نامش مریم ملک بود. یکی از ۱۷۶ سرنشین هواپیمای مسافری اوکراین. دختر زرنگ مدرسه زینب، بزرگ‌ترین مجتمع آموزشی مهرشهر کرج. همکلاسی مرتب و منظم که ردیف جلو می‌نشست و رقیب درسی من بود.

اولین بار وقتی اسمش را در میان قربانیان شنیدم که پدرش خسرو ملک، در مراسم ۱۶ دانش‌آموخته دانشگاه شریف که در شلیک به هواپیمای اوکراینی کشته شدند، از جا بلند شد و فریاد کشید. پدری که نمی‌توانست روی صندلی آرام بگیرد، در میان عزاداران مسجد دانشگاه راه می‌رفت، دستانش را بالا گرفته بود و با صدای بلند می‌گفت “بچه من پرپر شد، آرزوهایم بر باد رفت، چرا عاملان آن نباید محاکمه شوند؟”

دوربین‌ها در این یک سال چند بار به سمت آقای ملک رفت.

آقای ملک از دو دختر یکی را از دست داده بود. دختر بزرگ‌تر، امید خانواده، چراغ روشن زندگی‌اش. دختری مصمم که معلم‌ها می‌دانستند روزی زنی موفق خواهد شد.

در این سال‌ها او دانشگاه شریف فوق لیسانسش را گرفته و مسئول مالی چند شرکت کامپیوتری شده بود. و با “سخت تر شدن شرایط زندگی در ایران” برای ادامه تحصیل در یک رشته مالی اقتصادی به هلیفکس کانادا رفته بود.

“حضور مریم در زندگی‌مان خیلی پررنگ بود حتی در شش ماهی که از رفتنش به کانادا می‌گذشت. روزی چند بار زنگ می‌زد و در همه مسائل ما حضور داشت. برای من و پدرش مثل مادر شده بود.”

آذر ملک، مادر مریم در این یک سال “روزگار سختی” را گذراند.

از راست پدر مریم ملک در مراسم دانشگاه شریف و مریم با مادرش آذر ملک
توضیح تصویر،از راست پدر مریم ملک در مراسم دانشگاه شریف و مریم با مادرش آذر ملک

پارسال در روزهای اول زمستان تک تک سرنشینان پیش خانواده‌هایشان بودند. بعد از خبر شلیک به هواپیما تلخ‌ترین روزهای خانواده‌ها همین ایام است. شب یلدا، عروسی‌ها و پاتختی‌ها، شادباش‌ها و دیدنی‌ها و خاطره بستن چمدان به قصد فرودگاه امام؛ و امروز ۱۸ دی ماه ۱۳۹۹ که درست یک سال بعد، در همان فرودگاه خانواده‌ها با گل به محل مرگ ۱۷۶ انسان رفته‌اند.

مادرش می‌گوید: “ما رساندیمش. فرودگاه خیلی خلوت و غریب‌تر از همیشه بود. بقیه پروازها یا کنسل شده بود یا رفته بود. مریم هم جزو نفرات آخر بود. وقتی چمدانش را تحویل دادیم، گفت ‘جنگ شروع شده، ایران پایگاه آمریکا را زده، تو را به خدا مراقب خودتان باشید ‘. من گفتم ‘تو از جنگ می‌ترسی؟ خودت بچه جنگی. من خوزستان بزرگ کردمت ‘. کمی سر به سرش گذاشتم. یک بطری آب دستش دادم، بوسیدمش و رفت که رفت.”

خبر حادثه برای هواپیمای مسافری را خانواده فاطمه محمودی، دوست مریم و مسافر دیگر پرواز به خسرو ملک دادند و مادرش هم کم کم خبر را شنید:

“اینها درباره وسایل بچه‌ها خیلی بد کردند. از وسایل شخصی چیزی به ما ندادند. کیف پول مریم و کارت‌های بانکی‌اش را سالم و نسوخته تحویل دادند اما پول داخل کیف نبود.”

لپ‌تاپ مریم هم تحویل خانواده نشد. عکس‎‌‌های آن تنها چیزی بود که مادرش می‌خواست. خسرو ملک، پدر مریم در یکی از فیلم‌هایی که منتشر شده، فریاد می‌زند که وسایل کشته‌ها را “غارت” کرده‌اند:

“فاصله پاسگاه نیروی انتظامی با محل جنایت و صحرای کربلای ما کمتر از پنج دقیقه است. من آنجا [شهریار و نزدیک محل سقوط هواپیما] مراجعه کردم و اطلاعات چند دزد را پیدا کردم. نیروی انتظامی نمی‌تواند؟ وسایل بچه‌های ما کجاست؟ لپ‌تاپ‌ها کجاست؟ چرا موبایل‌ها را خرد کردند؟ اشیا و یادگاری بچه‌های ما کجا هستند؟”

از مریم فقط چمدانی گوشه خانه مانده که کسی جرات باز کردنش را ندارد. چمدان بعضی از مسافران آن طور که مسئولان شرکت هواپیمایی گفته‌اند “به دلیل سنگین بودن هواپیما” هیچ وقت به بار تحویل داده نشد و سالم ماند.

آذر ملک دفترهای مشق و دیکته مریم و نقاشی‌هایش را نگه داشته و انگار تکه‌ای از دخترش را در آغوش دارد: “ببین چه مرتب و منظم بوده. عاشق شعر و نقاشی و خطاطی”.

جایی مریم با قلم سیاه و خط خوبش شعر “مرگ من روزی فرا خواهد رسید” فروغ را کامل نوشته که این طور تمام می‌شود: “بعدها نام مرا باران و باد، نرم می‌شویند از رخسار سنگ، گور من گمنام می‌ماند به راه، فارغ از افسانه‌های نام و ننگ.”

بیشتر مسافران سوخته بودند. آنچه از مریم مانده بود را در قبرستان زرگنده شمال تهران دفن کردند. جایی که سال‌ها پیش یک درخت تنومند “تا” یا داغداغان بود که مردم محلی مقدس می‌دانستند و به آن پارچه می‌بستند. درختی که دیگر اثری از آن نیست و قطع شده است.

مریم عاشق صدای محمدرضا شجریان بود. از راست تولد یازده سالگی در مهرشهر و دیدار خانوادگی با شجریان
توضیح تصویر،مریم عاشق صدای محمدرضا شجریان بود. از راست تولد دوازده سالگی در مهرشهر و دیدار خانوادگی با شجریان

خانواده‌ها مانند خانم ملک ماه‌ها امید داشتند مسئولان قضایی به پرونده‌ای که در این رابطه در مجتمع قضایی دادسرای نظامی تشکیل شده، رسیدگی کنند.

آذر ملک می‌گوید: “اولین چیزی که در دادگاه خواستیم همین بوده که عاملان به هر شکلی در هر لباسی از سر تا ذیل، چه یک نفر چه صد نفر مجازات شوند. این خواسته تمام خانواده‌هاست.”

ویدئویی از خسرو ملک، پدر مریم در دادسرای نظامی بازنشر شد که بسیاری را تحت تاثیر قرار داد. او که انتقادهای تندی از مسئولان نظامی و قضایی می‌کرد، کتش را کنار زد و گفت دستور بدهند همان جا او را دستگیر و اعدام کنند. می‌گفت:

“من بعد از بچه‌ام زندگی نمی‌خواهم. هیچ چیز نمی‌خواهم. ما از جان‌گذشته هستیم. هیچ کدام از ما زندگی نمی‌خواهیم. [زنی هم در فیلم فریاد می‌زند] الان یک سال گذشته. ما فقط توی تاریکی زندگی می‌کنیم. دریغ از کمترین راستگویی. آن مادر عزیزی که دارد فریاد می‌زند، از داغ دلش فریاد می‌زند. اما کسی شنونده هست؟”

صحبت‌های خسرو ملک به نمایندگی از خانواده‌ها در دادسرای نظامی و خطاب به قاضی این بود: “به عنوان اولیای دم، به عنوان جگرسوخته‌ها، به عنوان کسانی که عملا مرده‌های متحرک هستیم، قائل نیستید که در تحقیق و روشن شدن حقایق مشارکت کنیم. چرا؟ یک مشت آدم جنایتکار چطور ممکن است در تحقیقات شرکت داشته باشند. چاقو چطور ممکن است دسته خودش را ببرد؟ فرمانده هوافضا که تا مرفق دستش به خون عزیزان ما آلوده است، آیا اجازه می‌دهد که تحقیق به درستی انجام شود؟”

آقای ملک همه مراحل دادگاه را “نمایشنامه” می‌خواند.

مادر مریم هم دیگر امید چندانی به نتیجه دادگاه ندارد. از او می‌پرسم اگر تنها یک خواسته از مسئولان داشته باشد، آن چیست. می‌گوید ‘اینکه حرف نزنند ‘:

“صادق باشید با مردم و آنها را احمق تصور نکنید. اگر حرف نزنید خیلی برای ما راحت‌تر است. در هر خانواده چند تحصیل کرده در چند رشته مختلف هستند و اطلاعات دارند. مردم باور نمی‌کنند. این حرف‌ها توهین‌آمیز و آزاردهنده است.

بسیاری از خانواده‌ها فکر می‌کنند شلیک دو موشک به هواپیما “عمدی” بوده است. چیزی که مسئولان رد می‌کنند و آن را “خطای انسانی” می‌دانند.

سپاه که مسئول شلیک دو موشک به هواپیمای مسافری است، در سالگرد شلیک بیانیه‌ای داده که نیمی از آن مملو از واژه‌هایی احساسی مانند “تاثر”، “اندوه عمیق”، “بار سنگین فراق فرزندان عزیز ایران” و “نجابت و شکیبایی خانواده‌های” داغدار است.

خانواده‌هایی بوده‌اند که به هم‌دردی مسئولان کانادایی با خانواده داغداران مقیم آن کشور حسرت خورده‌اند و گفته‌اند هیچ کدام از مقام‌های ایرانی در این یک سال تماسی برای همدردی نگرفته‌اند.

مهرزاد زارعی پدر آراد زارعی، نوجوان ۱۷ ساله کشته شده در فیلمی خطاب به پسرش می‌گفت: “همه آمدند و مقام‌های کانادایی با من گریه کردند اما از ایران خبری نشد، بابا. از دیروز دردم ده برابر شده، بلند شو بابا. کفش‌هایت را بپوش و بگو که اشتباه شده…. “

مدرسه زینب مقابل باغ سیب مهرشهر که حالا نامش عوض و ساختمانش بازسازی شده است
توضیح تصویر،مدرسه زینب مقابل باغ سیب مهرشهر که حالا نامش عوض و ساختمانش بازسازی شده است

مریم نقاشی دوست داشت و عاشق طبیعت بود. زنی کرد از کرمانشاه که می‌خواست نام کردی‌اش ژیوار باشد. ژیوار یعنی وطن، یعنی سرزمین زندگی.

پنجره‌های بزرگ مدرسه من و مریم رو به باغ سیب مهرشهر بود. آخرین بازمانده روزهای سبز محله‌ای ییلاقی در حومه تهران با ردیف‌های مرتب درختان سیب.

از وقتی عکس مریم را میان قربانیان دیدم چند ماه طول کشید تا بتوانم به مادرش زنگ بزنم و بشنوم که همدمش، درخت زندگی‌اش، چراغ خانه‌اش مرده است. می‌خواستم جایی در خیال مریم با موشک نسوخته باشد، زنده باشد. از پنجره باغ سیب را ببیند و بگوید چه خوب که این درختان را نسوزانده‌اند.