مرگ #پرتو_کرماشانی، شاعر پرآوازه کُرد که به قول خودش در شعر می‌مرد و در مرگ می‌زیست، بسیاری را در تکریم از او و آثارش به سخن وا داشت. در این میان تهمورس و سهراب پورناظری در پیام‌ها و گفت‌وگوهای خود به مناسبت درگذشت پرتو کرماشانی او را شاعری “پارسی زبان” معرفی کردند و درصدد هویت‌زدایی از این شاعر کُرد برآمدند. شاعری که در طول حیاتش که همزمان با دوران کُردی‌زدایی از چهره کرماشان توسط قدرت‌های حاکم بود، زبان کُردی را در شعرهایش برای مردمش زنده نگاه داشت و امروز شاه‌بیت‌های کُردی‌اش زمزمه زبان مردم عادی این شهر و دیار و وصف حال دلدادگی و دلتنگی پیر و جوان شده است.
پرتو کرماشانی به فارسی هم شعر می‌گفت. بسیار و زیبا هم می‌سرود. شاید مثل خیلی از نویسندگان و شاعران دیگر غیرفارس که به دلیل هژمونی زبان فارسی در دوران مختلف تاریخی و رسمیت این زبان در سیستم آموزشی معاصر ایران نوشتن به زبان فارسی از نگاشتن به زبان مادری برای‌شان آسان‌تر بوده است. اما زبان ساده شعرهای فاخر پرتو به کُردی بود که او را در شهر و دیارش به شهرت رساند. خاستگاه شعر او کوچه پس کوچه‌های شهر بود و این خود او را از بسیاری از شاعران کُرد در منطقه کرماشان و ایلام که هنوز در آثارشان “اصالت” و عشق کُرد را در کوه و دشت به تصویر می‌کشند، متفاوت می‌کرد.
پرتو کرماشانی در نسل خود یک استثنا بود و بخشی از بار ایستادن در برابر سیاست‌های کُردی‌زدایی و آسیمیلاسیون (همگون‌سازی فرهنگی و زبانی) را به دوش کشید و امروز ثمرش را برای ما بر زمین عمل گذاشته است، اما پورناظری‌ها استثنا نیستند. آنها یکی از محصول‌های تاریخی سیاست آسیمیلاسیون قدرت‌های حاکم در کرماشان هستند. کرماشان هم یک استثنا نیست. نمونه‌های تاریخی‌اش در چهار گوشه دنیا بسیارند. قدرت حاکم و فرادست تنها هویت فرهنگی و قدرت سیاسی ملت مغلوب و فرودست را نمی‌گیرد، بلکه افرادی از این مردم را اجیر و خادم فرهنگ ‌غالب می‌کند. تا جایی که خودش کنار می‌کشد و ادامه نبرد فرهنگی و سیاسی با موجودیت‌شان را به خود آنها می‌سپارد. در این میان ابزاری “بی‌خطر” از فرهنگ سرکوب شده را در دستان او باقی می‌گذارد. استعمار همگون‌ساز زبان و اراده سیاسی‌ یک ملت را می‌کشد و از تمام هویت برایش مثلا یک موسیقی بی‌خطر “محلی” یا یک دست لباس کُردی فارس/سفید پسند می‌سازد. زمانی می‌رسد که حتی آن موسیقی هم دیگر مال تو نیست. استیلای فرهنگی (Cultural appropriation) مرحله پسااستعمار و پساآسیمیلاسیون است. زمانی می‌آید که ملودی‌های کُردی را هم باید در آواز محسن نامجو و سیما بینا بشنویم. حمص فلسطینی را باید به نام غذای اسرائیلی سرو کنیم و “دردلوکس” (Dreadlocks) سیاهان را روی سر هیپسترهای سفید ببینیم.
سهراب پورناظری پیشتر هم در جایی گفته بود عاشق زبان پارسی است و به زبان کُردی افتخار می‌کند، چون میراث‌دار پارسی باستان است. یعنی اگر به باور او این‌چنین نبود حتی جای افتخار هم نداشت. همشهری! کُرد و فارس و ایرانی و متعلق به هر ملت و کشور دیگری بودن مایه افتخار نیست. اما این‌که در همان کوچه حاجی فرید خیابان مصوری کرماشان که شما و من به فاصله یک نسل در آن به دنیا آمدیم، زبان مادری ما را کشتند و همسایه‌ها “موچه” (نواله) مادربزرگم را دور انداختند، مایه شرم سیستم برده‌پرور آسیمیلاسیون فارسی/شیعی است.
بسیاری از ما قربانی سیستم آسیمیلاسیونی هستیم که بر ما تحمیل شده است. بسیاری از جوامع حتی نسبت به چگونگی روند آسیمیله شدن‌شان هم آگاه نیستند و آن را آن‌گونه که به آنها تلقین کرده‌اند روند طبیعی زیست مدرن فرض می‌کنند. آنها را نباید نکوهش کرد! اما انسان آسیمیله‌شده‌ایی که با آگاهی از ستمی که بر مردمش رفته و با مشاهده مقاومتی که در برابر این ستم در جریان است، ایده برتری ملت فرادست را تقویت می‌کند و دست به تضعیف و تحریف هویت مردمش و تقدیم بازمانده آن به دیگری می‌زند تا از این طریق مقبول واقع شود دیگر ناآگاه نیست. آسیمیلاسیون تنها زبانی نیست، تاثیر و کارکرد اصلی آن بر روی فکر و شخصیت است. آسمیلاسیون تو را چنان از خود بیگانه می‌کند که حتی اگر سازت هم کوک باشد، فالش می‌زنی!

  • ویدیو: شعر “ئه‌ی هه‌وار” از آخرین سروده‌های پرتو کرماشانی در آستانه ۹۰ سالگی

https://www.facebook.com/KavehKermashani/videos/1347547285666275

منبع فیس بوک کاوه کرماشان