به دلیل نقش رفسنجانی در رهبر شدن خامنهای و نفوذش در میان قشر حاکم، علی خامنهای نمیتوانست رفسنجانی را یکباره به خانه بفرستد و کنترل همه امور را به دست گیرد؛ به همین دلیل هشت سال با او کار کرد و بهتدریج نهادهایی را که زیر نظر و تحت نفوذ او بود (مثل صداوسیما و نیروی انتظامی) از چنگش در آورد. در دور دوم، نوبت به وزرا رسید و در نهایت تنها وزرای اقتصادی برای رفسنجانی ماندند و بقیه یعنی وزرای دفاع، امور خارجه، اطلاعات، آموزشوپرورش، ارشاد و کشور هم با نظر خامنهای تعیین میشدند.
با پایان دو دوره ریاستجمهوری رفسنجانی، چاپلوسانی مثل عطاءالله مهاجرانی در پی آن بودند که او را رئیسجمهوری مادامالعمر کنند اما خامنهای به صراحت با این پیشنهاد مخالفت کرد و در پی آن بود که ناطق نوری را به جای او بنشاند اما مردم ایران او را از این کار بازداشتند. در آن دوره، با وجود نفوذ رفسنجانی و بیت خمینی، خامنهای و همراهانش نتوانستند جلوی رئیسجمهوری شدن خاتمی را بگیرند اما با حمله به دانشگاههای تهران و تبریز، تعطیلی بیش از ۱۰۰ نشریه و روزنامه، محاکمه و زندانی کردن صدها روزنامهنگار و فعال سیاسی و قتلهای زنجیرهای نویسندگان و فعالان سیاسی، از اصلاحطلبان و مردمی که برخلاف نظر خامنهای عمل کرده بودند، انتقام گرفتند.
به دلیل نفوذی که رفسنجانی در میان روحانیون و قشر حاکم داشت، خامنهای نمیخواست او در جایگاهی تعیینکننده باقی بماند و در نظر داشت او را به مقامی تشریفاتی مثل رئیس مجمع تشخیص مصلحت بگمارد. روی کار آمدن خاتمی پروژه از آن خود کردن همه قوای حکومتی خامنهای را هشت سال به تاخیر انداخت.
در دور بعد، نیروهای نظامی و سیاسی و روحانیون وفادار به خامنهای همگی متحد شدند تا احمدینژاد را بر سر کار بیاورند و چنین کردند. با آمدن او، تصور خامنهای و بیت آن بود که حکومت یکدست شده و دوگانگی حاکمیت در حیطههای اجرایی و اداری پایان یافته است اما احمدینژاد بلافاصله بعد از بیعت ۱۳۸۸، پرچم نافرمانی از خامنهای و اعضای بیت را بلند کرد و حاکمیت یگانه دود شد.
پس از پایان دوره احمدینژاد، رفسنجانی که خود رد صلاحیت شده بود، با همه اصلاحطلبان و بخشی از نیروهای اقتدارگرا که از سیاستهای خامنهای فاصله گرفته بودند (مثل ناطق نوری)، روحانی را در برابر او نهادند و خامنهای مجبور شد هشت سال هم او را تحمل کند.
در بیعت ۱۴۰۰، همه تمهیدات از جمله رد صلاحیت علی لاریجانی و اسحاق جهانگیری که از وفاداران به نظام و خامنهای بودند، فراهم شد تا رئیسی بر سرکار بیاید و همه جناح اصولگرا پشت سر او قرار گرفتند. این امر به یکدستی حاکمیت انجامید و همه قوای حکومتی در سرکوب و گسترشطلبی و فساد و تاراج کنار هم ایستادند. به این ترتیب، تنها در سال ۱۴۰۰ بود که خامنهای احساس کرد حکومت از آن او شده است. امروز هیچ مقامی در جمهوری اسلامی با سیاستهای خامنهای زاویه ندارد و از مهندسی اجتماعی تمامیتخواهانه گرفته تا امپریالیسم شیعی، همه به دنبال اجرای منویات «آقا» هستند.
با وجود همه عناصر فاشیست سکولار و مذهبی، نظامیگرایان و دولتگرایان در کنار هم یک دهه فرصت دارند بهشت آرمانی خود را بسازند. طرحهایی که مجلس در دست تهیه و تصویب دارد، دقیقا در این جهتاند. آنها از جهات نظری میدانند که چه میخواهند و چگونه باید آن را بیان کنند تا بخشهایی از جامعه را فریب دهند (تحتعنوان عدالتگرایی و ملتگرایی و بازگشت به امپراتوری ایرانی) و از کدام ابزارهای حکومتی بهره بگیرند.
چالشهایی که تشدید شدهاند
با این حال، با وجود چهار چالش هستهای-تحریم، فساد، ناکارامدی افسارگسیخته و معضل جانشینی، بعید به نظر میرسد این ماهعسل همچنان شیرین بماند و علیرغم سرکوب همه نیروهای مخالف و مجبور کردن باقیماندهها به عزلت یا مهاجرت، یکدستی این چالشها را تشدید کرده است.
در موضوع برنامه هستهای که تحت بررسی رادارهای بینالمللی است، مقامهای دولت رئیسی دیگر نمیتوانند تنها نقش پلیس بد را بازی کنند و از طرف روحانیونی مثل صافی گلپایگانی و جوادی آملی برای تداوم مذاکرات زیر فشارند؛ همسایگان هم از گسترشطلبی فرقهگرایانه حکومت در منطقه دل خوشی ندارند و به سمت اسرائیل گرایش یافتهاند. مردم نیز از شرایط اقتصادی و تحریمهای ناشی از آنها در فشار و ناراضیاند.
این حکومت اسلامگرا همانند حکومتهای فاشیستی و کمونیستی مسیر اصلاح و همزیستی با دیگران را در پیش نگرفته است. اینگونه حکومتها آنقدر پیش میروند که یا دنیا را کاملا در اختیار خود بگیرند یا نابود شوند. آفتاب عمر خامنهای نیز بر لب بام است و نیروهای متعدد داخل حکومت هر یک به دنبال نشاندن کسی بر کرسی ولایت فقیهاند که با آنها باشد.
هزینههای یکدستی
خامنهای برای از آنِ خودسازی کامل حکومت سه دسته هزینه متحمل شده است:
۱- ریزش بخش قابلتوجهی از نیروهای «پاکار» اسلامگرای شیعه در نهادهای سرکوب و مدیریتهای نظام یعنی اکثر وفاداران به خمینی و منتظری و نسل اول نیروهای انقلاب مذهبی
کسانی که متولد دهه ۶۰ به بعدند و امروز به وفاداران و ابواب جمعی خامنهای تبدیل شدهاند را نمیتوان انقلابی نامید؛ اگرچه خامنهای برای کثیر نشان دادن هوادارانش آنها را تحت عنوان جوانان انقلابی به رخ دیگران میکشد. این گروه همه برای برخورداری از قدرت و ثروت و منزلتهای باد آورده، گرد شیرینی حکومت جمع شدهاند و خامنهای نمیتواند برای روز مبادا روی آنها حساب کند. هنگامی که لشکر بیکاران استخدام شده در قوای سرکوب از مردم معترض فرار کنند، کسی نیست که با چنگ و دندان پای «نظام» بایستد.
۲- از دست رفتن بخشی از افکارعمومی غربی
خاتمی و روحانی بهعنوان میانهرو به افکارعمومی غربی فروخته شدند و این فشار بر حکومت را کم میکرد. هواداران خاتمی و روحانی مخالفان ایرانی خود را جنگطلب معرفی میکردند اما امروز از این دو و مدیرانشان و گفتمان مزورانهشان در حکومت اثری باقی نمانده و فروش حکومت یا بخشی از آن بهعنوان میانهرو دیگر ممکن نیست. البته چپهای غربی برای همکاری با رئیسی هم مشکلی ندارند؛ چون از یک جنساند.
۳- افول شور و اشتیاق اسلامگرایی در میان طرفداران نظام بدون رقیب جدی داخلی
نسل اول اینها (همان علامهها) از دنیا رفتهاند و نسل دوم غیر از مدح ولی فقیه و کف زدن برای آتشافروزیهای سپاه در منطقه حرفی برای گفتن ندارند. نسل سوم اسلامگرایان هم تنها به فکر قدرت و ثروت خود و خوشگذرانی در خارجاند و دغدغه ایدئولوژیک آنها حسابهای بانکیشان است. وقتی سلاح و چماق برای ساکت کردن مخالفان کافی باشد، دیگر به تلاش فکری برای رقابت با مخالفان نیازی نیست. بدنه فکری و نظری اسلامگرایی با تمسک بهزور بهعنوان اولین اقدام، نحیف و نحیفتر شده و امروز چیزی از آن باقی نمانده است.
مدافعان تیراندازی به معترضان دارند تبخیر میشوند. به نشریات و سایتهای حکومتی که دهها پژوهشگاه و اندیشکده و موسسه ظاهرا تحقیقاتی دولتی منتشر میکنند، نگاه کنید. همه بوق تبلیغاتی سرراست و بولتن توجیه وضعیت موجود بدون شجاعت دفاع از سرکوبهای نظاماند و نمیتوانند حتی ذرهای با منتقدان ارتباط برقرار کنند یا آنها را به چالش کشند. تبلیغاتچیهای نظام به روحالله مومننسب و علیاکبر رائفیپور و حسن عباسی تقلیل یافتهاند. به دلیل یک طرفه بودن و فقدان فعالیت فکری، حتی یک جلسه بحث هم در این مراکز برگزار نمیشود و کارکنان آنها تنها حقوق سر ماه خود را میگیرند و به تجارتشان مشغولاند. این مراکز تنها برای آرایش ویترین نظاماند.
نیروهای گریز از مرکز
درنتیجه چالشها و هزینههای فوق، سه گروه زیر و نمایندگان منافع آنها در حکومت که قبلا با حکومت همراه بودند، بهتدریج از آن فاصله میگیرند؛ چون منافع آنها با حکومت همجهت نیست:
۱- بازرگانان و مغازهداران
مصاحبههای اخیر مقامهای اتاقهای بازرگانی ایران و تهران همگی منعکسکننده نوعی نگرش انتقادی به سیاست خارجی خامنهایاند که بر پایه غربستیزی و استکبار اسلامی بنا شده است. با حذف ارزهای ارزان، کالاها دیگر با قیمت دلار به دست مردم میرسد و نتیجه آن، کاهش قدرت خرید و کاهش درآمد مغازهداران حتی فروشندگان اجناس دستدوم است.
بازرگانان و مغازهدارانی که چهار دهه به حکومت وفادار بودند و به دلیل همین وفاداری به نان و نوایی رسیدند، اینک دریافتهاند که درنتیجه سیاستهای موجود، بخش عمدهای از درآمدهای بازرگانی و تجاری کلان با قاچاق از طریق اسکلههای غیررسمی، قاچاق خُرد و درآمد حاصل از پولشویی بهتدریج به سمت سپاهیان میرود.
۲. تکنوکراتها و اهل حرف
با بزرگتر شدن سهم بخش پروژه امپراتوری از کیک منابع (برنامهای که حاکمیت یکدست بر آن توافق دارد)، سرریز امتیازات و رانتهای حکومت و دولتی در حال کاهش است. از این جهت، تکنوکراتها و اهل حرف (مثل پزشکان و پرستاران) از بخش دولتی فاصله گرفتهاند و دیگر منافع خود را با حکومت همجهت نمیبینند. به همین دلیل بیش از چهار هزار پزشک و یک هزار و ۵۰۰ پرستار از ایران خارج شده و این کشور با مشکل کمبود پزشک و پرستار مواجه شده است.
با حذف درآمدهای نفتی سرشار دولت احمدینژاد که هم مراحل اولیه پروژه گسترشطلبی را تامین میکرد و هم به خواستههای رانتخواران و تکنوکراتها و اهل حرف پاسخ میداد، در بودجه ۱۴۰۱ بهناچار سهم بیشتری از منابع این گروهها حذف خواهد شد و این ائتلاف اعلام نشده دارد به پایان میرسد.
۳- مستمریبگیران
این گروه که تعدادشان در ایران حدود ۱۳ میلیون نفر است و نیمی از خانوارهای ایرانیاند، در دورهای از تبدیل شدن به مستمریبگیری بسیار خشنود بودند تا حدی که حقارتهای گزینش و حراست و نماز اداری و حجاب چندلایه با رنگهای حکومتی را میپذیرفتند. اما با تورمی که در جریان است، این گروه هم بهسرعت از حکومت فاصله میگیرد. بخشهایی از این قشر که صدای بلندتری دارد مثل مجروحان جنگی میتوانند در اقشار طرفدار حکومت شکاف ایجاد کنند.
از این جهت، در حالی که روحانیون حکومتی و سپاهیان نزدیک به خامنهای در حال یکدستتر کردن حاکمیتاند، شکاف میان حکومت و اقشار بزرگتری از جامعه وسیعتر شده است. درنتیجه سیاست خارجی ضدتجارت آزاد و گسترشطلبی و سیاست اقتصادی متوجه سرازیر کردن منابع در جیب روحانیت و سپاهیان، اقشاری که قبلا با حکومت در ائتلاف بودند، به حاشیه رانده شدهاند و میشوند و روزی که این اقشار احساس کنند حکومت دیگر برای مقابله با مخالفان توانی ندارد، به آنها خواهند پیوست.