شورش شهباز: چند ماه اخیر اعتراضاتی سراسری همراه با اعتصاباتی سراسری ایران را فرا گرفته است. این اعتراضات و اعتصابات که اقشار گسترده مردم در آن شرکت کردند، دیگر از حالت حرکتی اعتراضی و چه بسا اعتصابی، خارج و به خیزشی انقلابی عملا تبدیل و وارد مرحله‌ی فراز و فرود وقوع انقلابی بینان‌کن را مژده میدهد!

شناختی متدیک از این نحوه مبارزه بر می‌گردد به آنکه اصحاب قلم و آنان که روشنفکرند چگونه آنرا تفسیر و یا تحلیل کنند. برای تحلیل و تفسیر چنین خیزشی انقلابی بایسته آنکه، چارچوبهای کلاسیک رفتار سیاسی چه از نوع حکومتی و چه از نوع اپوزیسیونی-خواه داخلی و خارجی و خواه متدهای کلاسیک مبارزه چه مسلحانه و غیرمسلحانه_  خارج و رویه‌ی جدیدی در تعریف و تحلیل آن در پیش گرفته شود. این خیزش انقلابی که بستر گسترهی آن بر می‌گردد به ده‌ها و چه بسا به حاشیه‌راندن مطالباتی به بیش از یک قرن، عواملی دارد که باید هم از سوی حکومت و هم از سوی مبارزان و مخالفان جمهوری اسلامی با پارادایمی امروزی مدنظر و مورد تحلیل و مطالعه قرار گیرد. اگر نقطه‌ی شروع چنین خیزشهایی را از انقلاب مشروطه تا به انقلاب سفید و ماعقب آن انقلاب خلقهای ایران_توسط آخوندها مصادره شد_ بدانیم، آنوقت می‌توان به متدی تازه برای ارائه تحلیل نو دست یافت.

دگردیسی سیاسی( Political transformation) معمولا در ایران بسیار سخت به وقوع می‌پیوندد و علت آنهم به ژنتیک فکری جامعه‌ای ایران بر می‌گردد که غرق در تفسیری افراطی از گذشته‌ی تاریخی خود و عجین با موهومات متولوژی است.

تمامی ادوار تاریخ حاکمیت سیاسی ایران هیچوقت فرصت آنرا نداشته است تا دچار دگردیسی سیاسی کامل شود. علت آن هم به ساختار پیچیده‌ی ایده حکمرانی متولوژیست با شالوده‌ای از حکمتی بر گرفته از ذهنی خودپرداخته‌ی”انا لن ترانی و انا لن تسمعنی” حکمرانی نسبت به”ارنی و اسمعنی” قشر نخبه و الیت جامعه_ که الزاما بخش لاینفک اجزاء زیر مجموعه حاکمیت است_ بر می‌گردد. خودفرضی منجر به خودبزرگ بینی چنین دیدگاهی حاکمیتی برمبنای بلوغ عقلانی در قبال تک به تک اجزاء جامعه، مانعی اصلی برای رشد طبیعی این دگردیسی سیاسی است.

زمانیکه هر حاکمیتی بعد از برداشتن هر سلسله‌ای در ایران بر سر کار می‌آمد، تمام سعی حکمران جدید برآن بود که تمامی زوایای مثبت و منفی حاکمیت قبل از خود را بصورت کامل بزداید. حتی بغض و غضبی که نسبت به حکمران پیشین نزد حکمرانان جدید، کار را بجایی کشانید که منجر به از میان برداشتن فرمانروای پیشین_خواه خویشاوندان حکمران و خواه افراد موجود در سیستم حکمرانیش_ با فجیع‌ترین وجه ممکن قتل‌وعام گردند.

اگر مختصر آشنایی با تاریخ حکمرانی_معمولا بعنوان تاریخ باستان و تاریخ معاصر_ داشته باشیم، این رویه کماکان تا بر سرکار آمدن جمهوری اسلامی تداوم یافت. سران جمهوری اسلامی زاید بر آن هم حتی مخالفان خود را صدبار بدتر از حکمرانان پیشین به انحاء مختلف قتل‌وعام کرده و می‌کند. گویی اینکه این نظام انباشته‌ی از تمامی آن بخل و حسد و کینه‌های تاریخی را همگی در خود بلعیده و همچون عقده‌ای هزاران ساله‌ی بدخیم بر مخالفان خود بدون هیچ رحم و شفقتی استفراغ کرده است!

این نظام جمهوری اسلامی ماحصل برهم خوردن نظم دو قطب خاندانی حاکمیتی و ایدئولوژیکی دینی می‌باشد. ادوار تاریخی در سیر حکمرانی در ایران نشان میدهد که دو قطب دینی و حاکمیت همیشه مشروعیت دوطرفه از وجود همدیگر برگرفته‌ و بهمدیگر وام داده‌اند. اما در حاکمیت جمهوری اسلامی این معادله برهم می‌خورد و فقط نهاد دینی با حذف روند حکمرانی غیر، حکمرانی تنیده در ایدئولوژیک دینی که خود نهاد دینی حکمران و آمر بر امور دنیوی و حاکمیت است. نبود دادوستدی که مشروعیتی دو طرفه به حکمران و  نهاد دینی بدهد، نتیجه ولایت فقیه و جمهوری اسلامی است که وجود دارد.

در عصر رنسانس اروپا گشوده شدن ابواب فلسفه در نهایت منجر به عقب نشینی نهاد دینی از برگرفتن مشروعیت شد. باب فلسفه حکمرانی در این عصر در اروپا وارد مرحله‌ای نوین شد. دیگر نیازی دو طرفه حاکم و دین بهمدیگر همچون دو قطب از میان رفت و نهاد دینی به جایگاه اصلی خود – همان هدایت اجتماعی جامعه بود- برگشت. دیگر کلیسا در روند حکمرانی نقشی نداشت و در نهایت این عقب‌نشینی به مرکزی مقدس برای باور و اعتقادات فردی بازگشت و النهایه مکانی همچون واتیکان را برای نشر و بسط امور دینی برگزید.

اما برعکس در ایران، شمایل غلیظ حاکمیت دینی با بلعیدن  قطب مخالف خود که همان حاکمیت سیاسی است، عملا به صورت یک نهاد با شالوده‌ی دینی و سیاسی_همان ولایت فقیه_ تک قطب در ر‌اس هرم تمامی امور حکمرانی و دینی قرار گرفت.

 نهاد رهبری در ایران عملا نقش جانشینی خدا را همچون تکلیف دینی برای خود دانست و تمامی ممنوعیتها تا به آزادیهای فردی و جامعه را منوط به اجازه شخص رهبر و تکالیف شرعی برگرفته از نوعیت سلایق فرد رهبر تا به اطرافیانش نمود. جامعه سیر قهقرایی به خود گرفت. هر مسئله‌ای از علم تا به دانش غرق در خرافات و موهوماتی پلید شد. در اثناء اجرای چنین تفکراتی شوم با تزریق خفقان بیش از حد و خودی و غیرخودی خواندن و بکار بردن واژه‌ی”دشمن” در برابر هر گونه اعتراضی به سیاستهای غلط حاکمیت ولایت فقیه، احکام سخت و زبر اعدام و محاربه را بدون تردید همچون حکمی، فصل‌الخطاب سلطه‌ی بی‌چون و چرای خود کرد. اما غافل از آنکه این سطح از ظلم و خفقان منجر بدان خواهد شد تا تمامی اقشار و اصناف و طبقات جامعه وارد مرحله‌ای واکنشی تداوم حیاتی خود خواهند شد.

مراحلی از پوست اندازی این نظام در اثر فشار جامعه بوجود آمد. اما ساختار بسته و دگماتیک این سیستم بدلیل نداشتن شفافیت و عدم اجازه دادن به آزادی بیان که رکن اصلی جامعه‌ای پویاست تمامی منافذ اندیشه‌ای و بیانی و نگارش را در قالبی تام ایدئولوژیکی بست و در هم پیچید. فوبیای ترس حاکمیت از جامعه، موجبات خلق واژه‌های دشمن و منافق و دست خارجی تا به فتنه را در پی داشت.

از سوی دیگر برای مهار جامعه به نیمی از جمعیت آن که همان زنان هستند، فشاری طاقت فرسا را وارد نمود که در نهایت زنان هم برای رهایی از این همه ظلم و بیداد و فارق شدن از اصول قیومیتی متدیک شده و برگرفته از مذهب حکمرانی راه‌های مختلف مبارزه را در پیش گرفتند.

از سوی دیگر غفلت عامدانه‌ی حکمران و بیگانه شدن با ساختار جامعه آنهم براساس تلقین اینکه ولی و قیم پنداشتن خود در قبال تمامی آحاد جامعه و بسط دادن رویای تسلط بر جهان با تقویت کردن گروه‌های تروریستی و توسعه دادن انرژی اتمی در راستای رسیدن به سلاح هسته‌ای، موجبات چندین خسران بزرگ منجر به فروپاشی از اجتماعی تا به اقتصادی و النهایه منجر به فروپاشی نظامی سیاسی را به عینه می‌توان مشاهده کرد. اکنون نظام حکمرانی جمهوری اسلامی بعد از تظاهرات اخیر”انقلاب ژینا” وارد مرحله‌ای دیگری از بحران بنام از دست دادن مشروعیت در سطح افکار عمومی در سراسر ایران و حتی افکار عمومی جهانی شد.

تمامی راه‌های فریفتن و اغوای مردمان ایران از سوی حاکمیت با سد محکم هوشیاری تمامی اقشار جامعه به ویژه زنان و جوانان برخورد نمود. کشتار و شکنجه و تجاوز تا به احکام اعدام هم نتوانست مانعی هرچند کوتاه مدت که منجر به پوست اندازی دیگر برای بقاء هرچه بیشتر این نظام شود را ایجاد کند. پوسیدگی و عدم انعطاف و عدم خوانشی منطقی و سوق دان جامعه بسوی قهقهرای فقر و فلاکت، آخرین حربه‌ای بود که حاکمیت بکار برد. اما این کارت سوخته هم نمی‌تواند از ابراز سرسختانه‌ی مطالبات به حق مردمان ایران پاسخگو باشد تا نظام بتواند بقاء خود را حفظ کند.

در واقع نظام حاکمیت کنونی توانایی و مهارت آنرا ندارد که از این پیچ تاریخی عبور کند. کوتاه سخن اینکه پرت شدن در دالان تاریک تاریخ سرنوشت پیش‌بینی شده برای این نظام است.