زندانیان سیاسی زیادی بودهاند که در دوران حبس خود هیچگاه به مرخصی نیامدهاند. از نلسون ماندلا، مبارز ضدآپارتاید و رئیس جمهور پیشین آفریقای جنوبی که مدت ۲۳ سال در حبس بود، تا عبدالله اوجالان رهبر پ ک ک، که ۲۳ سال در زندان بدون مرخصی است. از آبیمائل گوسمان، رهبر گروه راه درخشان پرو که پس از سی سال حبس بدون مرخصی در زندانی فوق امنیتی درگذشت تا صفر قهرمانیان، از اعضای فرقه دموکرات که به مدت ۳۲ سال در دوران پهلوی بدون مرخصی در حبس بود و در روزهای انقلاب، همراه با زندانیان سیاسی دیگراز زندان آزاد شد.
براساس آئیننامه سازمان زندانها، محکومان بیش از ۱۵ سال و حبس ابد با گذراندن حداقل سه سال از مدت محکومیت میتوانند از مرخصی استفاده کنند. اما در جمهوری اسلامی زندانیان زیادی بودهاند که به حبسهای طولانی محکوم شدهاند اما دریغ حتی از یک روز مرخصی، و دیدار با خانواده و آغوش کشیدن آنها.
مریم اکبری منفرد: «صبح پیش بچههایت برمیگردی، از آن روز تاکنون ۱۳ سال گذشته است»
«در آستانه ورود به چهاردهمین سال حبس؛ این قصه نیست که میخوانید، رنجی خونین از دریچهٔ کوچکِ تنها یک نفر از ۸۵ میلیون است.»
این سرآغاز نامه مریم اکبریمنفرد، زندانی سیاسی است که چند روز پیش منتشر شد. او دو روز بعد از عاشورای ۸۸ در منزل مسکونیاش بازداشت شد. قاضی صلواتی به اتهام «محاربه» او را به ۱۵ سال زندان محکوم کرد.
مریم اکبریمنفرد که بیش از ۱۳ سال است در حبس بدون مرخصی است، در این نامه از زندان سمنان نوشته است: «مگر میشود آن نیمهشب تاریک و بختک ظلم بر خودم و خانوادهام را فراموش کنم؟ اگر چه جغد شوم جور و ستمشان از دهه ۶۰ بر فراز خانه ما سکنی گزیده بود. ۱۰ دی ۱۴۰۱، ۱۳ سال تمام است که مرا از سارای ۴ ساله و دو دختر ۱۲ سالهام در آن نیمهشب زمستانی جدا کردند و بدون خداحافظی از عزیزانم، برای پارهای از توضیحات راهی اوین کردند با وعده مضحک اینکه «صبح پیش بچههایت برمیگردی» که از آن روز تاکنون ۱۳ سال گذشته است. از۱۰ دی ۱۳۸۸ تا ۱۰دی ۱۴۰۱.»
«سایه شوم دهه شصت» اشاره به اعدام و قتل چهار نفر از اعضای خانواده او در دهه ۶۰ است که از اعضای سازمان مجاهدین خلق بودند. علیرضا (اعدام در سال۶۰) ، غلامرضا (مرگ در زیر شکنجه در سال ۶۴ )، عبدالرضا(اعدام در تابستان ۶۷ در گوهردشت) و رقیه (اعدام در تابستان ۶۷ در زندان اوین ) است.
مریم اکبریمنفرد در ادامه نامهاش با اشاره به دوری ۱۳ ساله از فرزندانش مینویسد: «در این ۱۳ سال دهها کودک و صدها نوجوان و جوان همسن دخترانم را دیدم و دست بر سر و رویشان کشیدم و هم صحبت شدم و از بیصدایی و تنهاییشان از خشم دندان بر دندان فشردم.»
او در ادامه با اشاره به اعتراضات اخیرایران مینویسد: «به خانواده زندانیان میگویم وعدهها و ترسها و تهدیدها را به هیچ بگیرید، جان فرزندانتان را فقط خودتان با تکرار اسمش از گلوی مردم میتوانید نجات دهید. هیچ بازجویی خیر شما را نمیخواهد سکوت نکنید فریاد باشید.»
او معترضان را «دختران و پسران شجاعی» میخواند که «عصیانیترین خشمها را بر سر مسببین ۴۳ سال ستم و استبداد فرو میریزند و میجنگند.»
مریم شفیعپور، زندانی سیاسی که زمانی با خانم اکبری منفرد همسلولی بوده، درباره او نوشته است: «امید و باور به دادخواهی و عدالت، قلب مریم را روشن نگه داشته و لبخند زیباش را گرم. دخترهای مریم ۱۲ سال تمام از داشتن چنین مادری محروم بودند. هیچ واژهای توصیفگر اینهمه پلیدی نیست.»
شکایت مریم اکبریمنفرد در ۱۳۹۵، برای رسیدگی به چرایی و چگونگی اعدام و قتل چهار خواهر و برادرش، منجر به ممنوعالملاقاتی و تهدید او به «سختتر شدن وضعیتش در زندان» شد.
این زندانی سیاسی با استناد به محتوای فایل صوتی که از گفتوگوی حسینعلی منتظری، قائم مقام وقت رهبری با «هیئت مرگ» در آن سال منتشر شده بود، «خواهان پیگیری و محاکمه عوامل اعدامهای دهه ۶۰ و کشتار جمعی زندانیان در سال ۶۷، اعلام اسامی دفن شدگان در گورهای دست جمعی و گورستان خاوران و ارائه و انتشار کیفر خواست محکومان و اعدام شدگان دهه ۶۰ شده بود».
ژیلا بنییعقوب، روزنامهنگار که در بند زنان زندان اوین، همبندی مریم اکبری منفرد بوده در گفتوگو با رادیو فردا گفته بود که پس ازدادخواهی خانم اکبری منفرد درباره اعدام خواهر و برادرانش «به طور مشخص بازجوهای مریم به او گفتند که ما نمیگذاریم آزاد شوی، نمیگذاریم مرخصی بروی و سر این حرفشان هم ماندهاند.»
به گفته عبدالکریم لاهیجی حقوقدان ایرانی، ممانعت از اعزام به مرخصی زندانیان سیاسی و عقیدتی ناشی از عدم استقلال قوه قضاییه ایران است.
خانم اکبری منفرد همچنین با انتشار نامهای به اظهارات حسین موسوی تبریزی، دادستان کل وقت در دهه شصت که گفته بود «خانواده اعدامشدگان میتوانستند شکایت کنند.» واکنش نشان داد و نوشت: «شاید شما یادتان رفته، بگذارید من یادآوری کنم که خانوادهها حتی حق برگزاری مراسم را هم نداشتند؛ در همان مراسمهای خانوادگی برای عزا آنها را با همه میهمانان بازداشت و راهی زندان میکردید؛ به خانوادهها نه پیکرعزیزانشان را دادید، نه گفتید کجا دفن شدند و نه حتی یک نشانی».
این زندانی سیاسی در مدت حبس بارها ممنوع الملاقات شده است و دخترانش را مجبور به پوشیدن چادر برای دیدار با مادرشان کرده اند.
با اینکه قوه قضائیه حکم به بازگشت او به محل زندگیاش داده است، اما همچنان از اسفند ۱۳۹۹ در زندان سمنان است.
زینب جلالیان: «لباسهای مرا بر روی تنم پاره کردند»
«لباسهای مرا بر روی تنم پاره کردند، چشمهایم را بستند، دست و پایم را با زنجیر به تخت آهنی بستند و شکنجه وحشتناک مرا شروع کردند. با کابل به زیر پاهایم شلاق زدند، پاهایم خیلی وحشتناک متورم و کبود شده بودند. این قدر مرا شکنجه کردند که دیگر هیچی را احساس نمیکردم، تمام تنم بیحس شده بود و دیگر اختیار جسمم را نداشتم.»
این متن یکی از نامههای زینب جلالیان، زندانی سیاسی کرد، متولد ۱۳۶۱ است که از آذر سال ۸۶ در زندان به سر میبرد، او سنگینترین حکم (حبس ابد) را در میان زندانیان سیاسی زن در ایران دارد.
زینب جلالیان متهم به «محاربه» از طریق «اقدام مسلحانه علیه جمهوری اسلامی، عضویت در حزب پژاک، حمل و نگهداری سلاح و تجهیزات نظامی، فعالیت تبلیغی به نفع گروههای مخالف نظام» شد، در حالیکه به هنگام بازداشت مسلح نبوده و هیچ نوع تجهیزات نظامی از او کشف نشده است. ابتدا به اعدام محکوم شد؛ حکمی که بعدا با یک درجه تخفیف تبدیل به حبس ابد شد.
این زندانی سیاسی در یکی دیگر از نامههایش از زندان خوی مینویسد: «من ۱۱ سال است در زندانهای جمهوری اسلامی به سر میبرم و علیرغم همه بیماریهایم هیچ وقت از این رژیم تقاضا نکردهام مرا به پزشک ببرد. اول از همه چشمهایم بیمار شدند، بعد رودهام، بعد کلیههایم، بعد ریههایم، بعد دهانم برفک زد، بعد فشار خونم و حالا دندانهایم خراب شده است و من مجبورم درد زیادی را تحمل کنم. من به عنوان یک زندانی سیاسی از ابتداییترین حق و حقوق برخوردار نیستم. همیشه با دردهایم کنار آمدهام، مثل مادری که کودک ناآرام و بیمارش را با لالاهایی آرام کرده، دردهایم را آرام کردهام.»
دنیز جلالیان، خواهر زینب در گفت و گو با کاوه کرمانشاهی، فعال حقوق بشر میگوید: «زینب در ملاقاتها و تماسهای تلفنیاش با مادر و پدرم مجبور است در حضور ماموران فارسی صحبت کند. در حالی که زبان مادری او کردی است و اصلا مادرم فارسی نمیداند و این یکی از دلایلی است که او طی این ۱۴ سال تنها یک بار زینب را ملاقات کرده است. مادرم میگوید این چه ملاقاتی است که ۱۰ بار باید درخواست بدهیم و اگرهم یک بار قبول کنند، اجازه در آغوش گرفتن و صحبت کردن با فرزندم را به من نمیدهند.»
پدر زینب جلالیان در گفت و گویی با بیبیسی میگوید: «گفتند آدم سیاسی است برای همین مرخصی نمیدهیم، بعد خودشان چند بار گفتند سند آماده کن برای مرخصی. آماده کردیم اما دروغ گفتند و مرخصی ندادند. میرویم دادگاه پیگیری، میگویند برو به جهنم، چرا آمدی. دختر را از بیست سالگی تا الان، در زندان نگه داشتهاند و یک روز هم مرخصی ندادند.»
در اسفند سال ۱۳۹۴ اعزام او به بیمارستان را مشروط به گروگان نگهداشتن یکی از اعضای جوان خانوادهاش کردند.
نرگس محمدی، فعال حقوق بشراز دیدارش با او در زندان چنین نوشته است: «چهرهاش را هنوز به خاطر دارم. چشمانش پرنفود بود، ارادهای آهنین داشت، حرف زدنش دقیق و شمرده بود و زندان را به معنای واقعی کلمه هیچ میانگاشت. زینب میگفت سلول من منفذی به بیرون نداشت و بعد از ماهها، روز و شب از دستم رفت. یکبار تصور کردم شب است، دندانهایم را شستم تا بخوابم. زندانبان در را باز کرد گفت بیا بیرون. گفتم میخواهم بخوابم. گفت بیا بیرون. از راهرو رد شدم در را باز کردم ، آفتاب وسط آسمان بود.»
این زندانی سیاسی در نامهای به مناسبت هشتم مارس (اسفند ۱۳۹۷) روز جهانی زن، نوشت: «من پشت این دیوارهای بلند زندان به این امید زندهام که روزی با آغوشی پر از گل یاس به سویتان بیایم و سر تعظیم در برابرتان فرود بیاورم و به قلب مهربانتان یک شاخه گل یاس تقدیم نمایم.»
زینب جلالیان پس از انتقالهای متوالی به زندانهای خوی و قرچک و کرمانشاه که همراه ضرب و شتم بوده، اکنون در زندان یزد است.
سعید ماسوری: «شاید برای کسانی ۲۰، تنها یک عدد باشد»
«بیست سال از ۱۹ دیماه ۷۹ گذشت و وارد بیست و یکمین سال زندان شدم. شاید برای کسانی ۲۰ تنها یک عدد باشد، ولی با نگاه تحمل حبس در زندان چیزی بیشتر از یک عمر است.»
متنی از نامه سعید ماسوری که اواخر دهه ۶۰ برای ادامه تحصیل در رشته پزشکی ابتدا بعه آلمان و سپس به نروژ مهاجرت و در آنجا به سازمان مجاهدین خلق پیوست. او پس از بازگشت دستگیر و ابتدا به اعدام و سپس به حبس ابد محکوم شد و از آن زمان در زندان بدون حتی یک روز مرخصی است.
وحید ماسوری، برادر سعید در مصاحبه با صدای آمریکا میگوید: «مادرم، مادر بودن را با سعید که فرزند اولش بود تجربه کرد؛ اما در این سالها به بیماری افسردگی مبتلا شد و در حال حاضر فراموشی دارد و به یاد ندارد من یا باقی فرزندانش که چهار دختر هستند کجا زندگی میکنیم. اما روز چهارشنبه که روز ملاقات سعید است را به هیچ عنوان فراموش نمیکند.»
سعید ماسوری در یکی از آخرین نامههایش مینویسد: «ازخاطرات زندان تقریبا چیزی باقی نمانده و آنچه باقی مانده هم اغلب در ارتباط با زندان است، روزهای فوت و تولد عزیزان، به مدرسه رفتن و دانشگاه، فارغ التحصیل و ازدواجشان را هم اگر شنیدهام تنها با شماره سلول و بند و زندان به خاطر میآورم.»
مهرنوش نجفی راغب، پژوهشگر حقوقی درباره چرایی مرخصی ندادن به این زندانیان در گفت و گو با بیبیسی میگوید: «ارائه مرخصی به این محکومان میتواند به دلیل در پس پرده نگاه داشتن و عدم افشای شکنجه، رفتارهای فراقانونی بازجویی و روند فراقضایی پرونده باشد. ضمن آنکه عمده این محکومان، متهمان پروندههایی هستند که از سوی نهادهای امنیتی و اطلاعاتی به مراجع قضایی ارسال شدهاند، و از اینرو سیستم قضایی در همه مراحل پرونده حتی پس از صدور حکم و دوران محکومیت متهمان، همسو و همراه با این نهادها عمل میکند. همین موضوع باعث ایجاد محرومیتهای فراقانونی محکومان، از بدیهیترین حقوق خود میشود.»
سعید ماسوری درباره قتل علیرضا شیرمحمدعلی که به اتهام «توهین به رهبری» در زندان فشافویه بود به دست دو زندانی دیگر، نوشت: «یک جوان معصوم و بیتجربه را بعنوان زندانی در میان زندانیان سابقهدار و به قول خودشان «شرور» میاندازند (گرچه قاضی القضات خود مصداق ابوالاشرار است) و بعد توسط چند زندانی اجیر شده ، او را با ۳۰ ضربه ناجوانمردانه چاقو به قتل میرسانند و تازه مادری که اینگونه جگرگوشهاش را در زندان سلاخی کردهاند را هم تهدید میکنند، که صدایش درنیاید.»
سعید اقبالی، زندانی سیاسی در نامهای از زندان رجایی شهر درباره او نوشته است: «مردی بینهایت شریف و بااخلاق و انساندوست که در تمامی دستگاه عریض و طویل حکومت مانندش را پیدا نخواهید کرد. ۲۲ سالی است که خم به ابرو نیاورده و با وجود انفرادیهای طولانی مدت و تجربه انواع و اقسام آزارها و شکنجهها، همچنان ثابت قدم ایستاده ست.»
سعید ماسوری دز زندان رجایی شهر دوران حبس خود را میگذراند.
محمد نظری: «کسانی بودند که در توهم آزادی زندانی کشیدند و در زندان از دنیا رفتند»
دو زندانی سیاسی کرد، پس از بیش از ۲۵ و ۲۸ سال حبس، مورد عفو قرار گرفته و آزاد شدند. این دو به اتهام عضویت در «حزب دمکرات کردستان ایران» نخست به اعدام و سپس به ۳۵ سال زندان محکوم شده بودند.
محمد نظری و عثمان مصطفیپور در تمام مدت حبس خود هرگز نتوانستند از امکان مرخصی زندانیان استفاده کنند.
بهمن احمدی امویی، روزنامه نگار در کتاب «زندگی در زندان» که روایت او از زندانهای اوین و رجایی شهر در سالهای ۱۳۸۸ تا ۱۳۹۲ است مینویسد: «محمد نظری ۲۲ ساله بود که بازداشت شد و حالا در سال بیستم زندانش است. شصت ساله به نظر میرسد… گاهی با خودم میگویم شاید حتی سیستم قضایی ایران هم در فهرست زندانیهای خود نامی از او نداشته باشد.»
محمد نظری چندسال پیش در گفتگویی با رادیو زمانه گفته بود: «کسانی بودند که در توهم آزادی زندانی کشیدند و آخرش هم (در زندان) از دنیا رفتند. یکی ظاهر مصطفوی و دیگری محمدمهدی زالیه. هر دو حبس ابدی بودند و نزدیک به ۲۰ سال حبس کشیدند.»
آقای نظری در این حبس طولانی مدت از تجربه مشاهده بیش از۵۰ اعدام سیاسی هم میگوید: « یک نفر بود به اسم انور جوانمردی. ترک سقز بود. خیلی جوان بود. روزی که میخواستند اعدامش کنند مایه افتخار بود. لباسی که برای ملاقات تنش میکرد پوشید. ادکلن زد، شکلات و نقل پخش کرد و گفت که اگر خوبی بدی دیدید، ببخشید. این صحنه هیچگاه از یادم نمیرود.»
تایید همان روایت نرگس محمدی که چند روز پیش از زندان نوشت: «در آن شب به فکر این بودم که شجاعت به عنوان یکی از فضایل انسانی، چقدر قابل احترام است.»