تجربه افغانستان، مبارزه با طالبان با ادعای ظاهری به کرسی نشاندن ارزش های نوین دمکراسی و حقوق بشر برای افغانستانی ها، و سپس سپردن دو باره قدرت به طالبان و تنها گزاردن حتا یاران و همکاران محلی خود، برای چندمین بار به ما می آموزد که اخلاق و منافع ملی دو تا است و اگر نیروهایی (خارجی) با ابزار حقوق بشر وارد می شوند، نه برای حقوق بشر، بل استفاده ابزاری از آن با هدف دستیابی به اهداف خویش است، اهدافی که مناسباتش را قدرت تعیین می کند و نه موعظه اخلاق

تجربه افغانستان بسیار دلخراش، دردآور و همچنین بسیار آموزنده است. دلخراش و دردآور دیدن صحنه های تلخ مرگ و فرار و وحشت یک ملت است، ملتی که امید داشت سرانجام بتواند در صلح و آرامش زندگی کند و آینده خود و فرزندانش را بسازد. تجربه افغانستان برای چندمین بار نشان می دهد که بنیادگرایی اسلامی یک پدیده تنها محدود به سیاست های ایران نبود و نیست، بل جنبشی تاریخی- ارتجاعی علیه مدرنیسم و علیه جهانی است که بر اساس خرد سازمان یافته است، جنبشی است علیه انسان خودبنیاد که از نیروهای برفراز خویش، فراانسانی (الاهی) یا فراطبیعی (قانونمندی گویا تاریخ) بریده و سرنوشت اش را خود رقم می زند، خودمختار می شود و در پی آن مسءول و جامعه مدرن را پایه ریزی می کند. جامعه ای که در آن انسان ها حقوقی یکسان دارند و در برابر قانون برابراند، جامعه ای که در آن حکومت ها بر اساس اراده ملت می آیند و می روند، بدون خشونت و خونریزی. جامعه ای که در آن زنان از نگر حقوقی با مردان یکسان اند، انسان آزاد است و قانون تبعیض حقوقی نمی شناسد و در تلاش برای برچیدن امتیارها و تبعیض های حقوقی- قانونی یا عادت- سنتی است . جامعه ای که مرد و زن، مسلمان و نامسلمان، سیاه و سفید یا… نمی شناسد و انسان تنها به دلیل بیولوژیک حقوقی انسانی و یکسان دارد. جامعه ای که در آن انسان خودمختار و قانونگذار است و مبنای قانونگذاری وجدان نماینده منتخب و التزام به حقوق جهانشمول بشر، و پس، همه «چیز» اصلاح پذیر است.
از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۲۱، بیست سال می گذرد و توازن قوای امروز، رابطه قدرت میان آمریکا، اروپا و چین و روسیه از بنیاد دگرگون شده است. بیست سال پیش اتحادجماهیر شوروی تقریبا تازه فروپاشیده و روسیه به عنوان قدرتی که بتواند اروپا و آمریکا را به چالش کشد هنوز شکل نگرفته بود. چین هنوز قدرت امروز نبود و نه این چنین آمریکا را در منطقه به چالش می کشید و نه با طرح جاده ابریشم نقشه راهبردی به چالش کشیدن اقتصادی- سیاسی اروپا و آمریکا را داشت، اگر هم داشت هنوز در دوران کودکی بود. در سال ۲۰۰۱ آمریکا (ناتو) به افغانستان لشکر کشید تا هم بساط تروریست های اسلامی بنیادگرا را که خطری جدی علیه امنیت جهان و به ویژه غرب شده بود را برچیند و هم افغانستان را بدل به منطقه نفوذ خود در آسیای میانه کند. آنروز عراق و لیبی و سوریه چالشگران غرب و حامیان تروریسم جهانی بودند، امروز از دولت های صدام و قذافی یا سوریه ای که بتوانند تهدیدی باشند، خبری نیست، همگی از میان رفته اند. در بیست سال گذشته تحولات خاور دور و نزدیک به سود آمریکا و یاران به ویژه به سود اسراییل بوده است. امروز روسیه با سیاست های تهاجمی خود در شرق اروپا مرتب «ناتو» را به چالش می کشد و چین می رود که با کشیدن جاده ابریشم بر قدرت اقتصادی و سیاسی و نفوذ راهبردی خود در آسیای میانه و خاور دور و نزدیک بیافزاید و در پی آن تهدیدات خود علیه رقبا را شدت بخشیده است. یعنی موقعیت و شرایط سیاسی امروز منطقه و جهان و مناسبات میان قدرت های بزرگ با بیست سال پیش تفاوت های بنیادی دارد. یک امر روشن است، نه ناتو و نه چین  یا روسیه هیچکدام اجازه نخواهند داد که افغانستان دو باره بدل به پایگاهی برای تروریستی هایی شود که هر سه آنها را به چالشی سخت کشیدند: یازده سپتامبر ۲۰۰۱ (آمریکا)، چچن و (روسیه) و جنبش مسلمانان اویغور در چین. اکنون که ناتو افغانستان را ترک می کند، باید پرسید سود و زیان یک افغانستان دمکراتیک یا بنیادگرا از نگر سیاست راهبردی (استراتژیک) امروز (نه بیست سال پیش) آمریکا در چیست؟
پرسش این است: آیا در شرایط کنونی یک افغانستان دمکراتیک به سود اهداف داراز مدت آمریکا عمل خواهد کرد یا یک افغانستان با حکومتی بنیادگرا و متعصب که هر زمان لازم و ضروری باشد بتوان به موج بنیادگرایی در آن هر چه بیشتر دامن زد. آمریکا سال ها است مذاکرات محرمانه و مستقیم با رهبران طالبان دارد، حتا با کسانی که پیشتر خود از زندانیان گوانتانامو بوده اند و این مذاکرات از سال ۲۰۱۸ رسمی و علنی شده اند، مذاکرات و توافقاتی بدون دولت دست نشانده ناتو در افغانستان. همه می دانستند که بنابر توافق میان آمریکا و طالبان تا پایان سپتامبر ۲۰۲۱ ناتو تمام نیروهای خود را از افغانستان خارج خواهد کرد. همه می دانستند که قوای حکومتی افغانستان در برابر طالبان مقاومت نخواهند کرد، زیرا توافق چنین بوده است. پذیرفتنی نیست که تقریبا تمام سازمان های اطلاعاتی غرب از CIA تا MI6 تا BND (اداره کل ضداطلاعات آلمان) و وزارت خارجه آنها و همچنین دولت های آنها در ارزیابی خود مبنی بر زمان ورود طالبان به کابل اشتباه کرده باشند، هر چند که تمام آنها سال ها با رهبران و فرماندهان اصلی طالبان در ارتباط هستند و در افغانستان هزاران «چشم و گوش» دارند. اگر نیروهای ناتو منظم و طبق برنامه از افغانستان خارج می شدند، قاعدتا می بایست هزاران هزار افغانستانی «پناهنده» را هم با خود می بردند و به همراه آنها احتمالا سدها و شاید هزاران تروریست آموزش دیده بنیادگرا را. پس طرح را به گونه ای اجرایی کردند که خود بروند و دیگران بمانند و آنها که حکومت طالبانی نمی خواهند به کشورهای همسایه بروند و همانجا ساکن شوند، البته با کمک های مالی غرب. هدف بی ثبات کردن آسیای میانه و در پی آن چین و روسیه است. پوتین اعلام کرده است ورود پناهندگان افغانستانی به کشورهای دوست در آسیای میانه را نخواهد پذیرفت، چرا؟ هر چه به صحنه بیشتر نگاه می شود، برنده آمریکا  و ناتو و نیز یاران آنها عربستان و پاکستان هستند و افغانستان بنیادگرایی که بالقوه تهدیدی بزرگ برای روسیه و چین و از جمله ج.ا. ایران است.
بنیادگرایی اسلامی با تروریسم برآمده از درون آن دو پدیده متفاوت است، هربنیادگرایی الزاما تروریست اسلامی نیست. آمریکا و یاران می خواستند پایگاه اصلی پرورش تروریسم اسلامی را بزنند، و زدند، و از این به بعد نیز هر جا لازم باشد، بدون اشغال و از «بالا» خواهند زد. از نگر شرق یا غرب (از روسیه و چین یا آمریکا و متحدان) بنیادگرایان اسلامی که دست به منافع آنها نزنند و شرق و غرب را عملا به چالش نکشند، مشکل آنها نخواهد بود. نگاه کنید به کشورهای اسلامی منطقه و روابط و مناسبات آنها با غرب یا با شرق. چین و روسیه دوستان ج.ا.ا. هستند، چرا؟ زیرا ج.ا. ایران سیاست یا اقداماتی نمی کند که منافع آنها را به خطر بیاندازد، بل برعکس. آمریکا با پاکستان (اولین جمهوری اسلامی) که هم بمب اتمی دارد و هم موشک های حامل آن، دوست و همپیمان است، زیرا برد موشک های آن بیش از ۳۰۰ کیلومتر نیست، تهدیدی برای آمریکا و چین و روسیه نیست. هر سه کشور با عربستان سعودی نیز روابط حسنه دارند، هرچند عربستان کشوری است که با قوانین شرع اداره می شود. یعنی،‌ در دنیای واقعی سیاست جهانی هیچ کشوری نگران نقض حقوق بشر در سرزمینی دیگر نیست، مگر منافع او ایجاب کند. سیاست خارجی تمام حکومت ها بر اساس منافع ملی عمل می کند و نه اخلاق و اتیک. همواره چنین بوده است و تا آینده ای نامعلوم نیز چنین خواهد بود. از سیاست باید توهم زدایی کرد تا فهم آنچه در واقعیت موجود اتفاق می افتد بهتر ممکن شود. اگر حقوق بشر معیار روابط و مناسبات بیناملل بود، ایده آل می بود، اما متاسفانه چنین نیست و تا دست یازی به آن شاید سدها سال زمان لازم باشد. اعلامیه جهانی حقوق بشر مصوب سازمان ملل متحد حدود هفتاد سال قدمت دارد و حکومت ها بیش از پنج هزار سال. از دویست کشور عضو سازمان ملل متحد هنوز بیش از دو/سوم آنها اصولا این حقوق را قبول ندارند، چه رسد به اینکه بخواهند آنها را معیار ساختار حکومت یا اتخاد تصمیم در سیاست خارجی خود کنند. نگاه کنید به کشورهای خاورمیانه و آسیای مرکزی یا روسیه و چین و کره شمالی یا چهل کشور آفریقایی!  نگاه کنید به تمام کشورهایی که حکومت اسلامی دارند و غیر.
چرا هنوز طالبان قدرت را به دست نگرفته و به قول معروف هنوز «نه به دار است و نه به بار»؟ چین و روسیه حاکمیت آنها را به رسمیت می شناسند و فورا با آنها رابطه برقرار می کنند؟ آیا آنها از ماهیت طالبان بی خبراند؟ خیر! زیرا روسیه و چین تجربه بیست سال پیش را دارند و دیده اند که چگونه افغانستان پس از قدرت یابی طالبان و بنیادگرایان اسلامی بدل به آموزشگاه و پایگاهی برای سایر بنیادگرایان اسلامی، از جمله اویغورها (چین) و چچن ها (روسیه) شد و این دو کشور را با چالش های درونی بزرگی روبرو کرد. در آن زمان کشورهای مسلمان نشین جدا شده (در آسیای میانه) از اتحاد جماهیر شوروی به یکباره بی ثبات شدند و خطر سقوط آنها و افتادن قدرت به دست بنیادگرایان وجود داشت. به این دلیل و با درس آموزی از گذشته، این بار چین و روسیه می خواهند با پیش دستی و برقراری مناسبات دوجانبه خوب با طالبان از این امر پیشگیری کنند. اینکه در این سیاست «فرار به جلو» موفق خواهند شد یا نه، بستگی به میزان «اعتدال» طالبان و جناح های آن دارد و آینده نشان خواهد داد که درک و فهم طالبان از سیاست و «امرمقدس» چیست؟ به علاوه، چین هم علاقه به منابع آهن و مس و کوبالت و لیتیوم افغانستان دارد و هم برای اجرایی کردن جاده «ابریشم» نوین خود نیازمند ثبات و آرامش در افغانستان و سایر کشورهای آسیای میانه پر مسیر این «جاده» است.
یک افغانستان بنیادگرایی که سیاست های تهاجمی و صدور «اسلام ناب محمدی» داشته باشد، یار «غرب» علیه سیاست های راهبردی روسیه و چین خواهد بود، زیرا می تواند آسیای میانه را بی ثبات و از یکسو ایجاد مزاحمت برای روسیه و سرگرم کردن او در مرزهای جنوب شرقی کند و حتا می تواند دوباره آتش جنگ بنیادگرایی در چچن را شعله ور سازد تا از این راه روسیه مجبور شود از فشار خود در مرزهای غربی خود با اروپا بکاهد. از دیگر سو، یک افغانستان بنیادگرایی که به سیاست های بیست سال پیش باز گردد، طرح راهبردی- جهانی جاده ابریشم چین را مختل خواهد کرد، امری که در همراهی و همپایی با علایق و سیاست های راهبردی آمریکا و اروپا خواهد بود. یعنی موضوع قدرت یابی دوباره طالبان در افغانستان و شکست «مفتضحانه» آمریکا، به این سادگی که می نماید، نیست، حتا در رابطه با ج.ا. ایران. آمریکا در بیست سال گذشته در افغانستان بیش از دو تریلیون دلار هزینه کرده است. آیا آنها همه چیز را گذاشتند و با «افتضاح» بیرون رفتند؟ تا این اندازه بی عقل شده اند؟ اقدام فوری روسیه و چین نشان می دهد که این دو کشور احتمالا دست حریف را خوانده اند و می خواهند پیشگیری و تدبیر و سیاست ها را خنثی کنند. پوتین در چند روز اخیر برای چندمین بار اعلام کرد اجازه ورود افغانستانی های پناهنده به کشورهای آسیای میانه را نخواهد داد، چرا؟
باید توجه داشت که یک «امارت اسلامی افغانستان» (سنی) در ذات خود حکومت «رافضی» شیعه را بر نخواهد تافت. آیا این هم یکسویه دیگر حرکت آمریکا و متحدان در مهار ج.ا.ا. غرب (آمریکا و اسراییل) ستیز است؟ نگاه کنید به قانون اساسی همین ج.ا.ایران که چگونه اهل سنت ایران از حق انتخاب شدن در تقریبا تمام نهادهای پیش بینی شده در قانون اساسی محروم هستند (به غیر از مجلس شورای اسلامی و آن هم به این دلیل که مجلس استقلال قانونگذاری ندارد). چنین تبعیضات حقوقی- قانونی- شرعی اساسی نسبت به اهل سنت (ده تا پانزده میلیون) ایران یک نارضایتی بالقوه و همسویی با همکیشان اهل سنت در آنسوی مرز بوجود خواهد آورد. به ویژه که یکی از رهبران معنوی و با نفوذ اهل سنت در سیستان و بلوچستان ایران طالبان را بهره مند از فیض و نصرت الاهی و جنبشی مردمی اعلام می کند و به آنها تبریک می گوید. در نتیجه، یک حکومت امیرنشین طالبانی عملا خطری بالقوه برای مرزهای شرقی ایران است که هر زمان به گونه ای مستقل یا با تشویق «دیگران» می تواند بدل به فعلی خطرناک شود. اعلام همبستگی یا سمپاتی از سوی فلان رهبر دینی اهل سنت ایران یا فلان روشنفکر دینی مکلای لندن نشین و… نشان از یک خطای دید راهبردی برای تمامیت ارضی و وحدت ملی ایرانیان دارد.
طالبان، طالبان است. یعنی از نگر ما، از نگر آزادیخواهان ایران، طالبان عده ای هستند که خوب یا بد، خواهان یک حکومت دینی بر اساس اسلام هستند. در این نوع حکومت همه چیز آزاد است، البته تنها در چهارچوب شرع مقدس، مفسر شرع نیز خود آنها هستند. تفاوت طالبان بد با طالبان خوب در قیاس با ج.ا.ا. همان تفاوت اصولگرایان (بد) با اصلاح طلبان (خوب) است: هر دو خواهان حکومت دینی- ایدءولوژیک هستند که در نهایت به دلیل ماهیت اش نظمی تامگرا (توتالیتر) است. تفاوت میان همان کسانی است که بنابر شرع شلاق می زدند و قصاص می کردند و آنهایی که ابتدا شلاق و قصاص را بدل به قانون مدنی- جزایی کردند و سپس همان کار شرعی را (قانونی) انجام دادند تا معتدل و قانونمدار بنمایند. هر دو حاکمیت الله را به جای حق حاکمیت ملت می نشانند، هر دو با خردگرایی و تمدن مدرن اشکال اساسی دارند. در صحنه سیاست جهانی غرب و شرق با هیچ یک از آنها مشکلی ندارند، تنها پیش شرط این است که با سیاست های خود منافع غرب یا شرق را به خطر نیاندازند. اگر غرب دمکراسی و حقوق بشر را به عنوان ارزش های پایه ای خود می پذیرد، روسیه و چین که اصولا برای چنین ارزش های مدرنی تره هم خرد نمی کنند. مگر چین و روسیه یا آمریکا و… با عربستان سعودی یا پاکستان (به عنوان دو نمونه) و… در نبود دمکراسی و حقوق بشر یا حقوق زنان و کودکان مشکلی دارند؟
تجربه افغانستان، مبارزه با طالبان با ادعای ظاهری به کرسی نشاندن ارزش های نوین دمکراسی و حقوق بشر برای افغانستانی ها، و سپس سپردن دو باره قدرت به طالبان و تنها گزاردن حتا یاران و همکاران محلی خود، برای چندمین بار به ما می آموزد که اخلاق و منافع ملی دو تا است و اگر نیروهایی (خارجی) با ابزار حقوق بشر وارد می شوند، نه برای حقوق بشر، بل استفاده ابزاری از آن با هدف دستیابی به اهداف خویش است، اهدافی که مناسباتش را قدرت تعیین می کند و نه موعظه اخلاق. آمریکا می گوید به اهداف خود از اشغال افغانستان رسیده است، پس به قیمت فنا شدن همه چیز و همه کس، حتا بی احترامی و خیانت به منافع متحدان دراز مدت و راهبردی خود در ناتو، افغانستان را ترک می کند و می داند که پس از رفتن او همان دشمن اولیه، طالبان، جایش را خواهد گرفت و مناسباتی را برقرار خواهد ساخت که تا «دیروز» از نگر آمریکا غیر قابل پذیرش بود. می داند که اولین قربانیان زنان هستند، بعد کودکان و تمام «اقلیت ها» و بعد تمام کسانی که به هر دلیل امارت اسلامی را نمی پذیراند. امارت اسلامی یعنی حکومت عده ای که «مشروعیت» حکومت خود را از مردم نخواهند گرفت و مردم باید در چهارچوبی زندگی کنند که آنها تعیین و تفسیر می کنند. مخالفت با آنها یا قانون آنها، دشمنی با «خدا» خواهد بود. ما ایرانیان نمونه حکومت دینی در شکل جمهوری اسلامی (ولایت فقیه) را ۴۲ سال تجربه کرده ایم و می دانیم هنگامی که از یک ملت سلب حق حاکمیت بر سرنوشت خویش شود، چگونه عده ای به نام خدا یا…، برایش تصمیم می گیرند که (برای مثال) واکسن وارد نشود و پس از گذشت یک سال می گویند حالا اشکالی هم ندارد که وارد بشود و فاصله میان این بشود و نشود خودسرانه و بی مسءولانه مرگ حدود ۴۰۰۰۰ انسان است. اما چه باک از این مردن ها، زیرا نگر آنها به انسان، جامعه و حکومت از نوع و مقوله دیگری است، مردند که مردند، مهم «اسلامی» کردن جامعه و حفظ حکومت دینی است که اوجب واجبات است حتا با تعطیل کردن خود اصول دین. خودسری و تامگرایی کامل.
در سیاست واقعی و جهان بیرون از ذهن، متاسفانه اخلاق و اتیک از قدرت جدا است. هیچ کشوری قدرت را قربانی اخلاق نخواهد کرد، اما همه جا اخلاق قربانی قدرت می شود. هنگامی که ناپلءون بناپارت با شعار آزادی، برابری و برادری شروع به لشگرکشی به سایر کشورهای اروپایی کرد، اینچنین نبود که او نگران بی حقوقی سایر ملل اروپایی بود، بل این خواسته ها و شعارهای خوب و درست انقلاب فرانسه برای ملل تحت ستم کشش و برایی داشت و می توانست برای شکست دشمنان ضربه ای موثر و کاری باشد و از درون پایه های قدرت حاکمان را سست کند. او جهانگشایی خود را در سینی زرین آزادی و برابری اراءه می کرد و در این راه میلیون ها انسان (فرانسوی و غیرفرانسوی) را فدا کرد، برای چه؟ برای امیال فرانسه، برای قدرت و برتری فرانسه و به زبان امروز برای منافع ملی. امروز، آمریکا و اروپا نیز درست همان سیاست منافع ملی را دنبال می کنند. تمام کشورها چنین می کنند و برخی مانند ج.ا.ا. با سیاست های یکسویه و ایدءولوژیک خود علیه منافع راهبردی ملت ایران عمل می کنند. اگر در یک کشور دمکراتیک سیاستمداری یافت شود که به دلیل حقوق بشر یا دمکراسی به سود یک کشور دیگر و علیه منافع ملی خود عمل کند، حتما او را به عنوان خیانت به کشور تحویل مقامات قضایی خواهند داد. واقعیت جهان فعلا چنین است، شاید روزی معیارهای واقعا حقوق بشری و اخلاقی- اتیکی جای خود را به مناسبات قدرت در میان ملل بدهند، اما امروز واقعیت خوب یا بد دنیا، چه بخواهیم یا نخواهیم، چنین است. امروز تقریبا تمام کشورهای قدرتمند برای دست یازی به اهداف خود از توجیهات «حقوق بشری» سود می گیرند، زیرا مردمی و همه پسند است. تجربه افغانستان یکبار دیگر به ما نشان داد، که در پس این فریادها منافع راهبردی نهفته است و سیاستگران آزادیخواه و خواهان دمکراسی ایران باید به آن توجه ای ویژه کنند تا در نهایت در بازی بسیار پیچیده سیاست جهانی نه ابزار و بازیچه دست آنها شوند و نه به ناگهان شاخ- مات.
سیاست راهبردی آمریکا در منطقه خاورمیانه در حال دگرگونی اساسی است. تجربه نشان داده است اگر دمکراسی یا حقوق بشر در یک کشور منافع کشورهای بزرگ را به خطر بیاندازند، آنها همواره نظام های غیردمکراتیک را ترجیح داده و چشم های خود را بر روی نبود حقوق بشر بسته اند. من خود شخصا شاهد بودم که چگونه حتا رهبران  (زن) احزاب سبز یا چپ یا سوسیال- دمکرات اروپایی که یک «سر سوزن» از حقوق زنان پایین نمی آمدند، به هنگام بستن قراردادهای میلیونی یا میلیاردی با تهران نه تنها «چادر و چاقچور» می کردند، بل حتا بر روی تمام موارد نقض بنیادی حقوق بشر در ج.ا.ا. به بهانه «خب، فرهنگ آنها چنین است و ما باید به آن احترام بگذاریم»، چشم می بستند. با یک قرارداد خوب، حقوق بشر از جنبه جهانشمولی خارج و بدل به امر فرهنگی- محلی ملل می شد.
دمکراسی و حقوق بشر، ساختار حکومت و حقوقی هستند که رابطه میان حکومت کنندگان و حکومت شوندگان را تعیین می کنند. برای شرق (روسیه و چین) یا غرب (آمریکا و…) آن حکومتی «خوب» و دوست است که به سود آنها عمل کند. و برای آزادیخواهان ایران آن حکومتی خوب است که منافع ملی و رفاه ملت ایران را در مد نظر داشته باشد. دمکراسی و حقوق بشر را ما خود باید برای خودمان بیاوریم، باید برای آنها مبارزه کرد، مبارزه ای سخت و بی امان، زیرا این حقوق و این شیوه اداره امورعمومی جامعه دشمنان سوکند خورده فراوانی دارد. بزرگترین دشمنان ما در شرایط کنونی تمام کسانی هستند که حکومت دینی می خواهند یا آنها که حکومت ایدءولوژیک می خواهند و قصد دارند ایدءولوژی حکومت دینی کنونی را با ایدءولوژی خود عوض کنند. دمکراسی های مدرن در ارزش ها و ایدءولوژی های حکومت و همچنین در دین و مذهب بی طرف اند. در دمکراسی های مدرن نه دین در حکومت دخالت دارد و نه حکومت در کار دین دخالت می کند. دمکراسی های مدرن، جوامع باز، حقوق بشر، حقوق شهروندی یکسان در برابر قانون برای همه و… دشمنان فراوان و قدرتمندی دارند، از فاشیست ها و نازیست ها تا استالینیست ها و انواع و اقسام کسانی که حکومت دینی با اجرای احکام نورانی شرع اسلام می خواهند. بنیادگرایان اسلامی در منطقه یکی از سر سخت ترین و بی رحم ترین دشمنان آزادی، دمکراسی و حقوق بشر هستند، چه معتدل (خوب) باشند و چه افراطی (بد). کسانی که به مردمی بودن طالبان استناد می کنند (در سیستان و بلوچستان یا لندن، معمم باشند یا مکلا) هنوز درک نکرده اند که با درس گیری از نازیسم و سایر حکومت های تامگرایی که در ابتدای سده بیست قدرت را به نام توده ها به دست گرفتند و جنایت هایی غیر قابل تصور بوجود آوردند، بشریت آموخته است که اراده ملت را باید با چهارچوب حقوق بشر «دهنه» زد تا هیچ رهبر توده ای-عوام فریب نتواند با توجیه «مردمی» دینی یا فرادینی به گونه ای افسار گسیخته عمل کند. دمکراسی های نوین و جوامع باز کنونی پیامدهای ملتزم کردن دمکراسی ها و اراده ملی به حقوق بشر است. ما راه خود را برای برچیدن حکومت دینی و برای استقرار یک ساختار حکومت متکی به دمکراسی و حقوق بشر در ایران ادامه خواهیم داد. برای دست یازی به این آرزو،‌ باید این دو ایده را بدل به قدرت مادی کرد.


تماس با نویسنده: dastmalchip@gmail.com

برگرفته از سایت اخبار روز