مقدمه از سیاوش رنجبر دائمی
متنی که به خوانندگان گرامی عرضه میشود ترجمهی فارسی سخنانیست که در جلسه افتتاحیه کنفرانس “حزب توده ایران در هشتاد سالگی” که به همت انستیتو ایران شناسی دانشگاه سنت اندروز، در روز های ۲۹ مارس – ۱ آوریل ۲۰۲۱ به شکل مجازی برگزار شد. صورتی از این متن توسط مترجم ناشناسی از انگلیسی به فارسی برگردانده شد و پیش از تایید شرکت کنندگان و بازبینی توسط آنها، در فضای مجازی پخش گردید. متن پیشرو اما به رویت همه سخنرانان رسیده است و در برگیرندهی تغییرات و تصحیحات آنان است.
نسخهی پیشین این متن فاقد مقدمه کوتاهی است که در آغاز جلسه توسط اینجانب ایراد شد. در آن مقدمه، اشاره به این واقعیت گشت که کنفرانس “حزب توده ایران در هشتاد سالگی” اولین همایش علمی دربارهی تاریخچه حزب توده ایران در فضای آکادمیک غربی است و قصد آن بررسی ابعاد گوناگون فعالیت های سیاسی، اجتماعی و ادبی این تشکل مهم جنبش چپ ایران میباشد. این کنفرانس فرصت نادری بود برای ایجاد پل ارتباطی میان پژوهشگران ساکن ایران و خارج از کشور و به همین دلیل هم تعداد قابل توجهی از سخنرانیها به دو زبان فارسی و انگلیسی ایراد شده است. ویدئوی سایر پنل های کنفرانس در نشانی http://mihan.org.uk/TudehAt80 قابل دسترس هستند. امید برگزار کنندگان بر این بوده است که نشست “حزب توده ایران در هشتاد سالگی” گام نخستی باشد در زمینهی پژوهش اندیشه و عمل دیگر جریانهای چپ ایران.
آنچه میخوانید مشروح سخنرانی یرواند آبراهامیان تحت عنوان «حزب تودهی ایران در دههی ۱۹۴۰ مبلادی (۱۳۲۰ شمسی) به عنوان یک جنبش اجتماعی» و دیدگاههای شرکتکنندگان در میزگرد مربوط به آن با شرکت یرواند آبراهامیان، تورج اتابکی، استفنی کرونین، افشین متین عسگری، ناصر مهاجر و علی انصاری است که ۲۹ مارس (دهم فروردینماه ۱۴۰۰) توسط انستیتو مطالعات ایران دانشگاه سنت اندروز برگزار شد.
****
یرواند آبراهامیان سؤالی که میخواهم به آن پاسخ بدهم این است که اساساً چگونه میتوان تبدیل شدن حزب توده به چنین جنبش تودهای یا جنبش اجتماعی را توضیح داد و به آن همچون جنبش چارتیستها در انگلستان در قرن ۱۹ نگاه کرد و توضیح داد که چگونه چنین چیزی میتواند نسبتاً به سرعت رشد کند و به یک جنبش تودهای تبدیل شود. موضوع ایران به ویژه پیچیده است، زیرا البته حزب ناگزیر تداعیکنندهی اتحاد شوروی بود و اتحاد شوروی تداعیگر روسیه و روسیه در واقع دشمن ملی ایران از زمان کاترین کبیر تلقی میشد. یعنی شما با حزبی مواجه هستید که اغلب ]برچسب[ ابزار یا متحد دشمن ملی به آن میزنند و با وجود این وضعیت نامساعد، آنهم در دورهی رشد ملیگرایی (ناسیونالیسم)، میتواند ظرف چند سال به صورت یک جنبش تودهای درآید و پایهی اصلی این جنبش البته طبقهی کارگر شهری و روشنفکران است. دو حوزهی قدرت طبقهی کارگر البته در صنایع نفت و شورای متحدهی مرکزی اتحادیههای کارگری است که اساساً در ۱۳۲۵ و مجدداً در ۳۲-۱۳۳۱ به اوج قدرت خود میرسد. اگر شما به این عرصهها نگاه کنید، به ویژه منطقهی نفتی خوزستان، حتی از آرشیوهای انگلیس معلوم است که اتحادیههای کارگری حزب توده سازمانهای واقعاً اصلی در صنایع نفت بودند. آنها گزارش میدهند که صنعت نفت تحت کنترل جدی حزب توده در ۱۳۲۵ و مجدداً در ۱۳۳۰ در جریان بحران ملی شدن نفت قرار داشتند و همچنین شاهد هستیم که شورای متحدهی مرکزی اتحادیههای کارگری که در خارج از حیطهی صنعت نفت رشد میکرد در کلیهی عرصههای صنایع مدرن برای مثال نساجی در اصفهان و در کارخانههای کوچک قدرت داشت، به صورتی که به وضوح هیچ اختلافی در این مورد وجود ندارد که طبقهی کارگر به شدت توسط حزب توده سازمان یافته بود و سازمانهای رقیب، توسط حزب زحمتکشان و اتحادیههای حکومتی و اتحادیههای زرد فقط برای آن ایجاد میشدند که اتحادیههای حزب توده را تضعیف کنند و به محض اینکه حکومت حمایت خود را از آنها را متوقف میکرد از بین میرفتند. در ارتباط با روشنفکران نیز این روند به همان اندازه چشمگیر است که اگر در فاصلهی ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ به فهرست نویسندگان معروف در ایران نگاه کنید متوجه میشوید که تقریباً همگی آنها یا اعضای حزب توده بودند یا در این یا آن مقطع خیلی به حزب توده نزدیک بودند. اینکه برخی افراد دربارهی آنها میگویند «گذرشان به حزب توده نیز افتاده بود» از یک توصیف تحقیرآمیز دوران جنگ سرد استفاده میکنند، اما آنها، حتی اگر عملاً عضو حزب توده نبودند، به دلایل گوناگون با حزب توده پیوند داشتند و از آن حمایت میکردند. بنابراین اگر به فهرست برخی از این افراد نگاه کنیم ]شگفتزده میشویم[. برخی افراد این روزها آنها را فراموش کردهاند زیرا همان طور که میدانید ۸۰ سال از آن روزگار دور شدهایم، اما این فهرست واقعی است و انسان از مشاهدهی نام چهرههای ادبی که در مقطعی از حزب توده حمایت میکردند بسیار تحت تأثیر قرار میگیرد: بزرگ علوی، صادق هدایت، صادق چوبک، نیما، مینوی، شاملو، خانلری، آلاحمد، اپریم، طبری، سعید نفیسی، خلیل ملکی، توللی، بهار، نادرپور، توسلی، بهآذین، دریابندری، ابراهیم گلستان، دولتآبادی، نوشین، نادرپور، مسکوب، اخوان، افغانی، افراشته، مجید رهنما، و شخصیت مهم اما اغلب فراموششدهی مرتضی کیوان که یکی از پیوندهای مهم میان حزب توده و روشنفکران بود. این نقش مهم او توضیح میدهد چرا او یکی از نخستین کسانی بود که پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ اعدام شد. خود کیوان به عنوان نویسندهی برجسته شهرت نداشت، اما نقش بسیار مهمی در دور هم جمع کردن محفلهای چهرههای ادبی داشت. خب، چگونه میتوان این رشد اساساً ناگهانی حزب توده در دههی ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ را توضیح داد؟ من اساساً شش دلیل برای این امر مطرح میکنم که احتمالاً میتوانید دلایل دیگری را نیز به آن اضافه کنید یا بکوشید آنها را ارزیابی کنید. من معتقدم که واقعاً شش دلیل عمده وجود دارند که گسترش حزب توده را توضیح میدهند.
اولین دلیل موفقیت حزب توده که به نظر من از همه مهمتر است، آن است که حزب توده در مجادلات خود قویاً بر اهمیت مبارزهی طبقاتی تأکید میکرد و در این زمان در ایران در دههی ۱۳۲۰ و دههی ۱۳۳۰ مردم جامعه را در قالب اختلافات طبقاتی و مبارزات طبقاتی میدیدند، بنابراین این تأکید حزب توده بسیار خوب با گفتمان عصر، یعنی تحلیل طبقاتی، همخوانی داشت. بنابراین اگر شما نه فقط مجادلات کلامی نویسندگان حزب توده بلکه نویسندگان ضدتودهای آن روزگار را بخوانید، میبینید که جامعه را در قالب اختلافات طبقاتی میبینند. حتی سناتورها در توصیف دیگران از …السلطنه، …الدوله و …المله استفاده میکنند که تاحدی شبیه به اریستوکراسی انگلیسی اما متفاوت با آن است، اما آنها نیز به جامعهی خود در قالب اختلافات طبقاتی نگاه میکردند. این گفتمان آن دوران در ایران گفتمان سیاستهای طبقاتی بود و گفتمان حزب توده بسیار خوب با گفتمان عمومی تفاوتهای طبقاتی همخوانی داشت. این گفتمان بعداً البته تغییر کرد و در دههی ۱۳۴۰و ۱۳۵۰ جای خود را به گفتمان غربزدگی داد. آل احمد تلاش کرد گفتمان طبقه را وارد غربزدگی کند، اما گفتمان مسلط و زبان غالب اساساً غربزدگی بود و شما شاهد هستید که سلطنتطلبان و حتی چپگرایان از این گفتمان استفاده میکنند و این گفتمان تفاوتهای طبقاتی را تحتالشعاع خود قرار میدهد.
دومین دلیل موفقیت حزب توده این بود که اگر به ادبیات حزب توده نگاه کنید، به ویژه در اوایل دههی ۱۳۲۰، میبینید که حزب توده خود را اساساً تداوم و حامی مشروطیت و انقلاب مشروطیت اعلام میکند. تعجبانگیز است اما اگر به مردم ماهنامه نگاه کنید که مجلهی تئوریک اصلی آن زمان چپ بود، میبینید که خیلی از مقالات دربارهی مشروطیت، و اساساً روشنگری و سنن دورهی آغازین قرن بیستم هستند. حزب توده در واقع در آن زمان به میزان زیادی خود را تداوم ایدههای روشنگری میدانست، بنابراین شما حتی در کتاب احمد قاسمی به نام حزب توده چه میخواهد و چه میگوید میبینید که بر حق فرد برای اندیشیدن، حق اظهار نظر کردن، که اصول اصلی روشنگری هستند، تأکید میکند و فکر میکنم که حزب توده در آن سالها میکوشید به شدت بر نقطهی مقابل آنچه در دوران رضاشاه روی داده بود تأکید کند و بر پیشبرد آنچه ما حقوق بشر مینامیم و در آن زمان حقوق فرد نامیده میشدند، اصرار ورزد. بعداً برخیها این افکار را به عنوان حقوق بورژوایی رد کردند اما در آن زمان به عنوان حقوق ذاتی فرد تلقی میشدند. هنگامی که مجلاتی نظیر مردم ماهنامه را بخوانید، مطالب نسبتاً زیادی از محققان شوروی و نیز مطالب زیادی از غرب در آنها مشاهده میکنید. افرادی مقالاتی دربارهی والتر ویتمن، برنارد شاو، استیون اسپندر، ویلیام فالکنر، ماکس پلانک، سارتر، کافکا، اگزیستانسیالیسم، همینگوی، دی.اچ. لاورنس و اصحاب دائرهالمعارف فرانسه مینوشتند. بنابراین آنها خود را در سنت غربی روشنگری و حقوق فردی انقلاب مشروطه مشاهده میکردند. این نوع گفتمان بعداً بار دیگر با گفتمان غربزدگی از دور خارج شد که در قالب آن افراد با هر چیزی که از غرب میآمد، از جمله روشنگری، به عنوان یک بیماری یا بلای غربی، که باید از آن احتراز کرد، خصومت میورزیدند. این گفتمان حتی بر برخی چپگرایان نیز تأثیر گذاشت که ایدهی غربزدگی را برگرفتند و در نتیجه مشروطهگرایی و حقوق فردی به کنار گذاشته شد.
دلیل سوم موفقیت حزب توده به نظر من تأکید بسیار زیاد بر ایرانیت و هویت ایرانی است بدون اینکه در واقع زیاد وارد آریایی بودن بشود. اگر به مجلات و نوشتههای اولیهی حزب توده نگاه کنید، مشاهده میکنید که در این نوشتهها ضمن تأکید بر هویت ایرانی، تئوریهای نژادی، که از سوی برخی نظریهپردازان نژادی در ایران، به ویژه در سالهای آخر دوران رضا شاه، تبلیغ میشدند، مورد انتقاد قرار گرفتهاند. بنابراین شما اغلب میتوانید در این مجلات مقالاتی دربارهی شاهنامه، نوروز، مهرگان، مزدک، جنبشهای اعتراضی در ایران پیش از اسلام مشاهده کنید. این مقالات آشکارا باب چالش را با اسلام باز میکنند، اما بر تمایز هویت ایرانی تأکید میکنند و از این رو با مفهوم ناسیونالیسم ایرانی آن زمان همخوانی دارند.
چهارمین دلیل موفقیت این بودکه خود حزب مفهوم تشکیلات حزب سیاسی را وارد ایران کرد. احزاب سیاسی قبل از آن و حتی در طول آن دوران و من میگویم که حتی امروز، احزاب فرد محور یا شخصیت محور هستند. یعنی شما فردی را مشاهده میکنید که محفلی را گرد خود ایجاد میکند و به آن نام حزب میدهد و آن سازمان تا هنگامی که آن رهبر همچنان فعال یا علاقهمند است به حیات خود ادامه میدهد. اما حزب توده نخستین نیرویی بود که سازمانی ماندنی ایجاد کرد که برگرد یک شخصیت ایجاد نشده بود و در واقع بیشتر به صورت یک رهبری جمعی شروع به کار کرد با افراد رهبری متساویالحقوق در رأس که همیشه با یکدیگر توافق نداشتند اما قادر بودند در کل به عنوان یک سازمان با یکدیگر کار کنند. نکتهی دیگری که در ارتباط با این تشکیلات متوجه میشوید ایجاد چیزی بود که اغلب سانترالیزم دمکراتیک نامیده میشد، که البته این روزها آن را به صورت منفی به استالینیسم و لنینیسم پیوند میدهند، اما هدف واقعی از به کار بستن آن در آن زمان، که اهمیت زیادی برای سازمانهای سیاسی داشت، این بود که فرد میتواند عضو یک حزب شود، حق رأی دارد و عملاً قدرت و اختیارات دارد که از پایین به بالا میرود. او میتواند اعضای کنگره و کمیتههای محلی حزب را انتخاب کند که کنگرهی حزب و کمیتهی مرکزی را انتخاب میکنند و آنها به نوبهی خود کمیتههای مختلف را انتخاب یا منصوب میکنند. بنابراین، چنین حزبی سازمانی بود که به دمکراسی شباهت داشت. البته همهی افراد امکانات برابر نداشتند، اما میبایست در چارچوب یک فرایند دمکراتیک عمل کنند و این البته هم منحصربهفرد بود و هم با سازمانهای رقیبش در آن زمان تفاوت داشت و حتی امروز نیز یافتن یک حزب سیاسی در ایران که بر اساس انتخابات یا نظامی استوار باشد که در آن رهبری واجد شرایط عضویت باشد و مجبور باشد به انتخابات تکیه کند، ممکن نیست. بنابراین وقتی از دمکراسی صحبت میکنیم منظورمان عنصری از فرایند دمکراتیک در ساختار حزب بود. موضوعی که افراد اغلب هنگامی که به انقلاب ایران میپردازند فراموش میکنند این است که یکی از ویژگیهای شاخص انقلاب ایران در مقایسه با دیگر انقلابهای بزرگ آن است که قدرت در انقلاب از بالا به پایین جریان دارد و از بالا به پایین منشأ میگیرد. آیتالله خمینی افراد گوناگون را منصوب میکند. کمیتهی مرکزی آیتالله خمینی حتی کمیتههای محلی را منصوب میکنند و غیره، در حالی که در دیگر انقلابها، نظیر انقلاب فرانسه و روسیه، قدرت و اختیارات اغلب از پایین به بالا جریان پیدا میکند. بنابراین همیشه این فرایند وجود داشته است که قدرت سرانجام در پایین قرار داشته است که یا اعضای یک حزب بودهاند یا عموم مردم. در انقلاب ایران، نمیگویم که به خاطر فرهنگ بوده است، قدرت به طور عمده در جهت عکس حرکت میکرده است. حزب توده میتواند بگوید که به یک معنا در خلاف این جهت حرکت میکرده است و همواره به این مفهوم عمل میکرده است که افرادی که در رهبری قرار داشتهاند باید انتخاب میشدند نه اینکه منصوب شوند و اینکه حزب ملک خصوصی آنها نبوده است که بتوانند جانشینانشان را منصوب کنند.
پنجمین دلیل موفقیتآمیز بودن حزب در این دوران آن است که برای نخستین بار آزادی نسبی برای فعالیت داشته است، تا بتواند سازمانی داشته باشد و اتحادیههای کارگری و سازمانهای نویسندگان و … به وجود آورد. شما برای فعالیت به فضایی برای تنفس کردن، فضایی برای ایجاد یک ساختار نیاز دارید و این امکان پس از ۱۳۲۰ تحت اشغال به وجود میآید و پس از آن مدت کوتاهی باقی میماند تا ۱۳۲۶. پس از۱۳۲۶محدودیتهایی به وجود آمد و سپس در ۱۳۳۰ در دوران مصدق بار دیگر گشایش جزئی پدید آمد، نه اینکه ممنوعیت از روی حزب توده برداشته شده باشد، بلکه به این دلیل که مصدق یک مشروطهخواه واقعی و معتقد بود و عقیده داشت که حزب توده باید حق سازماندهی داشته باشد، حتی اگر نه به نام خودش، بلکه از طریق دیگر سازمانها یا سازمانهای جبههای. بنابراین برای مثال در ماه مه ۱۳۳۰ در اوج مبارزات ملی شدن صنعت نفت، که محافظهکاران خواهان جلوگیری از برگزاری تظاهرات اول ماه مه حزب توده بودند، مصدق معتقد بود که دلیلی وجود ندارد که مانع از این شویم، زیرا این کار تا هنگامی که آرام باشد کاری قانونی است و در واقع نیز با جدیت بر اینکه که حزب توده باید این حق را داشته باشد که تظاهرات اول ماه مه را سازمان بدهد، پافشاری کرد. همچنین دربارهی رسیدگی دادگاهها به اتهامات رهبران حزب توده پس از ۱۳۲۶، میخواستند آنها را به دادگاههای نظامی ارجاع بدهند، اما مصدق گفت که آنها نظامی نیستند و طبق قانون اساسی باید در دادگاههای عادی محاکمه شوند. بنابراین میتوان گفت که حزب توده این امکان را داشت که از ۲۰ تا ۲۶ و مجدداً از ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲ آزادانه فعالیت کند. این فضای باز سیاسی بود که امکان سازمان دادن مردم را فراهم میکرد. این موضوع مهم است زیرا جنبشهای اجتماعی، مگر در شرایطی که مقداری فضای تنفس داشته باشند، واقعاً نمیتوانند شکل بگیرند. برخلاف تصور افراد تندرو که فکر میکنند به محض اینکه محلی ایجاد کنید و بگویید «کارگران جهان متحد شوید» صدها هزار کارگر به شما میپیوندند و دور شما جمع میشوند، شما واقعاً باید بتوانید فضا برای سازماندهی مردم داشته باشید. حزب توده توانست این کار را انجام بدهد، تا حدی به این دلیل که فضای بازی پدید آمده بود، اما از آن مهمتر اینکه این حزب برای سازماندادن کارگران کادری داشت که به دههی ۱۳۰۰ و ۱۳۱۰ مربوط میشدند، که مردم را در اتحادیهها و در طبقهی کارگر کارخانهها میشناختند و میتوانستند به آنجاها برگردند و به تجدید سازمان آنها بپردازند، زیرا سازماندادن کارگران کار سادهای نیست که شما صرفاً به کارخانه بروید و به کارگران بگویید که میدانید، ما حزب تازهای داریم(خنده) بیایید به عضویت آن درآیید. شما به اعتماد، شهرت و سنت و تجربهی انجام این کار نیاز دارید و حزب توده میتوانست این کار را در ۱۳۲۰ انجام بدهد، زیرا سنن و ریشههای انجام این کار را از حزب کمونیست قدیمی در سازمانهای کارخانهها و نیز در صنعت نفت در اختیار داشت.
ششمین و آخرین دلیل، وجود این سنت یا کارگران کهنهکاری در فعالیتهای اتحادیهکارگری از گذشته بود. اغلب این افراد را فراموش میکنند، زیرا این چهرههای برجسته روشنفکر نیستند، اما آنها سازماندهندگان اتحادیههای کارگری هستند که میدانند چگونه در کارخانهها و صنایع نفت کار کنند. آنها از گذشته تجربه دارند و افرادی را میشناسند که به آنها از گذشته اعتماد داشتند. این وضعیت امکان چنین سازماندهی را برای حزب توده فراهم میکرد.
از انتشارات و روزنامههای حزب توده در آن زمان و آرشیوهای انگلیس و برخی اسناد سیا میتوانیم بفهمیم نقاط قوت حزب توده در کجا بودند و حزب چقدر سازمانیافته بود. اما آنچه هنوز نمیدانیم، که عرصهی تحقیق برای آینده است، آن است که در درون رهبری حزب، در جلسات کمیتهی مرکزی واقعاً چه میگذشت، بر سر چه مسائلی اختلاف وجود داشت و کدام مسائل در آن زمان بسیار برجسته و مهم تلقی میشدند، زیرا ما به این اسناد داخلی دسترسی نداریم. این عرصهای است که هنوز به مقدار زیادی تحقیق نیاز دارد. و خوشبختانه از آنجا که اسناد یکی از احزاب گشوده شدهاند، خواهیم توانست به برخی مسائلی که واقعاً در داخل حزب مطرح بودند و هنوز آنها را نمیدانیم، پی ببریم. از بیرون نمیتوان چنین چیزهایی را فهمید، زیرا واضح است که آنچه در خارج منتشر میشد لزوماً بیانگر همهی آنچیزهایی نبود که در داخل روی میداد. و در اینجاست که مسئلهی پلمیک یا سیاستبازی مطرح میشود که انسان باید محققانهتر در این باره برخورد کند. کار سادهای است که اسناد خصوصی را زیر و رو کنیم و بکوشیم چرک و کثافت پیدا کنیم. ما دنبال یافتن چرک و کثافت نیستیم، ما به دنبال این هستیم که بفهمیم مسائلی که واقعاً افراد بر سر آنها اختلافنظر داشتند چه بوده است. یک دوست خوب ترینیدادی دارم و یکبار از او نظرش را دربارهی نایپُل پرسیدم که او نیز ترینیدادی است. پاسخ او خیلی به بحث ما مربوط است. او گفت که نایپل در انگلستان بسیار موفق بوده است، زیرا او اساساً در جهان سوم میگشت تا کثافت و گُه جمع کند. او هر کثافتی را که میتوانست دربارهی جهان سوم جمع کند، نگه میداشت و سپس آن را به غرب عرضه میکرد تا نشان بدهد که جهان سوم مشکل دارد. به همین ترتیب، محقق نباید با اشتیاق منابع خصوصی را زیر و رو کند و بکوشد کثافتهایی را که به طور طبیعی وجود دارند پیدا کند، بلکه بکوشد مسائل واقعی را که در داخل حزب وجود داشتندکشف کند.
برای مثال، من بسیار علاقهمندم بدانم بحثهای درون رهبری حزب هنگامی که شورویها به طور ناگهانی درخواست امتیاز نفت شمال را مطرح کردند چه بوده است. این موضوع طبیعتاً به مسئلهای بسیار سیاسی تبدیل شده است، زیرا افرادی در غرب ادعا میکنند که این موضوع، که اتحاد شوروی خواستار امتیاز نفت شمال شده بود، آغازگر جنگ سرد بوده است. این موضوع همچنین حزب توده را نیز غافلگیر کرد، بنابراین دوست دارم بدانم که چه بحثهایی در درون حزب در این رابطه درگیر شد و افراد چه واکنشی نسبت به آن داشتند و چه کسی چه گفت و چه کسی در کدام جانب قرار داشت. تصادفاً من معتقدم تفسیر غربی از جنگ سرد در این مورد اشتباه است که تقاضای شوروی برای امتیاز نفت شمال آغازگر جنگ سرد بوده است، زیرا این آمریکاییها و انگلیسها بودند که برای کسب امتیاز نفت در آذربایجان پیشقدم شدند. درز کردن مذاکرات محرمانه در این باره موجب شد که شورویها خواستار امتیاز نفت شمال شوند. کنان[۱] که به هیچ وجه دوست شوروی نبود در یکی از گزارشهایش از مسکو گفت که در واقع این رفتار بد کمپانیهای غربی بود که استالین را برانگیخت تقاضای امتیاز نفت شمال را مطرح کند.
دومین مسئلهای که ارزش تحقیق و بررسی را دارد که البته به مسئلهی آذربایجان مربوط است ایجاد فرقهی دمکرات آذربایجان است. ما اشارات مبهمی در این مورد در نوشتهها در اختیار داریم، به ویژه در نوشتههای آوانسیان، که این موضوع نیز حزب توده را غافلگیر کرد و از این اقدام عصبانی شدند. اینکه کمیتهی مرکزی چه واکنشی نشان داد و در این باره به مسکو چه نوشتند برای تاریخ حزب توده بسیار جالب خواهد بود.
موضوع دیگری که واقعاً ارزش تحقیق دارد و زیاد دربارهی آن نمیدانیم و اشارات مبهمی دربارهی آن میدانیم رابطهی میان برخی رهبران حزب توده و روزبه در زمانی است که روزبه رسماً عضو حزب نبود و این البته هنگامی است که روزبه قتل محمد مسعود را انجام داد که بیشتر یک عمل بلانکیستی بود تا مارکسیستی. و این مهم است که بدانیم کدام رهبر حزب در این زمان با روزبه، که رسماً تحت انضباط حزبی قرار نداشت و حتی عضو حزب نبود، تماس داشته است.
موضوع دیگری که خیلی به تحقیق دربارهی آن علاقهمندم این است که چه بحثهایی در داخل رهبری حزب در رابطه با مصدق انجام میشد. نه در دورهی آخر، ۳۱-۳۲، که دربارهی آن اطلاعات زیادی داریم، بلکه از ۱۳۲۸ تا ۱۳۳۰. استدلالات له و علیه حمایت از مصدق چه بودند و چه کسی در کدام سمت قرار داشت.
اغلب آنچه دربارهی جناحبندیهای درون حزب نوشته شده است، معمولاً در رقابتهای اشخاص و فراکسیونبازی خلاصه میشود. گفته میشود ایرانیها بسیار مستعد فراکسیونبازی هستند. البته فراکسیونبازی وجود داشت، اما این فراکسیونها چقدر بر نظریات و اصول استوار بودند؟ من حدس میزنم هنگامی که ما اطلاعات لازم از منابع درونی به دست آوریم متوجه میشویم که این مسائل واقعاً مسائل جدی بودند و این افراد این نظریات را بسیار جدی میگرفتند و سیاستها را بسیار جدی میدانستند، چه حق با آنها بود یا نبود و این صرفاً خودخواهی آنها نبوده که موجب برخورد آنها میشده است و موضوع واقعاً اختلافنظر بر سر سیاستها بوده که اهمیت بسیار داشته است. و ما هنوز نمیدانیم چه کسی و چگونه در کدام سمت قرار داشته است، زیرا آنچه در این باره منتشر شده است برای هدفهای بیرونی بوده است.
حرفهایم را با این سخن تمام میکنم که ما اطلاعات کافی دربارهی حزب توده به عنوان یک جنبش اجتماعی در اختیار داریم، اما آنچه در سیاستهای داخلی حزب گذشت همچنان موضوع تحقیق و بررسی است و امید است بتوانیم در سالهای آتی با ثمربخشی بیشتری به بررسی آن بپردازیم. ما نخست، از مزیت بررسی پس از وقوع پدیده برخورداریم. دوم، مزیت بالای دستیابی به منابع عینی تازهای در مقابل داریم و سوم این مزیت است که با گذشت زمان، چه ۸۰ سال باشد یا ۴۰ سال، انسان میتواند از استدلالات و احساسات دوران اولیه، دههی ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰، فاصله بگیرد و تحلیل آکادمیکتری دربارهی آنچه در این دوران گذشت پیدا کند و به عوض آنکه در جایگاه قضاوت بنشیند و از تاریخ به عنوان قاضی یا حتی صادرکنندهی حکم اعدام استفاده کند، به عمق آنچه در این دوران مهم، به ویژه دوران بسیار مهم بحرانی نظیر ۳۲-۱۳۲۰، در درون حزب گذشت پی ببرد که البته میتوانیم همین حرف را دربارهی دورهی بعدی ۱۳۵۷، ۱۳۵۸، ۱۳۵۹ نیز تکرار کنیم. حرف خود را در اینجا تمام میکنم و تریبون را به شرکتکنندگان در پنل واگذار میکنم. متشکرم.
****
میزگرد با شرکت یرواند آبراهامیان، تورج اتابکی، علی انصاری، استفنی کرونین، افشین متین عسگری و ناصر مهاجر
علی انصاری شگفتانگیز بود. و به ویژه برای من کنجکاویبرانگیز و جالب بود که آنطور که شما گفتید پیوند با ایدههای جنبش مشروطه و روشنگری را مشاهده کنم که به ویژه خودم به آن علاقهی ویژه دارم.
استفنی کرونین حرفهای یرواند دربارهی اینکه حزب توده خود را در متن سنت روشنگری قرار داده بود برایم جالب بود. زیرا به نظر میرسد که این موضوع اغلب در تاریخ چپ نادیده گرفته میشود که جنبشهای چپ به طور کلی و به ویژه اگر به قرن ۱۹ مراجعه کنیم خود را میراثدار روشنگری میدانستند. در آن زمان اختلاف نظرهای نسبتاً متفاوت دربارهی معنای روشنگری، که ما امروز داریم و روشنگری را به یک چیز مشکلآفرین تبدیل میکند، وجود نداشت. اما اگر به ادبیات سازمانهای چپگرا در سراسر جهان در اواخر قرن ۱۹ تا شاید دههی ۱۹۲۰ و دههی ۱۹۳۰ توجه کنید، میبینید آنها خود را «ابزار پیشرفت» میدانند، نه پیشرفت به معنای سلطه و بلکه به بار آوردن تغییر برای بهتر شدن وضعیت مردم، که نه ایدهای آرمانشهری، بلکه هدفی است که باید برای رسیدن به آن تلاش کرد. بنابراین پیشرفت و سکولاریسم ایدههای بسیار مهمی هستند که فکر میکنم حزب توده در دههی ۱۳۲۰ به ارث برد و سپس بعداً کمی از آن چشمپوشی کرد، بنابراین من فکر میکنم که بررسی حزب توده از زاویهی نیرویی که شنل جنبش مشروطه را به دوش انداخته است، بُعد جالبی است. نکتهی دیگر آن است که هنگامی به دههی ۱۳۲۰ نگاه میکنیم، از نظر من جالب است که در بررسی موفقیت حزب توده، آن را در یک متن جهانی قرار بدهیم، زیرا در این زمان با جنگ دوم جهانی روبهرو هستیم و وجههی اتحاد شوروی در سراسر جهان بسیار عظیم است، از این رو، در همهجا در جهان احزاب کمونیست رهبری جنبش مقاومت در برابر اشغالگران را، چه آلمانها باشند یا ایتالیاییها یا ژاپنیها، به عهده داشتند و در همهجا احزاب کمونیست در جبههی مقدم قرار داشتند و با گسترش عظیم اعضا در صفوف خود مواجه بودند، بنابراین اگر حزب توده جزئی از یک روند جهانی است، برخی از این دلایل در مورد این حزب نیز به کار میرود. بنابراین موضوع جنگ بسیار مهم است و نه فقط وجههی اتحاد شوروی، بلکه در عین حال فقدان مخالفت انگلیسها در ایران نیز اهمیت دارد، زیرا مهمترین هدف انگلیس شکست دادن نازیسم بود و برای انجام این کار در سراسر جهان به اتحاد با احزاب کمونیست دست میزد. اینها حکایاتی قدیمی است که همه در انگلستان آن را میدانند که در اثنای جنگ دوم جهانی انگلیس در یوگسلاوی حمایت خود را از سلطنتطلبان پس گرفت و از تیتو و نیروهای کمونیستش حمایت کرد و میدانید که ما به این کار بسیار میبالیم. اگر به فیلمهای موجود از دوران جنگ نگاه کنید، میبینید که دستکم تا ۱۹۴۳ (۱۳۲۲) به اتحاد با اتحاد شوروی به صورت بسیار مثبتی برخورد میشد. پس از پیروزی استالینگراد و در ۱۳۲۵ (۱۹۴۶) است که بار دیگر احساس میکنید که برخورد انگلیسها در ایران با حزب توده سرد شده است، زیرا پس از این واقعه است که کاملاً روشن میشود که اتحاد شوروی قدرت اصلی شکستدهندهی آلمانهاست و فکر میکنم که از آن زمان به بعد است که انگلیس سیاست خود را عوض میکند و نگاه خود را به حزب توده تغییر میدهد و با سردی با آن برخورد میکند، زیرا اتحاد شوروی دیگر در موضع دفاع قرار ندارد، بلکه به تهاجم پرداخته است. و در این زمان است که شما با درخواستهای مقاومتناپذیری مواجه میشوید که پس از باز شدن جبههی دوم مطرح شدند.
همچنین از آنجا که دیدگاه ارائه شده توسط یرواند دربارهی حزب توده کاملاً مثبت بود، دوست دارم بدانم که تا چه حد دیدگاه ما از این دوران به واسطه مجادلات نظری که در دههی ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ با ظهور چپ جدید مطرح شدند، تحریف شده است، زیرا چپ جدید، که باز در همه جا مشاهده میشود، با خصومت زیاد با احزاب کمونیست طرفدار شوروی برخورد میکرد و از این رو روشنفکران چپ جدید برای یافتن عناصر منفی در تاریخ این احزاب به کنکاش گسترده دست زدند.
یرواند آبراهامیان میتوان گفت که در واقع سیاست انگلیس در طول جنگ به دلایل عملی تحمل حزب توده بود، که همانطور که شما متذکر شدید، تاحدی به خاطر نیاز به اتحاد شوروی بود. اما آنها همچنین نیازمند آن بودند که نفت همچنان تولید شود و صنعت نفت به کار خود ادامه بدهد، از این روست که آتاشهی کارگری انگلیس به طور کاملاً روشن بیان میکند که آنها خواهان بروز مشکلات کارگری در صنعت نفت نیستند و در جایی دیدم که او متذکر شده بود که بسیاری از مأموران انگلیسی در آنجا در واقع کمونیست بودند اما آنها نمیخواستند مشکلی ایجاد شود و میخواستند تا این افراد تا زمانی که جنگ در جریان است دلایلی برای حمایت از انگلیس داشته باشند. به همین ترتیب، برای مثال آنها همکاری نزدیکی با حزب توده در انتخابات چهاردهم مجلس در اصفهان داشتند و کنسولگری انگلیس محافظهکاران را با تودهایها دور هم جمع کرد تا کرسیها را میان خود تقسیم کنند و این نیز به گمان من بخشی از سیاست متفقین در آن زمان بود. همچنین حزبی به نام همراهان (رفقا) ایجاد شد که آشکارا طرفدار انگلیس و در عین حال چپ سوسیالیستی بود(خنده) و با حزب توده در آن زمان همکاری میکرد. این موضوع بعداً تصویری بدبینانه دربارهی حزب توده ایجاد کرد و بدون اینکه موضوع را در متن رویداد قرار بدهند و بررسی کنند که دلایل عملی برای این کار چه بوده است، تبلیغ کردند که حزب توده در واقع توطئهی انگلیس است، چرا که انگلیسها در این دوره از حزب توده حمایت میکردند. از این رو، روابط حزب توده و انگلیسها در زمانی خیلی پیچیده بوده است.
در دههی ۱۳۴۰ شما با نسل تازهای از چپگرایان در اروپای غربی روبهرو میشوید و آنها معمولاً پدرانشان را شکستخورده میدانند، درست همانطور که در ایران آنچه را که چپ جدید در اروپا عمل میکرد تکرار کردند و حزب توده به عنوان نسل پدران یا نسل قدیمی برای شکست سرزنش میشد، بدون اینکه چپگرایان جدید واقعاً بدانند که در گذشته در ایران چه روی داده بود. در واقع نوعی واکنش غیرارادی بود که انتقادهای مشابه با غربیها را دربارهی نسل قدیمی به کار بگیرند.
مسئلهی استالینیسم نیز البته همیشه وجود داشته است و تعجبآور نیست که به محض اینکه خروشچف استالین را محکوم کرد، حزب توده نیز مطالب زیادی در آن زمان در دنیا دربارهی قربانیان ایرانی استالین نوشت. آنها از پرداختن به این موضوع سر باز نزدند. برخی از رهبران حزب توده نظیر بزرگ علوی بستگانی داشتند که توسط استالین کشته شده بودند، بنابراین آنها به قدر احزاب کمونیست غربی به گذشتهی استالینیستی آلوده نشدند. بنابراین گفتمان این دو تاحدی متفاوت بود.
علی انصاری یکی از تحولات جالب سالهای جنگ در واقع این بود که ما میدانیم بسیاری از عناصر ارتش انگلیس و قطعاً برخی از آنها که نیروی اشغالی ایران را تشکیل میدادند، تعلق سیاسی خود را تغییر داده به طرفداری از حزب کارگران روی آورده بودند. از این رو مشاهدهی اینکه تأثیر این مسئله بر افرادی که در محل بودند چه بوده است و اینکه برخی از دیدگاههایی که از سوی سربازان انگلیسی مطرح میشدند با همدلی نسبت به کارگران همراه بوده است، جالب است.
ناصر مهاجر از یرواند برای صحبتهای بسیار جالب و نکتههای بسیار هوشمندانهاش سپاسگزارم. تنها میخواهم به آنچه او دربارۀ جنبشهای اجتماعی و حزب توده گفت، نکتههایی بیافزایم. مطمئن هستم که او به سبب کمبود وقت به این نکته نپرداخته است. از جمله این نکته که حزب تودۀ ایران در سازمان دادن به یک جنبش تودهای زنان (تشکیلات دمکراتیک زنان ایران) بسیار فعال و اثرگذار بود. این تشکیلات برای نخستین بار به دست زنان هوادار حزب توده و به ابتکار خود آنان تشکیل شد. این تشکیلات حتا پس از غیرقانونی شدن حزب توده در بهمن سال ۱۳۲۷، نقش مهم اجتماعی بازی کرد؛ به ویژه در ترویج اندیشۀ حقوق زنان. کارزار بسیار مهم، بسیار تودهای و بسیار عمیقی که تشکیلات دمکراتیک زنان ایران و سپس سازمان زنان ایران (سازمان ملی زنان ایران) برای حق رأی زنان به راه انداختند در طرح ایدههایی که شاه در انقلاب سفید پیش کشید بیاثر نبود. اشرف پهلوی نیز در اواخر دهۀ ۱۳۴۰ و اوایل دهۀ ۱۳۵۰ نام سازمان زنان ایران را از نام سازمان زنان حزب توده، برگرفت.
مورد دیگر، جنبش دانشجوییست. حزب توده نفوذ زیادی در جنبش دانشجویی آن زمان داشت؛ بهویژه در دانشگاه تهران. و ما میدانیم که پیش از شکلگیری جبهۀ ملی، هیچ سازمان دیگری این نفوذ را میان دانشجویان نداشت. دانشجویان از سوی اعضای حزب توده عضوگیری میشدند و… میخواستم این دو جنبش اجتماعی را نیز به آنچه یرواند به خوبی مطرح کرد، بیافزایم.
در ارتباط با آنچه یرواند دربارۀ خسرو روزبه گفت، باید بگویم تا آنجایی که میدانم در آن وقت هیچکس باور نمیکرد روزبه در قتل محمد مسعود دخالت داشته باشد. این اتهام در دو دادگاه نظامیای که برای خسرو روزبه به راه انداختند، به هیچوجه مطرح نشد و دادستان هرگز مطرح نکرد که محمد مسعود به دست و یا همدستی خسرو روزبه کشته شده است. موضوع برای اولین بار در پلنوم چهارم حزب توده در مهاجرت مطرح شد؛ در تیرماه سال ۱۳۳۶. میدانیم که خسرو روزبه بههنگام برگزاری پلنوم چهارم دستگیر شد و داستان پس از آنکه سرلشکر آزموده دربارۀ خسرو روزبه حرف زد و او را بهعنوان کسی معرفی کرد که مغز متفکر ترورهای حزب توده بود، بر سر زبانها افتاد. از یرواند میخواهم دربارۀ این نکتۀ مهم که مطرح کرد، توضیح بیشتری بدهد. دلم میخواهد بدانم آیا سندی دیده است – یا در «نامۀ مردم» یا «دنیا» یا در جای دیگر – پیش از پلنوم چهارم البته، که به نقش خسرو روزبه در قتلهای منتسب به حزب توده اشاره شده باشد؟ در هیچ یک از اسناد موجود گفته نشده که خسرو روزبه در این ماجراجویی، یعنی ترور محمد مسعود، شرکت داشته است. چنین به دیدۀ من میآید که سرلشکر تیمور بختیار سناریوی این صحنهسازی را تنظیم کرده است. در تهران آن زمان همه از شرکت اشرف پهلوی و دربار در قتل محمد مسعود صحبت میکردند. به این دلیل رژیم دنبال آن بود کسی را پیدا کند که قتل محمد مسعود را به گردن او بیندازد. در نگاه من، آنها سرانجام به این نتیجه رسیدند که مهمترین شخص و بهترین آماج این اتهام، خسرو روزبه است که به سبب کنشگرهای سیاسی و روشنفکریاش، از فرار از زندان گرفته تا نوشتن کتابها، مقالهها و دفاعیههای پر شورش و نفوذ گستردهاش در سازمان نظامی حزب توده، شهرت بسیاری در گسترهی کشور پیدا کرده بود.
یرواند آبراهامیان به این دلیل است که ما به اسناد داخلی بیشتری نیاز داریم. البته در آن زمان مظنون همیشگی اشرف بود و حتی سفارت انگلیس اینطور فکر میکرد. اما مشکلی که وجود دارد آن است که روزبه در اعترافات خود آن را تأیید کرده است. بنابراین اگر همهی اینها صحنهسازی بوده باشد میتوان تصور کرد که رهبران حزب توده آن را انکار میکردند و میگفتند که این اعترافات تحت فشار گرفته شدهاند و حقیقت ندارند. در اینجا نیز دوست دارم بدانم که در این باره چه بحثهایی در رهبری حزب انجام گرفته است. برداشت من این است که روزبه عملکرد خودسرانهای داشته است. او ممکن است یک قهرمان بوده باشد، اما در عین حال تاحدی رفتارهای عجیب و غریب داشته و در آن زمان سرخود با چند تن از همکارانش به این رفتارها جامهی عمل میپوشیده است. او همچنین بعداً قتلهایی را مرتکب شد که نشان میدهد او از قتل کسانی که فکر میکرد سزاوار آن هستند بدش نمیآمده است. من این امکان را که روزبه مرتکب این قتل شده باشد رد نمیکنم. اما اینکه آیا او با رهبری حزب توده ارتباطی داشته است یا نه، که دولت مدعی است او چنین ارتباطی داشته است، به گمان من محل تردید است. در آن زمان هیچگونه سازمان نظامی وجود نداشته است و او نیز عضو حزب نبوده است. تنها مسئله این است که آیا او پیوندهای شخصی غیررسمی با کسی در رهبری، به ویژه کیانوری، داشته است یا نه که معلوم شدن این موضوع جالب است.
شما دربارهی سازمان زنان مسئلهی بسیار مهمی را مطرح کردید. گفتمان مربوط به حقوق زنان در سیاستهای ایران بسیار غالب است. من معتقدم که حزب توده به صورت رسمی تأکید بسیار زیادی بر سازمانهای زنان، حقوق زنان، حتی حق رأی زنان داشت و باز در مقایسه با دیگر احزاب، حتی دیگر احزاب سکولار موضع بسیار مترقیانهتری داشت. اما من تمایلی ندارم که از «جنبش زنان» سخن بگویم، زیرا این یک جنبش مستقل نبوده است، به ویژه اگر شما به سازمانهای زنان نگاه کنید، میبینید که افرادی که رهبری آنها را در دست دارند اساساً خواهران یا زنان رهبران حزب توده هستند و این سازمانها در واقع سازمانهایی حمایت شده هستند تا سازمانهایی متکی به خود و این سازمانها در واقع جزئی از یک جنبش اتحادیهای نیستند که بتوانید بگویید علائق و فعالیتهای مستقل داشته است. به نظر من این سازمان تا حد زیادی سازمانی تابع بود. حتی در دههی ۱۳۶۰ هم شما اظهارات حیرتآوری از طرف مریم فیروز میشنوید که کسی است که از دههی ۱۳۲۰ مشغول فعالیت سیاسی بوده است. کسی در جایگاه و موقعیت او در پاسخ روزنامهنگاری که از او یک پرسش سیاسی میپرسد، میگوید که میدانید من با مسائل سیاسی کاری ندارم. از کیا بپرسید. واضح است که او به لحاظ نظریات سیاسی کاملاً میدان را به مردان واگذار کرده است. بنابراین به نظر من، هنگامی که از جنبش زنان در ایران صحبت میکنیم، این جنبش واقعاً تا دوران پس از ۱۳۵۸، پس از آنکه آیتالله خمینی حجاب را اجباری کرد، آغاز نمیشود.
تورج اتابکی از سیاوش[۲] و علی متشکرم. افتخار بزرگی است که در پنلی حضور داشته باشم و دربارهی ارائهی کسی اظهار نظر کنم که مربی و استاد راهنمای من بوده است. هنگامی که مشغول کار دکترایم بودم همیشه به آنچه یرواند مینوشت توجه جدی میکردم. در مقدمهی انقلاب ایران یرواند میگوید امید است که مورخان آینده قادر باشند یافتههای من را با دسترسی به یکی از منابع اصلی استفاده نشدهی چپ آزمون و ارزیابی کنند. بنابراین به همراه همکاران و دانشجویانم تلاش کردیم از آرشیوهای شوروی برای درک بهتر و جامعتر تاریخ قرن بیستم ایران استفاده کنیم.
برمیگردم به اظهارنظرها و پرسشهایم درباره شکلگیری حزب توده، از حزب کمونیست ایران تا حزب تودهی ایران. چرا در پی تهاجم متفقین به ایران در شهریور ۱۳۲۰، و برپایی حزب توده در مهر ماه همان سال، اشاره ای به احیای حزب کمونیست ایران نشد و به سراغ برپایی حزبی نو با نامی نو یعنی حزب توده ایران رفتند؟ در ۱۳۲۰، بیست و یک سالی از تاسیس حزب کمونیست ایران می گذشت و این حزب از نخستین احزاب کمونیست در غرب آسیا بود. تا به حال سه توضیح توسط مقامات و فعالان حزب توده و همچنین محققانی که روی تاریخ حزب توده کار میکردند مطرح شده است.
اولین توضیح به سیاست کمینترن در ۱۳۲۰ اشاره دارد. ما میدانیم که در اولویتگذاری کمینترن، دورهی ۱۳۲۰ (۱۹۴۱-۱۹۴۳) دورهی «جنگ ضدفاشیستی» است که به دنبال آن دورهی ضدامپریالیستی، جبههی مردمی و… قرار میگیرد. کمینترن به این دورهی گسستن پیوند از آلمان نازی و پیوستن به متفقین به عنوان «دورهی ضدفاشیستی» نام داده است و از کلیهی کمونیستهای سراسر جهان خواسته است به ایجاد جبهههای مردمی علیه آلمان نازی اقدام کنند، از این روست که حزب توده نتیجهی این سیاست جدید کمینترن بود. این نخستین توضیح است.
توضیح دوم این است که در آن زمان قانون ضدکمونیستی حکومت ایران که در ماه ژوئن ۱۳۱۰ به تصویب رسید تشکیل هر گونه سازمان و جبههی کمونیستی را ممنوع میکرد، بنابراین به این دلیل ما نمیتوانستیم به سراغ حزب کمونیست ایران برویم و در نتیجه حزب توده را به عنوان یک سازمان غیرکمونیستی برپا کردیم. این دومین توضیح بود.
سومین و آخرین توضیح تلاش شورویها برای اجتناب از هر گونه عملکردی است که همکاری با شرکای متفق، انگلیسها و به طور غیر مستقیم ایالات متحده، را به مخاطره اندازد. بنابراین برای آنکه روابط را به مخاطره نیندازند به سراغ احیای حزب کمونیست ایران نرفتند. هرچند در کلیهی این سه استدلال، دلایل معتبری وجود دارد که از نظر من هیچیک از آنها قانعکننده نیستند. چرا؟ زیرا اگر آن را با سرنوشت احزاب کمونیست در منطقه مقایسه کنیم، برای مثال حزب کمونیست ترکیه، نتیجه به نحوی خلاف چیزی است که ما در ایران مشاهده میکنیم. به طور خلاصه بگویم که در جمهوری ترکیه در جریان حاکمیت رژیم اقتدارگرای یک حزبی و پس از سالها موضع سرکوبگرانه نسبت به احزاب سیاسی، در سال ۱۹۴۳ و با حمایت شوروی، حزب کمونیست ترکیه بار دیگر جان گرفت و سپس در ۱۹۴۶، که ترکیه به یک نظام چند حزبی تبدیل شد، کمونیستهای ترکیه دو حزب تأسیس کردند، یکی حزب سوسیالیست ترکیه بود و دیگری حزب کارگران سوسیالیست ترکیه. هر دوی این احزاب توسط حزب کمونیست تأسیس شدند، اما حزب کمونیست ترکیه همچنان وجود داشت. با زیر و رو کردن آرشیو کمینترن در مسکو، باکو و تاشکند، و بعداً هنگامی که به اسناد بسیار بسیار جالبی دربارهی میز ایران در یک کلسیون خصوص دست پیدا کردم، متوجه شدم که دلایل دیگری برای احیا نکردن حزب کمونیست ایران در این دوره وجود داشته است. شورویها در آغاز بسیار مشتاق ایجاد این حزب کمونیست بودند و این موضوع در برنامهی کار آنها قرار داشت. در پی بحثی که در پولیتبوروی شوروی درگرفت، از آناستاس میکویان، که عضو کامل پولیتبورو بود، خواسته شد که برای برپا کردن حزب کمونیست در ایران اقدام کند. ما میدانیم که آناستاس میکویان، که از دوران جنبش جنگل تجربهای طولانی در جنبش کمونیستی در ایران داشت، از هر کس دیگر بیشتر دربارهی آنچه چند سال قبل دربارهی کمونیستهای ایران روی داد میدانست (منظور من تصفیههای استالینیستی ۱۹۳۵-۱۹۳۸ است). من نامههایی را که توسط احساناللهخان از زندان برای میکویان فرستاده شده بود منتشر کردهام. بنابراین او میدانست که بر کمونیستهای ایرانی در آن زمان چه گذشته است. واکنش میکویان به پولیتبورو بسیار بسیار مبهم بود و او بیمیلی زیادی در برپا کردن حزب کمونیست ایران از خود نشان داد. آنها سپس تصمیم گرفتند حزب کمونیست ایران را کنار بگذارند و به حزب تودهی ایران برگردند. زخمها بر سینهی حزب کمونیست به قدری عمیق بودند که در آن زمان قابل تحمل نبودند، زیرا کل رهبری حزب کمونیست در دوران استالین اعدام شده بودند. به طرف ایرانی قضیه نیز باید توجه داشت. چند هفته قبل از تأسیس حزب توده ما شاهد تأسیس سلولهای حزب کمونیست ایران در تهران و دیگر شهرهای بزرگ ایران هستیم. نباید این سلولها را با شبکهی کروژوکها اشتباه گرفت که دو سال بعد در سال ۱۳۲۲ تشکیل شد. اینها سلولهای بسیار واقعی حزب کمونیست در تهران بودند. حکایت این سلولهای حزب کمونیست بسیار طولانی و حکایت دیگری است.
یرواند آبراهامیان اطلاعات بسیار جذابی بودند که بر اساس مطالبی که به دست آوردید، ارائه کردید. اینکه چقدر تصمیم در مسکو، در این جهت یا آن جهت، اهمیت داشت به آنچه در تهران میگذشت مربوط بود. من روی تهران تأکید زیادی دارم. کسی نظیر ایرج اسکندری که در شکلگیری حزب توده نقش بسیار مهمی داشت، واقعاً خواهان یک جبههی گسترده بود و فقط یک حزب کمونیست نمیخواست. چیزی وسیعتر میخواست. عمویش سلیمان میرزا نیز که صدر حزب توده شد، به حزب سوسیالیست تعلق داشت نه حزب کمونیست. من بر مؤسسان اولیهی حزب تأکید دارم که دوست داشتند به آنها به طور ساده برچسب کمونیست نزنند و نمایندهی چیز وسیعتری باشند که در آن صورت البته با سیاست کمینترن در آن زمان، در زمان جنگ، همخوانی داشتند که ایجاد جبههی متحد علیه فاشیسم بود. البته اسکندری در یکجا اظهارنظر جالبی دارد. او حتی تلاش کرده است که با مصدق صحبت کند و او را به جلسهی حزب بیاورد، یعنی او باز هم در فکر آن بود که افرادی را وارد حزب کند که گذشتهای در پیوند با رادیکالیسم نداشتهاند و بیشتر به میهنپرست معروف بودند. بنابراین همهی عوامل وجود داشتند، اما مسئله این است که وزن بیشتر برای کدامیک قائل شوید. اما اطلاعات بیشتری که از منابع شوروی به دست بیاوریم جالب خواهند بود. موضوعی که اخیراً در منابع کشف کردم این بود که هنگامی که شورویها به ایران حمله کردند، حتی نمیدانستند که ۵۳ نفر چه کسانی بودهاند. کسی که در توان سرویسهای اطلاعاتی شورویها، و نیز آمریکاییها، اغراق میکند، باید بداند که آنها اغلب از خیلی از اتفاقاتی که روی داد بیخبر بودند. به باور من آنها دربارهی حزب تودهی اولیه نیز نسبتاً بیاطلاع بودند. منتقدان اغلب میگویند که جلسات اولیهی حزب در حضور علیاف نامی برگزار میشده که از جایی پیدایش میشده است(خنده) دوست دارم با استفاده از منابع شوروی بفهمم که آیا این حرف درست بوده است یا نه و آیا در جلسات تأسیس حزب توده نمایندهای از شورویها هم وجود داشته است یا نه(خنده)
تورج اتابکی البته در آن زمان این بحث وجود داشت که ما میتوانیم هر دو جبهه را داشته باشیم، هم حزب کمونیست را احیا کنیم و هم حزب توده را تشکیل دهیم و اگر بخش اول این سناریو نتیجه نداد به این دلیل بود که کسی از رهبری حزب کمونیست ایران باقی نمانده بود.
علی انصاری من دانشجویی داشتم که تلاش کرد در آرشیوهای روسیه تحقیق کند. این کار قطعاً بسیار دشوار است. اسناد نسبتاً گزینشی هستند. فقط برای مدت کوتاهی در دههی ۱۹۹۰ این آرشیوها باز شدند و سپس دسترسی به آنها بسیار بسیار دشوار شده است.
افشین متین عسگری تاریخنگاری حزب توده که پروفسور آبراهامیان ارائه داد نه فقط یکی از مهمترین صفحات تاریخ مدرن ایران را از حاشیه به مرکز راند و مسیر تازهای برای تاریخنگاری ایران گشود، بلکه کار دیگری نیز انجام داد و آن اینکه شیوهی تاریخنگاری ایرانیها و غیرایرانیها دربارهی تاریخ قرن بیستم ایران را تکان داد و به چالش گرفت. این اظهارات فرضیات واقعاً مهم مرتبط با جنگ سرد و روششناختی ناسیونالیستی را نیز به چالش گرفت. میخواستم از پروفسور آبراهامیان بپرسم هنگامی که شما به تحقیقی مشغول بودید که سرانجام تحت عنوان «ایران میان دو انقلاب» منتشر شد، به چه میزان از این موضوع آگاه بودید که نه فقط کار پیشگامانهای در زمینهی تاریخ حزب توده انجام میدهید، بلکه پارادایمهای تاریخنگاری را زیر و رو میکنید و مسیری برای نسل جوان مورخان، در آن زمان افراد جوان و اکنون افرادی در سن من، به وجود میآورید که شما را دنبال کنند. ما با میراث معماگونهی حزب توده و اثر شما دست به گریبانیم، بدین معنا که حزبی سیاسی در مقابل داریم که طبق کلیهی روایتها مهمترین سازمان سیاسی قرن بیستم ایران است و آنچه که این حزب طی آن ۱۲ سال انجام داد بسیار عظیم بود. این حزب طبق نظر همه، محصول همسویی جهانی تاریخ دنیا در لحظهای بسیار خاص در ایران بود. در جبههی ضدفاشیستی، انگلیسها، آمریکاییها و شورویها متفق یکدیگرند و بنابراین حزب توده سازمان سیاسی طرفدار متفقین است و همزمان مشروطهطلب بودن آن در چارچوب ایران و گرایش تاحدودی سوسیال دمکراتی، سوسیالیستی آن و قانونی-پارلمانی بودن آن موجب میشود که با سرعت زیاد، طبق سبک مورد نظر گرامشی، بلوک هژمونیکی به وجود آورد که در آن خواستهای طبقات متوسط شهری مدرن جدید ایران را، که روشنفکران نمایندهی آنها هستند، و طبقهی کارگر صنعتی نوظهور و گروه وسیعی از مزدبگیران ایران را با یکدیگر میآمیزد و در عین حال، همانطور که ناصر گفت، نقشی بسیار مهم در معرفی کارپایهای برای پیشبرد حقوق زنان و حق رأی بازی میکند. حزب توده نه فقط یک جنبش اجتماعی، بلکه کارپایهای برای اصلاحات اجتماعی ارائه داد که به روند هژمونیکی در یک فرهنگ سیاسی، از دههی ۱۳۳۰، ۱۳۴۰، ۱۳۵۰ تا انقلاب تبدیل شد و عجیب اینکه خود حزب توده سرکوب میشود و به تبعید میرود و حضور ناچیزی دارد، اما میراث سیاسی و ایدئولوژیکی که به وجود آورده است، زنده و پرشور باقی مانده است و به طرح و الگویی تبدیل میشود که حتی رژیم پهلوی کارپایهی اصلاحات اجتماعی عمدهاش، انقلاب سفید را، که علی انصاری در تحقیقی به آن اشاره کرده است، از روی آن نسخهبرداری میکند. عجیب اینجاست که این حزب سیاسی سرانجام از حالت آن جبههی واحد بیرون میآید و به سرعت به حزبی کمونیستی تبدیل میشود که هستهی اصلی آن استالینیستی است و متأسفانه سرسپردهی شورویها و تابع دستورات و خواستهای آنها میشود. من نمیگویم که این حزب مطلقاً هیچ ارادهای از خود نداشت، اما تابع نظر شوروی بود و مجبور بود که از خط مسکو تبعیت کند. اما همزمان، این پیوند با شورویها، که به آن اشاره شد، در آغاز برای حزب توده یک امتیاز بود نه یک نقطه ضعف. همانطور که استفنی متذکر شد، پیوند با شورویها در آغاز یکی از دلایل موفقیت کارپایهی حزب توده بود. اما این وضع بعداً تغییر کرد و میتوانست به نقطه ضعف تبدیل شود و این جزئی از معمای حزب توده است. شما حزبی را مشاهده میکنید که میتواند در یک نظام نیمهپارلمانی مشروطه بهترین عملکرد را داشته باشد. حزب توده هرگز یک حزب انقلابی، به این معنا که برای سرنگون کردن نظم سیاسی موجود و رسیدن به قدرت برنامه داشته باشد، نبود. به نظر من به این دلیل بود که بساطش آنقدر به سرعت در سال ۱۳۳۲ برچیده شد، زیرا برنامهای برای مقابله با کودتای ۲۸ مرداد یا چیزی نظیر آن را نداشت. با وجود این، حزب توده غیر قابل تحمل بود، زیرا پیام و فعالیتهای آن به لحاظ سیاسی برای واقعیت ایران به قدری انقلابی بودند که فعالیت آن برای قدرت حاکم در ایران مطلقاً غیر قابل قبول بود. حزب توده به دلیل فعالیتهایی که برای برهم زدن نظم سیاسی در ایران انجام میداد و نیز به دلیل پیوندش با اتحاد شوروی به طور دمافزونی برای انگلیسها و آمریکاییها غیر قابل پذیرش میشد. بنابراین ما با این معما مواجهیم که تمامی این وجوه متناقض را به هم پیوند داده است. و روشن است که چرا حزب همچنان بدنام و مورد حمله باقی مانده و نمی شود تاریخ آن را به سادگی درک کرد. من جزئی از آن نسل چپ جدید هستم که واقعاً برای درک درست حزب پدران و مادران خود (والدین من هر دو عضو حزب توده بودند، بنابراین فقط نباید گفت حزب پدران(خنده)) تلاش میکنیم، اما هنوز این حزب و آن چالش را به درستی درک نکردهایم. حرف خود را با گفتن این مطلب به پایان میبرم که فرضیات تاریخنگاری ایرانی که یرواند به چالش گرفت، هنوز با ماست. یرواند عزیز لطفا به ما بگو که کاری که تو کردی تا چه حد آگاهانه بوده است. تاریخنگاری ایرانی هنوز تحت سلطهی روششناسی ناسیونالیسم است و متأسفانه حتی فرضیات جنگ سرد نیز هنوز با ماست.
یرواند آبراهامیان در دههای ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰ و حتی ۱۳۴۰، بیشتر نوشتههای مربوط به ایران به ویژه در غرب اساساً در زمینهی روابط بینالمللی تهیه میشدند. اینکه روابط ایران با ایالات متحده و… و متأسفانه این موضوع به مضمون غالب شد، اما هنگامی که من درس میخواندم نسبت به روابط بینالمللی حساسیت پیدا کرده بودم و نمیخواستم با سیاست خارجی سروکار داشته باشم. من به عنوان یک مورخ اجتماعی آموزش دیده بودم، بنابراین به طور طبیعی دوست داشتم که به ایران به عنوان یک جامعه نگاه کنم و از آنجا که حزب توده یک جنبش اجتماعی بود و این به یک موضوع طبیعی برای بحث تبدیل شد. در دههی ۱۳۴۰، نبرد تاریخها در آن زمان دربارهی این بود که تاریخ زیرین را مطالعه کنیم یا تاریخ فوقانی و مطالعهی این تاریخ با علاقهی من، که تاریخ زیرین بود، همخوانی داشت. فکر میکنم که این بحث دیگر آنقدر اهمیت ندارد، اما در دههی ۱۹۴۰ اهمیت داشت که به هر جامعهای نه فقط بر اساس آنچه که در میان نخبگانش میگذرد، بلکه همچنین به عرصهی عمومی توجه کنیم. فکر نمیکنم که این تعمدی یا برنامهریزی شده بود، بلکه چیزی بود که در اواخر دههی ۱۳۴۰ انسان را به سوی خود میکشید. و البته فقط من نبودم، بلکه دیگران در نسل من همین کارها را میکردند. برای مثال از فرد هالیدی نام میبرم. در ارتباط با نکتهای که شما دربارهی اختلاف نسلی گفتید، فکر میکنم آنچه بسیار اهمیت دارد آن است که سیاست را بفهمیم. نه فقط استدلالاتی را که استفاده میشوند، بلکه آنچه پویایی این اختلاف را تشکیل میدهد. بنابراین پس از ۱۳۳۲، هنگامی که به روشنی با شکستهای جنبشهای اجتماعی در ایران روبهرو میشویم، نسل جوان طبیعتاً این پرسش را مطرح میکند که گناه چه کسی بود؟ و ساده است که بگوییم دلیل شکست این بود که پدران و مادران ما به نوعی موجب شکست جنبش خود شدند و آنها فرمول مناسبی، نظیر کیمیای قرونوسطایی، تهیه نکردند که معتقد است اگر شما ترکیب درستی از این و آن داشته باشید، آنگاه به انقلاب دست پیدا خواهید کرد و به این دلیل است که شکست خوردند. بنابراین در دههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰، ایدهی نسل جوانتر آن بود که ایران در آستانهی یک انقلاب سوسیالیستی قرار دارد و اگر شما اجزاء مناسب را دور هم جمع کنید به یک انقلاب سوسیالیستی تمام عیار دست پیدا خواهید کرد و این ایده اساساً به گفتمانی تبدیل شد که در کل این نسل مورد استفاده قرار میگرفت، بنابراین به جای آنکه به ۱۳۳۲ نگاه کنند که چرا کودتا صورت گرفت و توازن قوا در آن زمان چه بود، ساده بود که بگویند خب، رهبری همهی این اشتباهات را مرتکب شد، زیرا دست به مبارزهی مسلحانه نزد و اگر دست به مبارزهی مسلحانه زده بود، شاه هرگز به قدرت برنمیگشت. استدلال اساساً سادهای بود، اما اگر شما به لحاظ تاریخی به موضوع نگاه کنید و اسناد آن زمان را بررسی کنید، خواهید دید که این تفکر یک خیالپردازی کامل بود.
ناصر مهاجر : با شما همعقیدهام که شماری از بنیانگذاران تشکیلات دموکراتیک زنان ایران، بستگان، خواهران یا همسران رهبران حزب توده بودند؛ به مثل نجمه علوی یا همان گونه که شما اشاره کردید، مریم فیروز. اما این دربارۀ همه صادق نیست. شماری از آنها عضو حزب کمونیست ایران بودند؛ همچون جمیله صدیقی، عالیه شرمینی و شوکت روستا. اینها از بقایای حزب کمونیست ایران بودند. چند تن از آنها در دوران رضا شاه به زندان افتاده بودند و نخستین زنان زندانی سیاسی ایران به شمار میآیند. جز اینها، شمار زیادی زنان مستقل را میشناسیم که به تشکیلات دموکراتیک زنان ایران پیوستند. همانگونه که میدانید تا زمانی که سلیمانمیرزا اسکندری زنده بود و در رأس حزب توده، زنان را به عضویت در حزب توده نمیپذیرفتند. پس از مرگ سلیمان میرزا در سال ۱۳۲۲ست که زنان توانستند عضو حزب توده شوند. هنگامی که به تشکیلات دموکراتیک زنان ایران نگاه میکنید دامنۀ گستردۀ کنشگری این جریان اجتماعی را میبینید. به ارگان این تشکیلات، مجلۀ «بیداری ما» که نگاه میکنید، با طیف گستردهای از مسائل روبهرو میشوید. این مجله توسط زنان اداره میشد و همۀ کارهای آن را زنان انجام میدادند. زنان مقالهها را مینوشتند، و زنان بودند که تصمیمات را میگرفتند. البته حزب توده بر آنها نفوذ داشت و آنها هم خط سیاسی حزب را دنبال میکردند. اما این زنان درک خود را از مسائل داشتند و به اشکال مختلف استقلال داشتند. همان گونه که گفتید، یکی از ویژگیهای حزب توده ، کار در میان مردم عادی بود. زنان تودهای نیز به کار کردن در میان مردم عادی بسیار دلبسته بودند. با پیدایش سازمان زنان ایران، مرحلۀ تازهای در جنبش زنان ایران به وجود میآید. این دومین فاز حرکت زنان تودهایست. این سازمان به راستی یک سازمان تودهایست و در برگیرندۀ زنان عادی و زنان کارگر. بر زنان طبقۀ متوسط نیز نفوذ داشتند. با دیگر جریانهای جنبشهای زنان همکاری میکردند؛ دربارهی مسائل مبتلا به جنبش زنان و مستقل از حزب توده. اینها چیزهای کلی است که من از فعالیت این دو سازمان زنان وابسته به حزب توده فهمیدهام.
اما دربارۀ مریم فیروز باید بگویم که او در تبعید، بسیاری زنان را که بنیانگذار یا فعال سازمان زنان بودند، کنار گذاشت و منزوی یا اخراج کرد. این موضوع بسیار مهمی است؛ زیرا شخصی چون ملکه محمدی در سازمان دهقانان حزب تودۀ [ایران] کار میکرد، اما در سازمان زنان حزب تودۀ [ایران] کار نمیکرد و این در حالی است که او یکی از برجستهترین فعالان حقوق زنان (فمینیسم) آن روز ایران بود.
در آخر، دلم میخواهد شما را به جلسۀ گفتوگویی که دربارۀ خسرو روزبه برگزار میشود، دعوت کنم. مایلم با یافتههای تازهای آشنا شوید که واقعیتها را دربارۀ روزبه نشان میدهد. چهرهای که از خسرو روزبه میشناسیم، برپایۀ سناریویی طراحی شده که ساواک و بختیار از روزبه ساختهاند. اینکه روزبه طراح قتل محمد مسعود بوده، کار ساواک است و لاغیر. سرچشمۀ این موضوع آن دستگاه اطلاعاتی است و بسیار محل تردید است که روزبه مغز متفکر دیگر قتلها باشد. ابوالحسن عباسی بود که در این میان رل بازی کرد. هیچ منبع دیگری این قتلها را به روزبه نسبت نداده است. شما کارکرد بازجوییها را میشناسید و میدانید که چگونه از بازجویی، پرونده میسازند. خود حزب توده در پلنوم چهارم و همچنین پس از پلنوم چهارم موضع گرفت که این ماجرا ارتباطی با حزب توده یا خسرو روزبه ندارد. این ماجرا مربوط به سال ۱۳۳۶ و پیش از انتشار کتاب زیباییست که به نام «سیر کمونیسم در ایران» چاپ شده است.
یرواند آبراهامیان تردیدی نیست که یک سازمان زنان وجود داشته است و تعداد زیادی زن در آن فعال بودند، اما من در به کار بردن واژهها خیلی دقت میکنم و موافق به کار بردن واژهی «جنبش» یا «جنبش اجتماعی» دربارهی آن نیستم. به کار بردن این واژه نیازمند وجود تعداد زیادی افراد است. شما میتوانید از جنبش کارگران صحبت کنید، از شورای متحدهی مرکزی اتحادیههای کارگری صحبت کنید که دربارهی صدهزار یا دویست هزار تن سخن میگوید. هنگامی که شما به سازمانهای زنان میرسید، اساساً با تعدادی از نخبگان سر و کار دارید. این به معنای آن نیست که آنها اهمیت ندارند، اما آنها به آن معنا که دربارهی کارگران مشاهده میکنیم، یک جنبش اجتماعی نیستند و همانطور که گفتم به عنوان زایدهای از روشنفکران مطرح هستند، یعنی زنان روشنفکری که در سیاست فعال هستند. اما فکر میکنم وقتی شما به دهههای ۱۳۵۰ و ۱۳۶۰ میرسید، واقعاً میتوانید دربارهی یک جنبش زنان صحبت کنید زیرا با شمار زیادی از افراد مواجه هستید، به ویژه در جنبش اصلاحطلبان اسلامگرا که در سیاست فعال هستند.
علی انصاری یکی از بیشترین پرسشهایی که مطرح شده است پیوند حزب توده با مسکو است و اینکه تا چه حد حزب توده یک حزب مستقل بوده و تا چه حد تحت هدایت مسکو فعالیت میکرده است. شورویها در سال ۱۹۵۳ چکار میکردند؟ روسها در این موقع کجا بودند؟
یرواند آبراهامیان من واقعاً علاقهای به پیوندهای میان حزب توده و اتحاد شوروی ندارم، تاحدی به این دلیل که این مربوط به روابط بینالمللی است که من از آن بیزارم(خنده) همچنین دلیل دیگر دسترسی نداشتن به اسناد شوروی است و سومین دلیل این است که از نظر من این پرسش جالبی نیست. واضح است که در مسائل مهم حزب توده در همان جانب اتحاد شوروی قرار داشت. اما اینکه آیا شورویها هر روز به حزب توده میگفتند که چه بکن و چه نکن، به نظر من این یکجور وقت تلف کردن است، زیرا مطمئنم که آنها علاقهای به مدیریت فعالیتهای روزمرهی حزب توده نداشتند، اما در مورد مسائل مهم، برای مثال اختلاف چین- شوروی، واضح است که حزب توده این آزادی را نداشت که طرف چینیها را بگیرد(خنده) واضح است که در مسائل بسیار مهم آنها خط شوروی را دنبال میکردند. بنابراین واقعاً چیزی برای تحقیق وجود ندارد.
همچنین در واقع دلمشغولی دربارهی این پیوندها یک نوع دلمشغولی جنگ سرد است، بنابراین اگر همچنان به دنبال روشهای کثیف جنگ سرد کشیده بشویم، این موضوع ممکن است مهم باشد، زیرا سعی میکنیم بفهمیم که چه کسی جاسوس است و چه کسی عامل و هنگامی که به صحنهی سیاسی ایران نگاه میکنیم، بکوشید دریابیم که چه کسی در واقع با امآیسیکس ارتباط دارد یا سیا یا سازمان اطلاعات فرانسه(خنده) همیشه باید ارتباطی از این دست وجود داشته باشد و شما باید سیاستها را بر اساس آن پیوندها به مردم توضیح بدهید. من از کل این موضوع ارتباطها پرهیز دارم.
اما بر یک پایهی وسیعتر در بحث درباره اینکه شورویها در سال ۱۳۳۲ چه میکردند، باید بگویم که اساساً هیچکار و این تعجبآور است. اگر شما بر اساس این فرض ]جنگ سرد[ حرکت کنید که روسها از زمان کاترین کبیر چشم به ایران داشتند و میخواستند به خلیج فارس و اقیانوس هند راه پیدا کنند، در آن صورت بدیهی است که مداوماً به این فکر کنید که خرس بزرگ روسی از شمال به سمت جنوب حرکت میکند و میخواهد به جنوب دست درازی کند. این گفتمان جنگ سرد دربارهی ایران است و این ایدهی خرسی که همیشه در حال توطئه کردن برای چنگانداختن به ایران است همیشه وجود داشته و با تفکر محافظهکاران ایران همخوانی داشته است که تهدیدی که متوجه ایران است نه از انگلیس و ایالات متحده بلکه از شمال است.
مشکل این فرض آن است که در دورانی طولانی پس از ۱۹۲۱، شورویها قطعاً توجهی به ایران نداشتند. از آنجایی که اساساً هیچگونه پایگاه آمریکایی یا انگلیسی در ایران وجود نداشت، برای آنها بسیار ارضاکننده بود که ایران یک کشور بیطرف باقی بماند که این منطق توافقنامهی ۱۹۲۱ میان ایران و شوروی است. تا زمانی که ایران به این بیطرفی وفادار میماند، روسها واقعاً به دنبال هیچ منافعی در ایران نبودند. ما اکنون صورت مذاکرات میان مولوتوف و ریبنتروپ در پیمان میان نازیها و شوروی را در اختیار داریم. نازیها دائم به روسها میگفتند که کار انگلیس تمام است، چرا به دنبال آرزوهای خود برای رسیدن به خلیج فارس نمیروید؟ و مولوتوف دائم مسئله را به دریای بالتیک و اروپای شرقی میبرد. منافع حیاتی از دید آنها در اروپای شرقی و دریای بالتیک قرار داشت. و این اصرار آلمانها بود که دائم میگفتند به پایین نگاه کنید. در یکجا مولوتوف با بیادبی نسبت به ریبنتروپ سخن میگوید، و این ظاهراً اولین باری است که دیپلماتهای خارجی با بیادبی با رهبران نازی سخن میگویند. ظاهراً آنها برای حفاظت از بمباران انگلیسها، که در جریان بود، در یک پناهگاه جلسه داشتند. مولوتوف به ریبنتروپ میگوید که اگر کار انگلیس تمام شده است پس چرا ما در این پناهگاه هستیم؟(خنده)
منافع و توجه آنها به ایران بسیار محدود بود. آنها به ایران آمدند چون انگلیس خیلی این را میخواست تا مسیر کمک و تجهیزات به وجود آید. آنها با خوشحالی ایران را در ۱۳۲۴ ترک کردند به استثنای اینکه وقتی متوجه شدند آمریکاییها یا انگلیسها در صدد گرفتن امتیاز نفت در آذربایجان هستند، پا پیش گذاشتند و بحران آذربایجان پدید آمد و با پایان بحران آذربایجان و ورود ارتش ایران به آذربایجان، روسها واکنشی نشان ندادند. و این امر در واقع برای آمریکاییها جالبتوجه بود که چرا روسها واکنشی نشان ندادند. به همین ترتیب، هنگامی که بحران نفت شروع شد، روسها علاقهی زیادی به آن نشان ندادند و آن را اختلافی میان ایران و انگلیس میدیدند که آنها در آن نقشی ندارند. باید به این موضوع اضافه کرد هنگامی که مصدق شیلات را ملی کرد، سیا امیدوار بود که روسها به شدت واکنش نشان بدهند و این موجب برانگیختن بحران دیگری شود، روسها خیلی راحت با موضوع برخورد کردند و گفتند بسیار خوب، اگر میخواهید شیلات را ملی کنید، اشکالی ندارد. اینهم مانند شرکت نفت است و باز هم نشان دادند که به موضوع آنقدر علاقهای ندارند. بنابراین فکر میکنم که وقتی سال ۳۲ فرارسید، برخورد آنها با نگرش کلیشان نسبت به ایران همخوانی داشت که در ایران، تا زمانی که در آن پایگاههای نظامی آمریکایی یا انگلیسی ایجاد نشده باشد، منافع حاشیهای برای خود قائل باشند. در واقع سند تازهای وجود دارد که وزارت خارجه آمریکا آن را منتشر کرده است و طبق آن هنگامی که انگلیسها و آمریکاییها در سال ۱۳۳۲ مشغول مسلح کردن قشقاییها و بویراحمدیها و بختیاریها بودند، سیا از اینکه روسها توجهی به کردها نشان نمیدهند، متعجب بود، زیرا کردستان محلی طبیعی برای آن بود که روسها آنها را مسلح کنند، اما آنها علاقهای نشان نمیدادند و سیا نمیتوانست دلیل آن را بفهمد. آنها دلیل رفتار شورویها را نمیفهمیدند، زیرا فرض اساسی آنها اشتباه بود که فکر میکردند روسها همیشه به ایران توجه و علاقه نشان میدادهاند. اما اگر شما عکس این ایده را در نظر بگیرید، با فقدان توجهی که نشان میدادند تطبیق میکرد. بررسی یادداشتهای مولوتوف واقعاً جالب است. شاه در سال ۱۳۳۰ به مولوتوف نامه مینویسد که انگلیسها و آمریکاییها بسیار به ایران علاقهمندند، چرا شما به ایران علاقهای ندارید؟(خنده) چرا شما اساساً ما را نادیده میگیرید؟ سپس کاشانی نیز نامهی مشابهی به مولوتوف مینویسد که توجه بیشتری به ایران نشان بدهید(خنده) من نمیدانم پاسخ مولوتوف چه بوده است، اما این شواهد یکبار دیگر نشان میدهد که آنها واقعاً علاقهای نداشتهاند که این موضوع نیز کنجکاویبرانگیز است، زیرا افرادی مانند شاه روسیه را خرس گرسنهی بزرگی تصور میکردند که همیشه دوست دارد ایران را ببلعد. چرا او به این خرس بزرگ سیخونک میزند و میگوید بیایید به ایران بیشتر توجه نشان بدهید(خنده) اما آنها واقعاً علاقهای نداشتند که وارد این قضیه بشوند. بنابراین من فکر میکنم که کل موضوع روابط شوروی و حزب توده اساساً ردّ گم کردن و نعل وارونه زدن است و عاری از مسائل واقعی و مسائل جالب در جامعهی ایران است.
افشین متین عسگری به عنوان یک احساس درونی میخواستم این پرسش را در مقابل پروفسور آبراهامیان مطرح کنم. میتوانم تصور کنم که افرادی از میان حضار نیز همچون من در این فکر باشند که شما واقعاً چه انتقاد اساسی به حزب توده دارید؟ و این نقص چه نقشی در ضعف یا شکست آنها داشت. اصلاً آنها چه کار اشتباهی کردند؟
یرواند آبراهامیان در کدام دوره؟
افشین متین عسگری منظور من بیشتر اشتباهات کلی استراتژیک است نه اشتباهات تاکتیکی. من مطمئنم که شما خواهید گفت که آنها اشتباهات زیادی مرتکب شدند. فکر میکنم بحثی که ما تا به حال داشتهایم در واقع تلاش برای باطل کردن پیشداوریها و سوءتفاهمات دربارهی حزب توده بوده است و تلاش کردهایم اتهامات دروغینی را که به حزب توده زده شده است و مشکلاتی را که دربارهی آنها مطرح شده است، و نداشتهاند، برملا و اصلاح کنیم و روایت درستی به دست بدهیم. فکر میکنید که نقطهضعف یا اشتباه اساسی و استراتژیک آنها چه بود؟
میخواهم یک پرسش چالشانگیز مطرح کنم(خنده)
یرواند آبراهامیان پرسش شما بار دیگر به همان چیزی مربوط میشود که به آن تهیهی کیمیا میگوییم. اگر کیمیا درست باشد، در آن صورت شما در وضعیت درستی قرار دارید. بیایید موضوع را به نحو دیگری مطرح کنیم. آیا در جامعهی ایران امکانپذیر بود که ما چه در دههی ۱۳۲۰ یا ۱۳۳۰ یا ۱۳۴۰ انقلاب داشته باشیم؟ اگر شما به متن اصلی جامعه نگاه کنید، هیچ کیمیایی برای تبدیل کردن آن به طلا به کار گرفته نشده است و شما اساساً فق+ فلزات پایه در اختیار دارید و هیچ نوع شعبده یا جادو یا محرک قرونوسطایی نمیتواند فلزات پایه را به طلا تبدیل کند. در سال ۱۳۳۲ نیز این فکر که اگر حزب توده به نحو درستی عمل کرده بود، ما میتوانستیم به جای کودتا با انقلاب پیروزمند مواجه شویم، اشتباه بود. اگر مجدداً به اسناد تازهای که منتشر شدهاند نگاه کنید، میبینید که احتمال چنین چیزی وجود نداشته است. در سال ۱۳۳۲ سیا آشکارا ادعا میکرد که ایران در آستانهی انقلاب قرار دارد و بسیاری از ما در واقع به نحوی با گفتمانی که در ۱۳۳۲ رایج بود گمراه شده بودیم و تصور میکردیم که کشور در آستانهی یک انقلاب است، زیرا آمریکاییها و انگلیسها ادعا میکردند که کشور در آستانهی یک انقلاب قرار دارد، شاه ادعا میکرد که کمونیستها قادرند قدرت را به دست بگیرند و خیلیها بر این اساس تصور میکردند که امکان واقعی یک انقلاب سوسیالیستی وجود دارد. تعداد زیادی از نسلهای جوان این+ور فکر میکردند و حتی هنگامی که من نیز شروع به کار کردم اساساً این خط را دنبال میکردم. اما اگر حالا به اسناد، حتی اسناد خود سیا، نگاه کنید، میبینید که حرف دیگری زدهاند و چنین چیزی کاملا بیمنطق و باورنکردنی است. خود اسناد سیا اساساً میگویند که حزب توده هیچگونه شانس به قدرت رسیدن ندارد. سندی از سیا وجود دارد که درست ۱۰ روز قبل از کودتا تهیه شده است، و این همان کودتایی بود که قرار بود مانع از موفقیت کودتای کمونیستها بشود، و سیا در این سند به روشنی و با قاطعیت میگوید که کمونیستها در موقعیتی قرار ندارند که قدرت را به دست بگیرند. آنها از لحاظ عددی کماند، اساساً در شهرها متمرکزند، مسلح نیستند، برای صحبت کردن دربارهی انقلاب آمادگی ندارند و اساساً دربارهی حمایت از مصدق صحبت میکنند. بنابراین همهی این ماجرا منظرهای ظاهری و ساختگی است که در پشت آن چنین واقعیتی وجود ندارد و بسیاری از مردم آن منظره را به عنوان واقعیت در نظر گرفتند. شاهبیتی که اغلب به کار میبرند آن است که ایران شبیه به چکسلواکی بوده است و ایران قرار بود که به راه چکسلواکی برود و حتی امروز نیز سلطنتطلبان این استدلال را به کار میبرند. این کاملاً بیتناسب است. مقایسهی چکسلواکی با ایران قیاس معالفارق است. در چکسلواکی، حزب کمونیست و متحدانش بیش از ۵۰ درصد جمعیت را تشکیل میدادند. در ایران حزب توده ۲.۳ درصد از آراء انتخاباتی را به دست آورد. در چکسلواکی، حزب کمونیست وزارتخانههای عمده را در کنترل داشت، امنیت، رسانهها، و پلیس. بیشتر ارتش توسط ارتش سرخ آموزش داده شده بود. همهی کاری که مجبور بودند انجام دهند آن بود که مازاریک را وادارند که کنار برود و آنگاه کودتا روی داده بود. سیا نشان میدهد که هرچند حزب توده در سازمان دادن تظاهرات یا سازمان دادن درخواستها مهارت داشته است، اما به هیچ وجه در موقعیتی قرار ندارد که کودتا کند یا انقلابی را به راه بیندازد. بالا بردن اهمیت یا اندازهی حزب توسط مخالفان و البته خود حزب انجام میگرفت، نظیر هر حزبی که به بزرگ کردن خود و اهمیت خود تمایل دارد و تلاش نمیکند که خود را کماهمیت یا کوچک نشان بدهد. در نتیجه، بر اساس این تبلیغات، سرانجام نتیجه میگیریم که حزبی عظیم یا بزرگترین حزب وجود داشته است. بعد میپرسیم، پس چرا موفق نشد؟ اما حزب توده در واقعیت در جایگاهی قرار نداشت که در چنین کاری موفق شود. خود مصدق نیز در دادگاه خود این را گفته است که حزب توده حتی یک تانک یا یک مسلسل نداشته است، چگونه میتوانست قدرت را تصرف کند. ما اغلب فراموش میکنیم که آمریکاییها بیش از ده هزار قشقایی مسلح داشتند و انگلیسها نیز تعداد بیشتری افراد مسلح در بختیاری و بویراحمدی داشتند. به چکسلواکی که نگاه میکنم یادم نمیآید که قبیلهای در آنجا توسط انگلیسها و آمریکاییها مسلح شده باشد(خنده) تا به مقابله با کمونیستها برآیند. بنابراین موازنهی قدرت در این دو کاملاً متفاوت بوده است و کل این فکر که اگر حزب توده درست عمل میکرد به نحوی میتوانست در ۱۳۳۲ انقلابی به راه اندازد به نظر من کاملاً تخیلی است و به کیمیاگری قرون وسطایی شباهت دارد.
افشین متین عسگری منظورم این نبود که آنها انقلابی به راه بیندازند. منظور من این بود که آنها میتوانستند سرسپردگی خود را به اتحاد شوروی کنار بگذارند، به مصدق بپیوندند و به حزب ایرانی مشروطهخواهی با گرایش سوسیالیستی تبدیل شوند که میتوانست خط متفاوتی را به وجود آورد که غیرممکن نبود. این علت رویگردانی از آنها و انتقادات نسبت به آنها از سوی چپ بود. شاید آنها نمیتوانستند آن خط را اصلاح کنند. من انتظار برپا کردن انقلاب از آنها ندارم. من از آنها انتظار داشتم که در مسیری که آغاز کرده بودند به حرکت ادامه بدهند. من فکر میکنم این یک راه حل بود، اما آنها از آن استفاده نکردند.
یرواند آبراهامیان البته در اوت ۱۳۳۲ آنها به طور کامل از مصدق حمایت میکردند و من نمیدانم این سیاست علیه سیاست شوروی بود یا نه و من نمیدانم که اگر آنها بیشتر حمایت کرده بودند آیا این کار از کودتا جلوگیری میکرد یا نه اما من واقعاً فکر میکنم که مسائل مهمی وجود داشتند که کودتا را نه به تصمیمی تاکتیکی برای انجام این یا آن کار تبدیل کرد. شورویها تقریباً در اوت ۱۹۵۳ از مصدق حمایت میکردند و در واقع فکر میکنم یکی از دلایل کودتا این بود که مصدق به شورویها نزدیکتر شده بود و سه ماه قبل از کودتا مذاکراتی را با اتحاد شوروی آغاز کرده بود. مذاکرات صمیمانهای میان مسکو و در تهران انجام شده بود.
استفنی کرونین افشین صحبتهایی در این زمینه کرد که من به آن فکر میکردم، اما هنگامی که ما به این جنبه از استراتژی حزب توده نگاه میکنیم، واضح است که در دههی ۱۳۳۰ شرایط عینی به شکل نمایانی نامساعد بود. در این مورد تردیدی وجود ندارد. اما معهذا این وظیفهی یک حزب سیاسی است که استراتژی مناسبی تدوین کند که اهداف او را در میان مدت و بلند مدت به پیش ببرد و به نظر نمیرسد که حزب توده این کار را در دههی ۱۳۳۰ انجام داده باشد. البته احتمالاً توانایی و فرصت رهبری یک انقلاب برای حزب توده وجود نداشت، اما یک استراتژی که به آن امکان میداد نوعی نفوذ را در کشور حفظ کند، لازم بود. اما به نظر من میرسد که چنین برنامهای تهیه نشد و وضعیت به نظر بسیار مشکلآفرین شد و حزب توده نه تنها با کودتا مواجه شد، بلکه عملاً در داخل کشور نابود شد، بنابراین، همانطور که افشین در اظهار نظر دوم خود گفت، میخواهم بدانم که بسیار خوب، انقلاب را کنار میگذاریم و قبول داریم که شرایط بسیار دشواری وجود داشته است، اما آنها چه باید میکردند که دستکم به آنها امکان میداد اعتبار خود را در داخل کشور حفظ کنند. آیا فکر کردن دربارهی آن ناممکن است یا میتوانیم به استراتژیهای دیگری در آن دوران فکر کنیم.
یرواند آبراهامیان به این دلیل است که فکر میکنم اسناد داخلی اهمیت زیادی دارند، زیرا ما از همهی بحثهایی که در فاصلهی ۱۳۲۸ و ۱۳۳۱ انجام گرفته بود اطلاع نداریم. در اینجاست که به نظر من اشتباهات واقعی صورت گرفته است، یعنی هنگامی که جنبش ملی شروع به ملی کردن نفت کرد، از ۲۸ تا ۳۱، و حزب توده به مصدق انتقاد میکرد و این امر سپس موجب بروز شکاف عمیق میان جنبش ملی و جنبش حزب توده شد. بنابراین دوست دارم بدانم که در بحثها چه کسی اساساً علیه مصدق استدلال میکرد و چه کسی به نفع او. و از این مسئله اغلب سوءاستفاده شده تا علت کودتا را به واسطهی آن توضیح بدهند. این ماجرا علت کودتا را نشان نمیدهد، زیرا تا ۱۳۳۲ حزب توده سیاست خود را نسبت به مصدق تغییر داده بود و به طور کامل از مصدق حمایت میکرد، بنابراین مثالهایی که افراد از انتقادات حزب توده به مصدق ارائه میدهند مربوط به دورههای قبل است و آنهایی که این داستان را از خود درمیآورند، وانمود میکنند که این انتقادات همچنان تا ۱۳۳۲ ادامه داشته است، اما در سیاست حزب توده در ۱۳۳۲ و در واقع پس از ۳۰ تیر ۱۳۳۱ تغییر جدی نسبت به مصدق ایجاد شده بود و اینکه چرا این تغییر جدی روی داد و چه کسی اساساً نقش اصلی را در این تغییر داشت، مهم است. در اینجا ممکن است نقش شورویها مهم باشد و از آنجا که ما از بحثهای داخلی اطلاع نداریم، نمیتوانیم نظر قاطع بدهیم. من جداً معتقدم که بزرگترین اشتباه، نشناختن ماهیت کارزار ملی شدن نفت بود و آنها به جای اینکه آن را یک جنبش ملی واقعی بدانند، نوعی اقدام از سوی آمریکا برای تضعیف انگلیس ارزیابی میکردند و این سیاست در واقع این وضع بسیار نامساعد را در برخورد با مصدق و همچنین در کل جنبش ملی برای آنها به وجود آورد. برای اطلاع دقیق از دلایل این وضع باید به آرشیوهای داخلی حزب دسترسی داشت و ما سرانجام ممکن است به این نتیجه برسیم که شخصیتهایی که در واقع اغلب رقیب یکدیگر بودند در مورد این مسئله در واقع اتفاق نظر داشتهاند، زیرا در این سیاست این شخصیتها یا «من»ها نبودند که تعیینکننده بودند، بلکه در واقع ارزیابی آنها از وضعیت و تعهداتشان تعیینکننده بود، اما این چیزی است که من دربارهی آن اطلاعی ندارم اما به شدت مایلم بدانم که نظر افراد در این مورد چه بوده است.
تورج اتابکی در پاسخ به افشین، میخواهم از دو اپیزود یاد کنم، یکی زمانی است که امتیاز نفت شمال توسط اتحاد شوروی مطرح میشود. این بهترین وقت برای آن بود که حزب توده موازنهی منفی نظیر مصدق به کار ببرد: نه اتحاد شوروی نه انگلیس. این بهترین سیاست بود، نه اینکه مردم را به خیابان بیاورد و از امتیاز قدیمی پشتیبانی کند. این حرکت واقعاً در داخل حزب توده مشکل ایجاد کرد. دومین نکته که برای حزب توده مشکل ایجاد کرد منحل کردن کل شاخههای حزب ظرف مدت ۲۴ ساعت در آذربایجان و تحویل دادن آن به پیشهوری بود.
یرواند آبراهامیان این موضوع همانطور که متذکر شدم یکی از عرصههایی است که ما واقعاً باید بحثها را در کمیتهی مرکزی در اختیار داشته باشیم و ببینیم هنگامی که آنها به طور ناگهانی با این واقعیت روبهرو شدند که شورویها درخواست امتیاز نفت کردند چه بحثهایی کردند. رادمنش درست یک هفته قبل از این در مجلس دربارهی ملی شدن صنعت نفت صحبت کرده بود و ناگهان آنها با درخواست شورویها روبهرو شدند.
البته اگر شما این موضوع را به طور مجزا و بیارتباط با دیگر مسائل بررسی کنید، از دیدن تصویر بزرگ غافل خواهید شد که طبق آن آمریکاییها و انگلیسها نیز در همان زمان در تلاش گرفتن امتیاز نفت در آذربایجان بودند.
علی انصاری آیا میدانیم که حزب توده چه روشها و برنامههایی برای عضوگیری و جلب هوادار در سیستم مدارس داشت؟
یرواند آبراهامیان آنها سازمان جوانان داشتند. آنها به ورزش و ورزشکاران توجه داشتند و این روش خوبی برای راه پیدا کردن به جوانان بود.
افشین متین عسگری آنها قطعاً یک سازمان جوانان داشتند که در دبیرستانها فعالیت میکرد.
علی انصاری ارتباطی میان حزب کمونیست هند با حزب توده و دیگران مثلاً آیا ارتباطی با مبارزان ضدفاشیست در اسپانیا وجود داشته است ؟
یرواند آبراهامیان فکر میکنم قویترین پیوندهای فراملی حزب توده به دلایل روشن با حزب کمونیست عراق بوده است و برخی افرادی که در کار سازماندهی کارگران در اهواز و آبادان بودند، در مرزها رفت و آمد داشتند و پیوندهای نزدیکی میان این دو حزب تا دههی ۱۳۶۰ وجود داشته است.
تورج اتابکی من دربارهی ارتباط کمونیستهای هندی با حزب توده در دههی ۱۳۲۰در خوزستان مطلبی منتشر کردهام. در این زمینه در آرشیو دهلی اسناد زیادی در ارتباط با فعالیتهای کمونیستها در خوزستان وجود دارد.
علی انصاری چرا حزب توده پس از ۱۳۵۸ به حمایت از جمهوری اسلامی ادامه داد، حتی هنگامی که این کار خلاف مواضع و باورهای آنها بود. به نظر شما علل آن چه بود؟
یرواند آبراهامیان دلیل اعلام شدهاش این بود که جمهوری اسلامی ضدامپریالیست و ضدآمریکایی است و تا هنگامی که ضدامپریالیست است میبایست از آن حمایت کرد. استدلال اصلی این بود. اما من فکر میکنم بر اساس تصوری که کیانوری و رهبری حزب توده داشت، کشور در آستانهی یک جنگ داخلی قرار داشت و جنگ داخلی محتمل بود و در چنین جنگ داخلی، جبهههای موجود یا علیه آمریکا یا طرفدار آمریکا بودند و بنابراین بهترین کار این بود که نوعی پیوند با آیتالله خمینی حفظ شود. زیرا در جنگی داخلی که میتوانست شبیه به جنگ داخلی اسپانیا باشد، باید چنین نقشی ایفا میشد. این تصور فقط در کیانوری و حزب توده وجود نداشت. در سالهای ۵۸ و ۵۹ وحشت زیادی وجود داشت که ایران قرار است وارد یک جنگ داخلی شود، زیرا معمولاً بعد از یک انقلاب، شما با ضدانقلاب روبهرو میشوید و با نوعی شورش. این انتظاری بود که وجود داشت و ما اکنون با اطلاع از رویدادهایی که روی دادند و اسنادی که منتشر شدند میدانیم که چنین امکانی وجود نداشت و این تصور صرفاً یک فرض اشتباه بود. امکان یک اقدام ضدانقلابی وجود نداشت و ایالات متحده به فرستادن ارتش به ایران و آغاز جنگ داخلی علاقهای نداشت. بنابراین فرضها اشتباه بودند اما استدلالها اساساً چنین بودند که این رژیم ضعیف و شکننده است و میتواند ساقط شود و از این رو باید به رغم تمامی اشتباهاتش تحت حمایت قرار بگیرد و البته این اشتباه خلاف ایدئولوژی اولیهی حزب توده قرار داشت که البته مبتنی بر سکولاریسم ]جدایی دین از سیاست[ و دور کردن مذهب از سیاست قرار داشت.
ناصر مهاجر هنگامی که انقلاب سفید روی داد و به شورشهای ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ در تهران و دیگر شهرهای بزرگ ایران انجامید، شاه آن را جنبشی ارتجاعی نامید و و واژۀ ارتجاع سیاه را به کار برد. حرفهای شاه در “نامۀ مردم” مطرح شد. حزب توده در ابتدا مردد بود و نمیدانست باید از جنبش ۱۵ خرداد دفاع کند یا نه. حزب توده چندین بار موضعاش را، حتا نسبت به آیتالله خمینی، تغییر داد. گرایش روشنی در صفوف حزب توده وجود داشت که روحانیت ایران، و حامیانشان، فئودالها، (کلمهای که حزب توده برای زمینداران ایران به کار میبرد) باید آماج حمله باشد. جنبش ۱۵ خرداد به چیزی حمله میکرد که در نگاه حزب توده، گام اول تحول ایران بود. حزب توده میگفت که: انقلاب سفید در واقع چیزی نیست که ما از آن حمایت کنیم، اما به هر حال یک گام در مسیر مدرنیزاسیون ایران است و ساختار جامعۀ ایران را تغییر میدهد. این پیشینه را باید به یاد داشته باشیم. درست چند ماه پیش از انقلاب ایران، ایرج اسکندری در مجلۀ «صلح جهانی و سوسیالیسم» ارگان احزاب کمونیست برادر، به نقد آیتالله خمینی پرداخت و اعلام داشت که ما، یعنی حزب تودۀ ایران، بههیچوجه وارد ائتلاف با آیتالله خمینی نخواهیم شد و از او حمایت نخواهیم کرد. این خطی بود که اسکندری و رادمنش سخنگویانش بودند. خط دیگری هم بود که با درک خاص خودش از مبارزۀ ضدامپریالیستی، حمایت از آیتالله خمینی را درست میدانست. هواداران این خط سرانجام اسکندری را از دبیرکلی حزب توده کنار میگذارند و کیانوری با حمایت روشن شورویها به قدرت میرسد. این واقعیت آدمی را به فکر فرو میبرد. پس حمایت حزب توده از آیتالله خمینی گریزناپذیر نبود. شما بهدرستی مطرح کردید که چیزهایی است که ما نمیدانیم و میخواهیم بدانیم. میخواهیم بدانیم که بحثهای درون کمیتۀ مرکزی و هیئت سیاسی حزب توده در بارۀ موضوع حمایت از آیتالله خمینی از چه قرار بود. چه بحثهایی پیش از برکناری ایرج اسکندری از رهبری حزب توده و سپردن رهبری به کیانوری در داخل حزب جریان داشت .
یرواند آبراهامیان موضوع اصلاحات ارضی نیز در واقع موضوع جالبی است. همانطور که ناصر میگوید، روزنامهی مردم در آن زمان در واقع برخورد کاملاً مساعدی با اصلاحات ارضی داشت. و من این امکان را شنیدهام که حزب توده مایل بود در صورتی که به آن فرصت فعالیت در ایران داده میشد و فضای بازی برای فعالیت به وجود میآمد، به طور کامل از اصلاحات ارضی پشتیبانی کند و آماده بودند با رژیم معاملهای بکنند و البته برخی افراد میگفتند که این علامت فرصتطلبی (اپورتونیسم)، رویزیونیسم و رفرمیسم است، اما به نظر من این تمایلی در حزب توده بود که از اصلاحات ارضی در ازای به دست آوردن فرصت حمایت کنند، اما در اینجا نیز تصمیمات در خارج از ارادهی حزب توده گرفته میشدند و شاه مایل نبود که هیچکاری در این ارتباط انجام بدهد و حتی در صورت حمایت حزب توده از اصلاحات ارضی به آن امکان فعالیت بدهد. بنابراین تصمیم واقعی یا بار اصلی این تصمیم واقعا بر دوش شاه بود. اسناد جدید در واقع چیز دیگری نشان میدهند که تعجبآور است. در مقطعی که کمونیسم اروپایی بسیار بزرگ شده بود، شاه شنیده بود که حزب توده میخواهد از آلمان شرقی به ایتالیا جابهجا شود و با کمونیستهای ایتالیایی کار کند و این خبر واقعاً موجب ایجاد وحشت در دربار شد و شاه از سیا درخواست کرد که در این باره تحقیق کند، زیرا به نظر میرسید که او از این بیشتر میترسید که حزب توده کمونیست اروپایی بشود تا وابسته به اتحاد شوروی باقی بماند که انسان را به این فکر میرساند که مسائل واقعی چه بودند. اما اشخاصی نظیر اسکندری و دیگران آشکارا ترجیح میدادند که با اوروکمونیستها کار کنند تا وابسته به اتحاد شوروی باشند، اما در ارتباط با تغییر از اسکندری به کیانوری، من این نتیجهگیری را نمیقاپم که شورویها بودند که تصمیم به آن تغییر گرفتند. شما باید به حال و هوای کشور نگاه کنید که حال و هوایی انقلابی بود و اینکه اعضا و فعالان در داخل و در تبعید دراین هوا قرار داشتند و به دنبال «آدم مناسب زمانه» میگشتند. فردی مانند ایرج اسکندری که یک حقوقدان و آدم فعالیت پارلمانی و یک سیاستمدار سنتی بود در این شرایط مناسبتر بود تا کسی که بیشتر یک آدم سرکش و تکروست و در گذشته به عمل بیشتر معروف بوده تا اندیشیدن و کار فکری و به نظر میرسید که کیانوری برای این نقش مناسبتر باشد. بنابراین فکر میکنم که اعضای حزب بیشتر از او حمایت میکردند تا اسکندری، هر چند به نظر من اسکندری سوابق بهتری در سیاست داشت، اما کیانوری با حال و هوای روزگار ۵۷-۵۸ بیشتر تطبیق میکرد.
علی انصاری میتوانید بگویید که آیا بدترین اشتباه حزب توده تغییر سیاست از سیاست طبقاتی به گفتمان ضدغربی نبود؟
یرواند آبراهامیان من مطمئن نیستم که این حزب توده بود که این سیاست را تغییر داد. غربزدگی ایدهای نبود که حزب توده از آن پشتیبانی میکرد. چپگرایانی در خارج از حزب توده، نظیر دکتر شریعتی و جلال آلاحمد این ایده را اختیارکردند. من فکر نمیکنم که به این بدترین اشتباه بگوییم. این جالب است که افراد عجول دائماً میپرسند که اشتباهات چه بود. بار دیگر داریم برمیگردیم به موضوع کیمیا (خنده)
افشین متین عسگری من فکر نمیکنم موضوع کیما مطرح باشد. به نظر من موضوع یک نوع ترازنامه است و من میتوانم به شما بگویم که به نظر من بزرگترین اشتباه حزب توده ناتوانی در مستقل شدن از اتحاد شوروی و تبدیل شدن به یک حزب مردمی و تودهای در ایران است که حزبی سوسیالیستی و چپگرا نیز باشد. به نظر من لحظهای که حزب توده میتوانست این تصحیح را در کار خود وارد کند سال ۱۳۲۴ و در بحران آذربایجان بود که عامل انشعاب خلیل ملکی شد. اگر آنها میتوانستند بگویند که نه، ما یک حزب ایرانی سوسیالیستگرا و مشروطه و مردمی هستیم و خودمان تصمیماتمان را میگیریم و برای مثال با آنچه در آذربایجان میگذرد موافق نیستیم، در آن صورت تفاوت عمدهای پدید میآمد و اگر آنها از آن خط پیروی کرده بودند، هنگامی که جبههی ملی تشکیل شده بود، آنها میتوانستند به آن بپیوندند و میتوانستند در جبههی ملی یک حزب سوسیالیستی باشند. به نظر من بزرگترین اشتباه استراتژیک آنها فقدان امکانات کافی برای این امر بود که خود تصمیمات خود را بگیرند و این امر حزب را در معرض نوعی سردرگمی استراتژیک قرار داد. آنها در سال ۱۳۳۲ کاری انجام ندادند، زیرا شورویها نمیدانستند که چه باید بکنند.
تورج اتابکی یافتهی من دربارهی تغییر رهبری از ایرج اسکندری به کیانوری این است که این حرکت از سوی مقامات شورویها پشتیبانی و پیشنهاد شده بود. کیانوری پیش از گرفتن قدرت با غلامیحیی دانشیان در باکو دیدار کرد و غلامیحیی دانشیان به خوبی از سوی اتحاد شوروی حمایت میشد و ارتباطهای خوبی با پولیتبورو داشت، بنابراین بر اساس حمایت شورویها از غلامیحیی دانشیان، او ترتیبی داد که ایرج اسکندری کنار برود و کیانوری به قدرت برسد.
یرواند آبراهامیان این مطلب تاحدی درست است، اما من همچنین فکر میکنم که کسی مانند اسکندری که بسیار بیشتر واقعبین و محتاط بود، با روحیهی اعضای معمولی حزب در اواخر ۵۷ و اوایل ۵۸ که از سرخوشی انقلاب به شور آمده بودند و موفقیت را نزدیک میدیدند، تناسب نداشت. من نمیگویم که آنها درست میگفتند یا غلط، بلکه فقط دربارهی روحیهها در آن زمان صحبت میکنم. اگر به عقب برگردید و شور و نشاط مردم را نسبت به آنچه در حال وقوع بود میدیدید، متوجه میشدید که کسی نظیر کیانوری که بیشتر روحیهی ماجراجویی داشت و گفته میشد که با روزبه و مردم پیوند داشته است، بیشتر به «مرد عمل» شباهت داشت و مناسب شرایط نشان میداد.
تورج اتابکی و از خانوادهای روحانی برخاسته بود…
یرواند آبراهامیان به استثنای پدرش که به خاطر ضدروحانی بودن شهرت داشت (خنده) در واقع هر دو جهت را داشت. اگر به استدلالات افشین برگردیم، به نظر میرسد که اشتباهات حزب توده موجب شده است که اساساً قربانی نیروهای بیرونی باشد. بله، در سال ۱۳۲۵ که شورویها درخواست امتیاز نفت شمال را مطرح کردند و سپس بحران آذربایجان، میتوان گفت استدلالی که شما دربارهی حزب توده میکنید معقول است که اعلام استقلال کند و به نوعی حزب سوسیالیست مستقل و سپس به یک نیروی عمده تبدیل شود. مشکل این استدلال این است که البته این کار انجام شد. خلیل ملکی این کار را انجام داد و ملکی از این موهبت برخوردار شد، اما خلیل ملکی کار چندانی در ارتباط با عموم مردم از پیش نبرد. او نتوانست اتحادیههای کارگری یا یک جنبش تودهای درست کند. او اساساً یک محفل کوچک درست کرد که مجبور شدند با منفورترین عناصر در سیاست ایران، یعنی حزب زحمتکشان، کار کنند و همچنین اسناد جدید نشان دادند که این به اصطلاح تیتو در واقع حقوقبگیر سیا است. پس آن مسیر اساساً به بنبست نیروی سوم و خلیل ملکی رسید. بنابراین من فکر میکنم حزب سوسیالیستی که در ایران آن زمان میخواست ضدشوروی باشد در واقع کاری از پیش نمیبرد. منطقاً میتوانید بگویید که خب، اجزاء مناسب در آن زمان وجود داشتند و کافی بود آنها را با هم مخلوط کنیم، سوسیالیسم، استقلال ملی و آنگاه شما قطعاً به موفقیت دست پیدا خواهید کرد. به طور ساده، چنین تصوری نتیجه نمیداد.
استفنی کرونین فرد هالیدی خیلی وقت پیش خاطر نشان کرد که حزب توده نیز مشکلی مشابه با کمونیستهای لهستانی داشته است و آن نزدیکی بیش از حد به اتحاد شوروی بوده است. منظورم فقدان فاصلهی جغرافیایی است که در مواضع سیاسی و ایدئولوژیک بازتاب پیدا میکرد. و البته برخی مشکلات لزوماً قابل حل نیستند. پیدا کردن راه حل برای برخی چیزها بسیار دشوار است. مسئلهی رابطهی حزب توده با اتحاد شوروی را، به صورتی که افشین مطرح کرد، به سادگی نمیشد حل کرد، زیرا حزب توده در همان حال که از پیوندش با اتحاد شوروی لطمه میدید، از آن نفع نیز میبرد. از سوی دیگر، تبدیل شدن به یک حزب ضدشوروی تنها راه حلی نبود که یک جنبش غیرمتعهد در مقابل خود داشت. ما نمونهی تیتو را در یوگسلاوی مشاهده میکنیم. شما میتوانستید یک حزب کمونیست باشید و با فاصله از اتحاد شوروی عمل کنید.
ناصر مهاجر پیرو صحبتهای استفنی، اجازه دهید به ترکیب بنیانگذاران حزب تودۀ [ایران] نگاه کنیم. نخست گروه ارانی را داریم (۵۳ نفر) که از تبعیت کورکورانه از اتحاد شوروی گریزان بودند. آنها بر استقلال خود از شورویها پامیفشردند و آن را پاس میداشتند. آنها بههیچ روی، ضد شوروی نبودند. بهتر از من میدانید که یک گروه مارکسیستی به راستی مستقل بودند. پس ما این گروه را داریم که نقش بسیار مهمی در پیدایش حزب توده داشت. سپس بقایای حزب کمونیست ایران را داریم: عبدالصمد کامبخش، آرداشس آوانسیان و دیگران که پشتیبان بی چون و چرای شوروی بودند. سپس برخی از مبارزان جنبش جنگل، برخی از سوسیالیستهای قدیمی، برخی چهرههای ضد فاشیست و دموکرات را داریم که دنباله روی شوروی نبودند. با انشعاب خلیل ملکی که از اعضای ۵۳ نفر بود، شمار زیادی از کادرهای حزب توده، و از آن میان احسان طبری، به انتقاد از خط حاکم بر حزب روی آوردند. اگر موضع شورویها علیه گروه خلیل ملکی نبود، بسیاری از کسانی که با خلیل ملکی همراه شده بودند، جانب حزب توده را نمیگرفتند. این موضوع همچنان مطرح است که آیا این وضع اجتنابناپذیر بود. ما از یک توهم یا یک آرزوی محال صحبت نمیکنیم، زیرا چنین افرادی وجود داشتند و میگفتند حزب توده اگر استقلال خود را از شورویها حفظ کند، میتواند نقش بسیار مهمی در رویدادهای جاری ایران بازی کند. ما مجبور نبودیم یا تمام و کمال ضد شوروی باشیم یا تمام و کمال هوادار شوروی. ما میتوانستیم خط مستقل و تفکر مستقلی داشته باشیم نسبت به کلیۀ چیزهایی که شما از آنها یاد کردید. به این ترتیب میتوانستیم بگوئیم که رهآوردهای دوران روشننگری را از آن خود ساختهایم.
یرواند آبراهامیان این استدلال که به خاطر آنچه شورویها در سالهای ۱۳۲۴ و ۱۳۲۵ انجام دادند، معقول است که از آنها فاصله بگیرید در سالهای ۱۳۲۵-۱۳۲۶ بسیار شایع بود و مظهر آنها خلیل ملکی بود و به حمایت زیادی از نیروهای حزب توده نیز دست پیدا کرد. اما آنچه در بلند مدت با آن مواجه میشوید این است که بسیاری از حامیان اولیهی خلیل ملکی به حزب توده بازگشتند و به حمایت از حزب توده پرداختند و گروه خلیل ملکی به گروه بسیار بسیار بیاهمیتی تبدیل شد. شما میتوانید بگویید که او همهی اجزاء لازم را در اختیار داشت تا مطلوب خود را بسازد: سوسیالیسم، سابقهی معتبر، ملیگرایان. اما «نیروی سوم» هرگز به چیز بااهمیتی تبدیل نشد و اغلب شورای متحدهی مرکزی در واقع به حزب توده بازگشتند و این حزب به یک گروه کوچک تبدیل شد، گروهی به قدری کوچک که مجبور شد با گروههای بسیار منفور به همکاری بپردازد و اکنون چنین به نظر میرسد که بودجهی آنها اساساً توسط سازمان سیا تأمین میشده است. بنابراین این پرسش مطرح میشود که چرا ایران نتوانست یک جنبش مستقل سوسیالیستی ماندنی به وجود آورد. چرا تنها جنبشی که وجود داشت طرفدار شوروی بود؟ من پاسخی ندارم اما این چیزی است که در واقع روی داد. و اگر به حزب خلیل ملکی نگاه کنید که مواضع فکری بینقصی داشت، برخی کارهایی که اعضای آن انجام دادند بسیار مشکوکاند. روزنامهی آنها صبح ۲۸ مرداد با این تیتر بزرگ منتشر شد که تهدید از سمت راست، تهدید از سوی ارتش وجود ندارد. تهدید اکنون از سوی حزب توده است. بنابراین آنها به این نحو اساساً از خط سیا تبعیت میکردند که در ۲۸ مرداد تبلیغ میکرد خطر اصلی از سوی حزب توده است.
علی انصاری غیرعادی و تلخ است که این احزاب و جناحهای متفاوت به جای هدف اصلی علیه یکدیگر عمل میکنند و از یکدیگر بیشتر از آن بدشان میآید. برای بسیاری از این جنبشها تاریخ دردناکی است. و فقط منحصر به ایران هم نیست.
یرواند آبراهامیان در همین ارتباط برخی خاطرات منتشر شدهاند که بر اساس گلایههای شخصی نوشته شدهاند. باید با احتیاط زیاد با آنها برخورد کرد. مثلاً میخوانید که کسی مثلاً کامبخش را عامل کاگب مینامد و اساساً از او خیلی متنفر است و سپس متوجه میشوید که این آدمی که این خاطرات را نوشته است بسیار به کامبخش نزدیک بوده است(خنده) او به بازنویسی تاریخ پرداخته است. بنابراین سیاستبازیهای شخصی در این موضوع زیاد وارد میشود که باید بسیار در آن دقت کرد.
[۱] Kenan
[۲] سیاوش رنجبر دائمی، مدرس، دانشکدهی تاریخ، دانشگاه سنت آندروز
اخبار روز