیری دو لب تبدیل شد.
فارغ از اثرات احتمالی فقدان قاسم سلیمانی به عنوان یک فرمانده نظامی با تجربه و کاریزماتیک، یا چهره مورد اعتماد بسیاری از گروههای شبهنظامی شیعه در منطقه، شهرت استثنایی او نیز بعد از کشته شدنش، تبعاتی ویژٰه داشته؛ تبعاتی که اعتبار و موقعیت ایران و رهبرانش را هدف گرفته است.
یکسال بعد از ترور او، ایران در هیچ سطحی موفق نشد تا واکنشی متناسب با ابعاد بینالمللی چهره قاسم سلیمانی از خود نشان دهد. عملیات تلافیجویانه “انتقام سخت” و پرتاب موشک به پادگانهای آمریکایی در عراق، یک واکنش کاملا کنترلشده بود تا از افزایش تنش جلوگیری شود؛ نشانه روشنی از اینکه جمهوری اسلامی توان درگیری فزاینده و تنش نظامی دشوارتر را ندارد.
به رغم اینکه ایالات متحده به شکل علنی دست داشتن در ترور سلیمانی را پذیرفت، از محکومیت بینالمللی این اقدام در ابعادی وسیع خبری نبود. حتی قطعنامهای در شورای امنیت سازمان ملل هم مطرح نشد تا آمریکا ناچار شود آن را وتو کند. این در حالی بود که در میانه سال، آگنس کالامارد گزارشگر ویژه سازمان ملل بعد از تحقیقات این سازمان اعلام کرد که کشتن سلیمانی “غیرقانونی” بوده است.
مجموعه این عوامل موجب شد تا طی این سال، بیش از هر چیز موقعیت ایران در جامعه بینالملل آسیبی جدی ببیند؛ کشوری که نمیتواند از جان شهروندانش دفاع کند و به رغم ترور علنی مهمترین فرمانده نظامیاش در خاک یک کشور دیگر، قدرت نظامی یا توان دیپلماتیک کافی را برای پاسخگویی ندارد.
همزمان، این ترور اعتبار نظام جمهوری اسلامی را در سطح بینالمللی نیز (به عنوان یک نظام سیاسی منحصر به فرد که در برابر ساختار سیاست جهانی، رفتارهایی تجدیدنظرطلبانه دارد) با پرسشهایی روبهرو کرده است. سیاستمداران این نظام مدعی هستند که کشور را به موقعیت طبیعیاش در خاورمیانه (به عنوان یک قدرت هژمونیک منطقهای) بازگرداندهاند؛ ادعایی که ترور سلیمانی بنیانهای آن را زیر سئوال برده است.
و البته، شخص آیتالله خامنهای نیز از آسیبهای تبلیغاتی ناشی از این ترور در امان نبوده. او معمار اصلی سیاست خارجی ستیزهجویانه ایران در سه دهه اخیر است و مدتهاست که این استراتژی را با سیاست خارجی گسترشطلبانه درآمیخته. علاوه بر مسئولیت فردی او در برابر سیاستهای ایران، رابطه شخصی او با قاسم سلیمانی یکی از مهمترین ویژگیهای فرمانده پیشین نیروی قدس سپاه محسوب میشد.
آیتالله خامنهای با طرح عبارت “انتقام سخت” و همچنین پوشش رسانهای ویژه از مراسم نماز مخصوص برای خاکسپاری سلیمانی و گریههایش در جریان این مراسم، خود را به مدعی اصلی این ترور تبدیل کرد. حالا که بعد از یک سال از “انتقام سخت” خبری نشده، او نیز در کنار مجموعه نظام جمهوری اسلامی، از تبعات منفی طرح ادعاهای توخالی در امان نیست.
آنچه “موفقیتهای قاسم سلیمانی” توصیف میشود، چه بسا با تواناییهای فردی او مرتبط بوده. اما در نهایت موفقیت ایران در افزایش نفوذش در دو دهه اخیر با دلایلی ریشهای که به کلی از کنترل سلیمانی خارج بود به دست آمد: نخست اشغال عراق توسط آمریکا در سال ۲۰۰۳ و از بین بردن حکومت مرکزی مسلط این کشور و دوم بهار عربی و هرج و مرج ناشی از آن در کشورهای مختلف خاورمیانه از جمله سوریه.
جمهوری اسلامی پیش از قاسم سلیمانی نیز در موقعیتی کاملا مشابه، در جریان جنگ داخلی لبنان و هرج و مرج این کشور موفق شده بود که به نتیجه مشابهی دست پیدا کند. و همچنان این امکان وجود دارد که آنچه موفقیت سلیمانی توصیف شده، در شرایط مشابه (مانند از بین رفتن حکومت مرکزی به علاوه حضور جمعیت شیعه) بدون قاسم سلیمانی تکرار شود.
اما شکست تبلیغاتی ناشی از این ترور، ضربهای که به اعتبار ایران در سطح بینالمللی وارد شده و همچنین اثراتی که ناتوانی جمهوری اسلامی در پاسخگویی، بر حیثیت و اعتبار این نظام و شخص آیتالله خامنهای وارد کرد، هنوز جبران نشده و مهمتر آن که، جبرانش ممکن است بسیار دشوار و پرهزینه باشد.
بی بی سی