در ۲۴ اوت ۱۹۹۱ یعنی درست چهار ماه پیش از فروپاشی رسمیِ اتحاد جماهیر شوروی، اوکراین که چند سالی پس از انقلاب اکتبر به یکی از اقمار شوروی تبدیل شده بود، اعلام استقلال کرد و دست به بازخوانی و بازنویسیِ تاریخ خود زد، تاریخی که آن کشور را نه به روسیه بلکه به اروپا وصل می‌کند.

با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، دانشگاهیان و مورخانِ اوکراین مانند جمهوری‌های دیگر شوروی که توانسته بودند خود را از یوغ مسکو آزاد کنند، شروع به نوشتن تاریخی «ملی» برای کشور خود کردند. مراکز دانشگاهی و «آکادمی موُهیلا» در کی‌یِف به کانون‌ اصلی بازخوانی و بازنویسی «تاریخ ملی» تبدیل شدند. آکادمی موُهیلا که در ۱۹۳۲ تأسیس شده بود و شوروی‌ها فعالیت‌ آن را ممنوع کرده بودند، به پایگاه دانشجویان هوادار اروپا و در سال ۲۰۰۴ به مرکز فعالانِ «انقلاب نارنجی» تبدیل شد.

تاریخ ملی روایت مکتوب و به سامانِ هویت جمعی یک ملت است. از همین رو، تاریخی درچیده، گزینشی و پرافتخار است و برای این منظور ساخته و پرداخته می شود که همۀ باشندگان کشور تصویر گذشته و اکنون خود را در آن ببینند تا احساس سربلندی و هم‌هویتی کنند. هویت جمعی یک ملت بر چند رکن اساسی استوار است که به آن امکان حیات و شکوفایی می‌دهد. زمانی می‌توان از هویت جمعی در میان یک ملت سخن گفت که اعضای پراکندۀ آن احساس هم‌هویتی کنند. این احساس رفته رفته پدید می‌آید.

دولت – ملت‌ها یا، به عبارت ساده‌تر، کشورهای مدرن در اروپا با شکل‌گیری هویت‌های جمعیِ غیردینی از نیمۀ دوم قرن هیجدهم پدید آمدند. با گسترش تجارت جهانی و استعمار، سرآمدان جامعه‌های غیراروپایی نیز با این پدیده آشنا شدند. آنان با دیدن پیشرفت‌ها و دستاوردهای خیره کنندۀ کشورهای اروپایی رفته رفته به فکر برچیدن نظام‌های کهن خود افتادند و هم‌زمان، کوشش‌هایی را برای ساختنِ دولت – ملت در سرزمین‌های خود آغاز کردند. پدید آوردن احساس تعلق به کشور و برانگیختن حس همبستگی در میان باشندگان کشور از نخستین هدف‌های دولت – ملت‌ها بوده است. پیش از پدید آمدن دولت – ملت‌ها وظیفۀ برانگیختن احساس همبستگی را دین‌ها به عهده داشتند. اما دین‌ها رفته رفته اعتبار و نفوذ خود را در میان مردم از دست می‌دادند. به همین سبب، وظیفۀ برانگیختن حس همبستگی را دولت- ملت‌ها عهده‌دار می‌شدند.

دولت‌ واقعیتی‌ عینی‌ است. نهادها و سازمان‌های دولتی نشانه‌های حضور عینی آن در سراسر کشورند. اما ملت‌ حقیقتی ذهنی‌ است. به گفتۀ ارنست رنان، «ملت جان و اصلی معنوی است و از دو عنصر تشکیل شده که در نهایت یکی بیش نیستند. نخستین عنصر در گذشته جای دارد و دومین عنصر در اکنون. اولی، از آن خود کردنِ میراث پربار خاطره‌هاست و دیگری، توافق کنونی و میل به زندگی باهم». از همین‌رو، زمانی می‌توان از مردم یک کشور زیر عنوان ملت سخن گفت که آنان خود را جزئی از یک کل یگانه‌ بدانند و به زیستن باهم تمایل داشته باشند. در جامعه‌های پیش مدرن، هم‌هویتی معمولاً با هم‌زبانی، هم‌دینی و اشتراک در سنت‌های فرهنگی احساس می‌شد.

اما احساس هم‌هویتی در میان یک ملت در درجۀ نخست نیازمند یک قلمرو یا واحدی جغرافیا – سیاسی است. به عبارت دیگر، بدون سرزمین، بدون مرزهای معین، سر و کار ما نه با یک ملت بلکه با مردمانی سرگردان است. همین جست و جوی سرزمین سرچشمۀ بسیاری از کشاکش‌ها و جنگ‌ها در عصر کنونی بوده است. بنابراین، هویت‌های ملی با یک تاریخ و در یک جغرافیای معین ساخته و پرداخته می‌شوند.

ساخت و پرداخت هویت ملی در اوکراین

ساخت و پرداخت هویتی فرایندی کُند و درازمدت است. با شناخت ویژگی‌های مشترک آغاز می‌شود و بی‌گسست ادامه می‌یابد تا روزی که بیان نهایی خود را در شیوه‌ای از سازماندهی کشور یعنی دولت- ملت پیدا کند. اوکراین از این نظر نمونۀ آموزنده‌ای است.  تاریخ در حق اوکراینی‌ها چندان دست و دلباز نبوده است. کشوری که امروز به نام اوکراین می‌شناسیم، قرن‌ها میان همسایگان نیرومند آن تقسیم شده بود. به همین سبب، هویت ملی اوکراینی برآیند چندین جریان‌ موازی و گاه متضاد است. اوکراینی‌ها در دو سوی رود «دِنیپر» دارای رد و نشان‌های تاریخی اند که سبب شده بود بیان هویت یکپارچه و یگانۀ اوکراینی با دشواری‌هایی همراه باشد. تا پیش از حملۀ روسیه به خاک آن کشور هنوز تردیدهایی دربارۀ انتخاب رد و نشان‌های تاریخیِ یکی از دو ساحل دِنیپر وجود داشت. به عبارت دیگر، هنوز بودند اوکراینی‌هایی که میان گزینۀ وابستگی به اروپای غربی و گزینۀ وابستگی به اروپای شرقی دودل باشند. اما به نظر می‌رسد این جنگ به دودلی بسیاری از آنان پایان داده باشد.

بعضی وقت‌ها تاریخ به جای آنکه راه را برای ساخت و پرداخت هویتی هموار کند به مانعی در برابر آن تبدیل می‌شود. وُلتر در اثر تاریخی خود زیر عنوان «تاریخ شارل دوازدهم» که در سال ۱۷۳۱ منتشر کرد، نوشت «اوکراین همیشه در آرزوی آزادی بود، اما چون در محاصرۀ دوک‌نشین بزرگ مسکو، دولت‌های فئودال‌های بزرگ و لهستان بود، ناگزیر باید به دنبال حامی یا ارباب می‌گشت». با نگاهی به مرزهای کنونی اوکراین متوجه می‌شویم که اعلام هویت اوکراینی برای اوکراینی‌ها در طی قرن‌های گذشته چقدر دشوار بوده است.

اوکراینی‌ها پس از فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۱ بود که به معنای واقعی کلمه دارای سرزمین شدند. پیش از آن، بازیچۀ رقابت قدرت‌های همجوار خود بودند. در ژانویۀ ۱۶۵۴ یکی از سرداران اوکراین به نام «بوگدان خملنیتسکی» که مخالف چیرگی لهستان بر سرزمین خود بود، با تزار روسیه قراردادی امضا کرد که برپایۀ آن، تزار متعهد شد استقلال اوکراین را به رسمیت بشناسد. اما پس از مرگ آن سردار، روس‌ها آن قرار داد را زیر پا گذاشتند و در سال ۱۶۵۷ با امضای قراردادی با لهستان، اوکراین را دو پاره کردند. پارۀ بزرگ آن نصیب روسیه و پارۀ کوچک آن نصیب لهستان شد.

فروپاشی امپراتوری تزاری و کوشش در راه استقلال اوکراین

با برچیده شدن امپراتوری تزاری در فوریۀ ۱۹۱۷، «شورای مرکزی اوکراین» که به نوعی پارلمان اوکراین بود نخست اعلام خودمختاری کرد و سپس، با آگاهی از سیاست‌های «الحاق‌طلبانۀ» لنین، یک روز پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در بخش وسیعی از خاک اوکراین زیر نام «جمهوری دموکراتیک اوکراین» اعلام استقلال کرد. فرانسه و بریتانیا آن را به رسمیت شناختند. اما بلشویک‌ها بی‌درنگ واکنش نشان دادند، نمایندگان «شورای مرکزی اوکراین» را غیرقانونی اعلام کردند و در «خارکوف»، شهری که آن را زیر نفوذ خود داشتند، «جمهوری شوروی سوسیالیستی» اعلام کردند و برای تصرف بخش‌های دیگر آن سرزمین خیز برداشتند.

در پاسخ به واکنش بلشویک‌ها، دولت مستقل اوکراین در «کی‌یف» خواهان استقلال کامل کشور شد و بدین‌سان، جنگ استقلال اوکراین آغاز شد. سرانجام، ارتش سرخ به عمر جمهوری دموکراتیک اوکراین پایان داد.

در مارس ۱۹۲۱ با قرار داد ریگا اوکراین میان همسایگانش تقسیم شد. لهستان شرق «گالیسیا» را در تصرف خود نگاه داشت، رومانی شمال «بوکووینا» و جنوب «بسارابیا» را از آن خود کرد، بخشی از خاک اوکراین به چکسلواکی واگذار شد و اتحاد جماهیر شوروی اوکراین مرکزی و شرقی را به تصرف خود درآورد. سرانجام، همۀ سرزمین اوکراین از آن شوروی شد.

در زمان استالین اوکراینی‌های بسیاری را به اتهام ملی‌گرایی از سرزمین‌های آبا و اجدادی خود بیرون راندند. جنایت‌های استالین در حق اوکراینی‌ها توصیف ناپذیر است. جنگ جهانی دوم  تغییراتی در وضع بین‌المللی اوکراین ایجاد کرد. آن کشور در ۲۶ ژوئن ۱۹۴۵ در کنار بلاروس یکی از اعضای بنیان‌گذار سازمان ملل بود. رهبران اتحاد جماهیر شوروی به جایگاه این دو کشور در سازمان ملل تن دادند، زیرا در مجمع عمومی سازمان ملل می‌توانستند از آرای اضافی بهره مند شوند.

اوکراین پس از فروپاشی شوروی

انقلاب نارنجی در ۲۰۰۴ یک سلسله راه‌پیمایی‌ها، اعتصاب‌ها، تحصن‌ها و نافرمانی‌های مدنی بود و طرفداری از اروپا را در سرلوحۀ شعارهای خود قرار داده بود. آن انقلاب با روایتی که «تاریخ ملی» اوکراین از گذشتۀ آن کشور عرضه می‌کرد، هم‌آهنگ بود. اکثریت اوکراینی‌ها موافق آن جنبش بودند. وظیفه‌ای که دانشگاهیان و مورخان اوکراین به عهدۀ «تاریخ ملی» گذاشته بودند، برانگیختن «حس ملی» در میان مردم بود. آن تاریخ، اوکراینی‌ها را از روس‌ها دور و به اروپاییان نزدیک می‌کرد. گفته می‌شود «تاریخ ملی» که در آن سال‌ها نوشته شد، اکنون به یکی از عناصر سازندۀ هویت ملی اکثریت اوکراینی‌ها تبدیل شده و آنان هویت مشترک خود را با استناد به آن تاریخ تعریف می‌کنند.

اما پوتین به تاریخ اوکراین هم‌چنان از دیدگاه تاریخ‌نویسی شورویِ سابق می‌نگرد و آن کشور را «مالوروسیا» یا «روسیۀ صغیر» و مردمش را «مالایاروس» یا «روس‌های کوچک» می‌خواند. اصطلاح «مالوروسیا» را بیزانسی‌ها به منظور سازماندهی کلیسای اُرتُدوکس نخستین بار در سال ۱۳۳۵ میلادی برای نامیدن اوکراین کنونی به کار بردند. این اصطلاح را روس‌ها از بیزانسی‌ها گرفتند. «روسیا» یا روسیه در منابع تاریخی و کلیسای اُرتُدوکس دربرگیرندۀ روسیۀ کبیر، روسیۀ صغیر و روسیۀ سفید بود. از ۱۶۵۴ عنوان رسمی تزار «فرمانروای همۀ روسیه‌ها» بود. با این حال، اوکراینی‌ها از قرن شانزدهم کشورشان را اوکراین می‌نامیدند.

بهانۀ پوتین برای انکار «تاریخ ملی» اوکراین و جلوگیری از پیوستنِ آن کشور به اروپا حضور طرفداران روسیه در اوکراین بود که در آغاز جنگ ۲٠ درصد جمعیت آن کشور را تشکیل می‌دادند و در شرق آن کشور سکونت دارند. اما حملۀ پوتین به اوکراین بسیاری از آنان را نیز به بیزاری از روسیه رهنمون شد.

در ژوئیۀ ۲۰۲۱ پوتین رسالۀ بلندی در سایت اینترنتی کرملین منتشر کرد و در آن از وحدت تاریخی روس‌ها و اوکراینی‌ها سخن گفت. او برای نوشتن آن رساله ماه‌ها از مشاورۀ تاریخ‌نویسان روسی بهره‌مند شده بود. نتیجه‌گیری او در آن رساله این بود که از نظر تاریخی اوکراینی‌ها و روس‌ها ملت واحدی را تشکیل می‌دهند و دور شدن آنان از یکدیگر «سیاست راهبُردی آمریکا» و به طور کلی جهان غرب است. به گفتۀ او، غربی‌ها می‌خواهند «اوکراین را وارد بازی استراتژیک خطرناکی» کنند و هدفشان این است که حصاری میان روسیه و اروپا بکشند و ما را محاصره کنند. اما روسیه هرگز زیر بار این طرح نخواهد رفت.

پوتین در ادامه می‌افزود: گروه‌های ناسیونالیستِ رادیکال در اوکراین راه را برای عملی شدن چنین طرحی هموار کرده‌اند. شعارها و روسیه‌هراسی آشکار آن‌ها تا حد زیادی به عناصر تعیین کنندۀ سیاست دولت کنونی اوکراین تبدیل شده است. در پایان نیز گفته بود: بر این باورم که حاکمیت واقعی اوکراین تنها در پیوند و مشارکت با روسیه ممکن است. پیوندهای معنوی، انسانی و تمدنی ما در طی قرن‌ها شکل گرفته و با آزمون‌ها، دستاوردها و پیروزی‌های مشترک محکم‌تر شده است. سرچشمۀ پیوندهای مشترک ما یکی است. خویشاوندی ما از نسلی به نسلی دیگر منتقل شده است. این خویشاوندی را در دل و خاطرۀ همۀ کسانی باید جست که در روسیه و اوکراین زندگی می‌کنند. پیوندهای خونیِ میلیون‌ها خانوادۀ روسی و اوکراینی ما را به هم وصل می‌کند. ما یک ملت بیش نیستیم. ما باهم همواره نیرومند و پیروزمند بوده‌ایم و هم‌چنان نیرومند و پیروزمند باقی خواهیم ماند.

اما جدا از فعل و انفعالاتی که در دو دهۀ گذشته در اوکراین و روسیه و در روابط آن دو کشور با یکدیگر روی داده، تحقیقات نشان می‌دهند که هم‌اکنون اکثریت اوکراینی‌ها با الهام از تاریخ ملی‌شان که سه دهه بیش از عمر آن نمی‌گذرد، دیگر احساس همبستگی با روس‌ها نمی‌کنند و از بسیاری جنبه‌ها با جهان غرب احساس نزدیکی می‌کنند. بی‌جهت نیست که گفته‌اند: هویت ملی در درجۀ نخست «احساس مشترک» است.