من اینجا ریشه در خاکم…


نقدی بر حمید فرخ‌نژاد؛ ایرانیان را به داخل و خارج تقسیم نکنیم، ایران برای همه ایرانیان است، و فارغ از شرایط زندگی و محل سکونت فعلی، همه در ایجاد تغییر و بهبود شرایط، ذی‌نفع هستند. آن‌زمان که برخی از این افراد در توجیه ایدئولوژی جمهوری اسلامی، به‌عنوان «هنرمند»! نقش‌آفرینی می‌کردند، انسان‌های شریفی چون عزت‌الله ابراهیم‌نژاد، ندا آقاسلطان، محسن محمدپور، پژمان قلی‌پور و هزاران ایرانی دیگر جان‌شان را فدای آزادی و رفاه مردم رنج‌دیده کردند. از زندگی خود گذشتند تا نوری در دل تاریکی شوند.


هم آنها که داخل ایران با مشکلات متعدد اقتصادی، معیشتی، سلب آزادی‌های فردی و جمعی، استبداد حاکم، شلاق، زندان و اعدام مواجه هستند، هم بسیاری که به‌دلایلی همچون پناهندگی، مهاجرت و تبعید اجباری به‌دلیل برخوردهای قهرآمیز حکومتی ساکن خارج از ایران هستند و با مشکلاتی مانند بی‌ارزش شدن پاسپورت، عدم امکان بازگشت، نداشتن زندگی باثبات و… به‌دلیل شرایط کاری در کشورهای محل سکونت خود مواجه‌اند.

همان‌گونه که ایرانیان داخل کشور در مقابل گلوله و باتوم سینه سپر کردند و برای تغییر ایستادگی کردند و این ایستادگی و شجاعت باعث تحسین جهانیان شد، ما نیز قدردان تک‌تک ایرانیانی هستیم که خارج از ایران خصوصا در یک سال گذشته، از آسایش و امکانات شخصی و هر آنچه داشتند، گذشتند تا با مردم آزادی‌خواه داخل کشور، همراهی کنند.

خانواده و وابستگی‌ها و دلبستگی‌های بسیاری از مهاجران و پناهندگان ایرانی چون ما در داخل ایران است. آنچه وجه مشترک همه ماست، تلاش برای تاب‌آوری جمعی، درمقابل این وضعیت تحقیرآمیز و نابسامانی‌ست که سال‌ها به همه ما در جای‌جای این کره خاکی تحمیل شده‌است.
مخاطب بسیاری از نقدهایی که به مهاجرین خارج از کشور، می‌شوند، مردم عادی مهاجر یا پناهنده نیستند، بلکه نوک این نقدها به‌سوی افرادی است که در پوشش اپوزیسیون صاحب رسانه و فعال سیاسی دارای تریبون و امکانات هستند. هرشخصی فارغ از محل اقامتش حق دارد و می‌تواند این افراد را به تندترین شکل نقد کند. نقد به عملکرد، مسئولیت‌ناپذیری، عدم شفافیت، گروه‌بندی‌های متزلزل سیاسی و بعضا منافع خود را ارجح دیدن و ده‌ها مورد دیگر، حق همه است.

این میان مسأله‌ای که ناراحت کننده‌است رفتار و گفتار اشخاصی چون حمید فرخ‌نژاد طی روزهای اخیر است، اینکه ایشان و برخی از هم‌قطارانشان طی ماه‌های اخیر از سیستم پروپاگاندای جمهوری اسلامی جدا شده و به مخالفان حکومت پیوسته‌اند، گرچه اقدامی درست است اما به این معنا نیست که اجازه دارند مردمی را که از سالها قبل تفکر و عمل امروز این‌ها را داشته‌اند و بابت آن هزینه‌های سنگینی را (حتی با دادن جانشان) متحمل شده‌اند، تحقیر کنند.

یا متکبرانه حکم صادر کنند که جمهوری اسلامی، سزاوار این مردم شریف و شجاع است. مردم ایران با حرف آنها و هیچ‌کدام از کنشگران سیاسی، برای آزادی و برای منافع جمعی خود به میدان نیامده‌اند
مردم ایران با حرف آنها و هیچ‌کدام از کنشگران سیاسی، برای آزادی و برای منافع جمعی خود به میدان نیامده‌اند، که امروز با حرف آنها دست از مبارزه برای زندگی بهتر، بکشند.

آن‌زمان که برخی از این افراد در توجیه ایدئولوژی جمهوری اسلامی، به‌عنوان «هنرمند»! نقش‌آفرینی می‌کردند، انسان‌های شریفی چون عزت‌الله ابراهیم‌نژاد، ندا آقاسلطان، محسن محمدپور، پژمان قلی‌پور و هزاران ایرانی دیگر جان‌شان را فدای آزادی و رفاه مردم رنج‌دیده کردند. از زندگی خود گذشتند تا نوری در دل تاریکی شوند.

افرادی که مدام، شجاعت مردم‌ را با ادبیات تحقیر، نادیده می‌گیرند، فارغ از آن‌که زمینی که بر آن ایستاده‌اند، به‌مثابه دکان کسب درآمد و شغل‌شان است، پا بر روی خون بچه‌های ایران می‌گذارند. بچه‌هایی که نهال آزادی را با خون خود آبیاری کرده‌اند تا آیندگان، ایران تنومند و آزاد را ببینند.

امیدوارم به‌جای رفتارهای طلبکارانه و اختلاف‌افکنانه، بابت عملکرد گذشته‌شان عذرخواهی کنند و به گسترش آزادی در حوزه تخصصی خود بپردازند؛ شاید برخی از این عزیزان سرگرم برنامه‌های خود هستند و نمی‌توانند پیگیر اخبار باشند برای همین یادآوری می‌کنم که همین امروز هنرمندان، نویسندگان و سینماگران شریف بسیاری بدون آن‌که طلبکار باشند، برای آزادی و هنر مستقل از حکومت، طرد شده‌اند یا در زندان به سر می‌برند.

امیدوارم هنرمندان شریفی همچون حسین محمدی، علی نورانی، معصومه قاسمی‌پور، لیلا نقدپری، توماج صالحی، مهدی یراحی و… را فراموش نکنند و گامی برای آزادی این عزیزان بردارند.‌ ما نیز در کنار مردم برای ایران و آزادی ایستاده‌ایم و نمی‌گذاریم ایران نابود شود، آن‌گونه زنده‌یاد شاپور بختیار گفت: «ایران هرگز نخواهد مُرد».

چه خوش گفت «فریدون مشیری»:

من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقیست می‌مانم
من از اینجا چه می خواهم؟‌ نمی‌دانم
امید روشنایی گر چه در این تیرگی‌ها نیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می‌رانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک
با دست تهی، گل برمی‌افشانم
من اینجا روزی آخر از سِتیغ کوه
چون خورشید
سرود فتح می‌خوانم
و می‌دانم
تو روزی باز خواهی گشت…