«میبخشیم، ولی فراموش نمیکنیم» که در جنبش دادخواهی آفریقای جنوبی و دیگر جنبشهای مشابه مورد استفاده قرار گرفته، یک فلسفه مهم در فرآیند «عدالت ترمیمی» است. این نمادی است از رویکردی متعادل به عدالت، آشتی و بازسازی اجتماعی، تا هم جامعه را از چرخه نفرت و خشونت خارج کند و هم با حفظ حافظه تاریخی به قربانیان احترام بگذارد و از تکرار گذشته جلوگیری کند و هم رویکردی رو به آینده دارد تا آیندهای پایدار مبتنی بر عدالت، صلح و برابری را رقم زند.
«عدالت ترمیمی» عدالتی است که بهدنبال ترمیم و جبران خسارت و پذیرش مسوولیت است. هدف عدالت ترمیمی، گردآوری طرفین منازعه، قربانیان و اعضای جامعه در یک فرآیند غیرخصمانه است تا هم مسوولیتپذیری را تشویق کنند، هم نیازهای قربانیان و جامعه را در ترمیم آسیب وارده برآورده کنند و هم قربانیان احساس کنند صدای آنها شنیده شده و احساس ارزشمندی کنند.
جنبش دادخواهی ایران چقدر آمادگی ورود به فرآیند عدالت ترمیمی را دارد؟ چگونه میتوان جنبش دادخواهی را از افتادن در ورطه انتقامجویی حفظ کرد؟
«پرستو فروهر»، هنرمند و فرزند «داریوش و پروانه فروهر» و از فعالان جنبش دادخواهی ایران، در گفتوگو با «ایرانوایر» به این پرسشها پاسخ داده و میگوید خواسته اصلی دادخواهان، «لغو مجازات اعدام در ایران»، «پایان دادن به مصونیت از مجازات برای آمران و عاملان جنایتهای سیاسی»، «بازسازی و استقلال کامل دستگاه قضایی» و «مبارزه با فراموشی» است.»
***
وقتی به عملکرد شما در طول ۲۶ سال گذشته از منظر «میبخشم ولی فراموش نمیکنم» نگاه میکنم، در مورد بخش اول گزاره یعنی «میبخشم» نمیتوانم نظر بدهم، چون شما باید صحبت کنید، ولی در مورد بخش دوم این گزاره یعنی فراموش نکردن بهعنوان یک اصل مهم و کلیدی در بحث عدالت ترمیمی خوب عمل کردید و اجازه ندادید فراموشی اتفاق افتاد. سوالم این است که شما در پروسه پیشگیری از فراموشی، چقدر به انسجام بخشی به جنبش دادخواهی فکر کردید، چقدر این مسیر را هموار دیدید و چقدر به این جنبش امیدوارید؟
من ابتدا یک توضیحی درباره همان گزاره میبخشم ولی فراموش نمیکنم بدهم. راستش من به این عبارت در این مرحله باور ندارم، برای اینکه ما وقتی راجعبه جنبش دادخواهی حرف میزنیم، باید انضمامی به آن نگاه کنیم، شرایطی را که این جنبش در آن قرار دارد مورد توجه قرار دهیم. ما درحالحاضر در موقعیت بخشش یا مجازات نیستیم. باید در ابتدا یک دادرسی عادلانه انجام شود تا حقیقت مشخص شود و جرم و مجرم به رسمیت شناخته شود. پیش از یک دادرسی عادلانه، پیش کشیدن بحث بخشش به نظرم خلط مبحث است.
همانطور که شما گفتید، مبارزه با فراموشی یک اصل اساسی در دادخواهی حتی پیش از دادرسی است. فراموشی همدست بزرگ بیعدالتی است. برای اینکه ظلمهایی که در یک جامعه میشود، بهویژه وقتی که استبداد و سرکوب مستمر وجود دارد، دچار فراموشی میشوند. یعنی پذیرش انباشت ظلمها اتفاق میافتد، بدون آنکه جامعه بتواند تکلیف خود و تکلیف وجدان خود را با آن روشن کند.
ما در مرحله نخست بایستی نهادهای قدرت را در برابر جنایتهای سیاسی پاسخگو کنیم. این پروسه پاسخگو کردن، به یک نیروی اجتماعی نیاز دارد. روی این نیروی اجتماعی وقتی میتوان تکیه کرد که ظلم را فراموش نکرده باشد و همچنان مطالبهگر حقیقت و عدالت باشد. و البته در همه مراحل این تلاش برای پیشبرد دادخواهی و بهویژه در مرحله دادرسی، باید حواسمان باشد که تلاش خود را با تعهد بیچونوچرا به موازین حقوقبشر و کرامت انسانی پیش ببریم، مراقب باشیم که اسیر احساسات انتقامجویانه نشویم.
هدف پروسه دادخواهی این است که جامعه از آفت جنایتهای سیاسی و اعمال خشونت سیاسی نجات یابد، هم ساختار حکومت و هم جامعه از تفکر خشونتآمیز پالایش شود. اما در مورد پرسش شما در خصوص انسجامبخشی به جنبش دادخواهی در ایران، مایلم به یک تجربه اشاره کنم. پس از قتلهای سیاسی سال ۱۳۷۷ که حکومت مسوولیت قتل چهار قربانی -پروانه و داریوش فروهر، محمد مختاری، محمدجعفر پوینده- را پذیرفت (البته ادعا کرد که توسط ماموران خودسر انجام شده است)، پرونده قضایی برای دادرسی این قتلها تشکیل شد. در عین حال دادخواهی این قتلها به یک خواست عمومی پرتوان در جامعه بدل شده بود. برای انسجامبخشی و پیشبرد جمعی این خواست، ما بازماندگان قربانیان، خانوادههای فروهر، مختاری، پوینده و نزدیکان فکری، سیاسی و فرهنگی آنها، یک نهاد مدنی ساختیم به نام «کمیته دفاع از حقوق قربانیان قتلهای سیاسی زنجیرهای»، دبیر کمیته شادروان «احمد صدر حاجسیدجوادی» بود. همراهان سیاسی پدر و مادر من در کمیته حضور داشتند و وابستگان کانون نویسندگان و وکلای ما هم شرکت میکردند و خود ما بهعنوان بازماندگان هم حضور داشتیم. کمیته با انتشار بیانیهها حضور تاثیرگذاری داشت، اما متاسفانه با موج سرکوب و بازداشتهای گسترده و توقیف مطبوعات در سال ۱۳۷۹، این کمیته هم بهشدت زیر ضرب رفت، برخی اعضایش بازداشت شدند و دست آخر کارش متوقف شد.
آنچه که میخواستم با ذکر این تجربه بگویم این است که همچنان معضل سرکوب سیاسی در درون ایران، عامل بزرگ بازدارنده برای انسجام پیدا کردن حرکتهای دادخواهانه و در واقع تشکلیابی بین دادخواهان است. شما میدانید یکی از اولین حرکتهای دادخواهانه پس از سرکوب دهه شصت، همان حرکتهایی بود که به دادخواهی خانوادهها و مادران خاوران مشهور شد. وقتی به این حرکتها نگاه کنید، میبینید که اینها جمعهای سیالی بودند که اگرچه در طول زمان همبستگیشان را حفظ کردند، اما بهدلیل فشارهای امنیتی مجال سازمانیابی بیش از آن را نیافتند.
همانطور که شما گفتید، یک اصل مهم دادخواهی، مبارزه با فراموش شدن جنایتهاست. آنها هم از هر امکانی استفاده کردهاند تا بپرسند که عزیزانشان به چه حکمی کشته شدند؟ کجا دفن شدند؟ سرگذشتشان چه شد؟ و حکومت را پاسخگو کنند. به نظرم سرکوب در داخل ایران همچنان یک عامل بزرگ بازدارنده برای انسجامبخشی است. خود من در طول تمام این سالهایی که بر ضد فراموشی تلاش کردم، همواره از سوی دستگاه حکومتی مورد تعقیب و بازجویی قرار گرفتم، محاکمه شدم، حکم گرفتم.
رابطه با دیگر دادخواهان و کسانی که در زمینه دادخواهی تلاش میکنند، همواره یکی از مسائلی بوده که بهخاطرش روی آدم فشار میآورند. دقیقا سعی میکنند آدمهایی را که همسرنوشت هستند و خواستههاشان بسیار به هم نزدیک است از هم دور کنند، منزوی کنند؛ چون قرار گرفتن این افراد در کنار هم میتواند یک نیروی اجتماعی بزرگتر بسازد. حکومت سعی میکند جلوی این همگرایی را بگیرد.
نکته درستی که شما در بحث خود چند بار به آن اشاره کردید این است که موفقیت جنبش دادخواهی بهشکلگیری نیروی اجتماعی اثرگذار وابسته است. وقتی شما به کارنامه جمهوری اسلامی در پنجاه سال گذشته نگاه میکنید، پر بوده از جنایتها و سرکوبها، پس بهطور طبیعی تعداد قربانیان بازمانده از این جنایتها هم بیشمار است. ولی همانطور که شما به درستی اشاره کردید، قربانیان نتوانستهاند به یک نیروی اجتماعی اثرگذار تبدیل شوند بهدلایل متعدد ازجمله استمرار سرکوبها. فکر نمیکنید بخشی از استمرار سرکوب ناشی از ترس از تبدیل جنبش دادخواهی به جنبش انتقامجویی باشد؟
نه؛ این را قبول ندارم. برای اینکه تجربه به من نشان داده که مساله آنها نگرانی از انتقامجویی نیست. سال ۱۳۷۹ که آن دادگاه نمایشی براساس یک پرونده سراپا نقص و پر از دروغ و لاپوشانی در مورد قتل فروهرها، مختاری و پوینده تشکیل شد، ما بازماندگان اعلام کردیم که ما چنین دادگاهی را به رسمیت نمیشناسیم و در آن شرکت نکردیم. دادگاه پشت درهای بسته برگزار شد و احکام را صادر کرد تا این پرونده بسته شود.
در آن پرونده برای دو نفر از مجریان قتل پدر و مادر من حکم قصاص صادر شد. این احکام اعدام برای ما غیرقابل قبول بود و با آن مخالفت کردیم. پدر و مادر من متعلق به یک جریان سیاسی بودند؛ حزب ملت ایران در همان نیمه دهه هفتاد، سال ۱۳۷۶ بهعنوان تنها جریان سیاسی در درون ایران، اعلامیه رسمی در راستای لغو حکم اعدام صادر کرده بود. پس قصد ما در دادخواهی قتل آنان، انتقامجویی از مامورانی که اجرای حکم کردند، نبود؛ بلکه هدف ما افشای حقایق و پاسخگو شدن دستگاه حاکمه بود.
اینها قتلهای سازمانیافتهای بودند که از درون سیستم اطلاعاتی انجام شدند. تمام متهمانی که به دادگاه کشیده شدند، کارمندان رسمی وزارت اطلاعات بودند. پس بنابراین، یک کار حکومتی بود. ما همان موقع در مقابل احکام قصاص اعلام کردیم که ما خواهان مجازات اعدام برای هیچکس در این پرونده نیستیم. پس پیدا بود که هدف ما انتقامجویی نیست. اما شانزده سال تمام این دمودستگاه حکومتی حتی گرفتن مراسم سالگرد را هم برای ما ممنوع کردند. لشکرکشی میکردند به تمام محله و دو سر کوچه را میبستند.
بله، خیلی دردناک بود. من خودم در یکی از آن مراسمها که یادم هست در خانقاه صفیعلیشاه برگزار شد، شاهد ضربوشتم شرکتکنندگان توسط گروههای فشار مهاجم بودم. اما نکته من این است که اگر شما روی یک کیس خاص و یک پرونده تمرکز کنید، به این تحلیل قابل قبول میرسید. درست هم میگوید، ولی بحث من فرای از یک پرونده خاص است. بحث من مجموع جریان دادخواهی در ایران و مجموع قربانیان است. نمیشود این را نادیده گرفت که همه قربانیان اینگونه نمیاندیشند. شما حتما در فضای مجازی میبینید که چه واکنشهای تندی وجود دارد. حتی ممکن است شما هم در زیر پستهایتان با این واکنشهای تند مواجه شده باشید و به شما هم حمله شده باشد. به نظر من عدالت ترمیمی نیاز به پذیرش دو طرف دارد و پیشنیاز تغییر وضعیت موجود است، اما این مفهوم هنوز برای بخش بزرگی از جامعه قربانیان جا نیفتاده است. سوال مشخص من این است که شما چقدر فکر میکنید که جنبش دادخواهی در ایران آمادگی پذیرش عدالت ترمیمی را دارد؟ یا چقدر اساسا با این مفهوم آشناست؟
بله. ببینید؛ من باز هم برمیگردم به همان برداشت خودم. حکومت اگر در جاهایی ذرهای تعهد نسبت به حقیقت و عدالت از خودش نشان میداد، اگر حکومت لااقل در این پرونده که یک نقطه عطف بود، برای اینکه دستگاه اطلاعاتی اعلامیه داده بود و قبول کرده بود که کارمندان آن این قتلها را انجام دادهاند، اگر یک دادرسی صحیح انجام میداد، شاید شرایط فرق میکرد. ولی آنها در طول تحقیقات و بعد هم رسیدگی به آن پرونده، فقط دروغ سر هم کردند و سناریو ساختند. حتی وکیل ما آقای «ناصر زرافشان» را به جرم افشاگری بهمدت پنج سال زندانی کردند، ولی مشخص نشد مجرمان این پرونده اصلا حکمهایی که گرفتند را کشیدند یا نه، اگر دستگاه حکومتی ذرهای تعهد نشان میداد، شاید حرف شما درست بود؛ ولی اینها هیچجا در برابر هیچ جنایتی هیچ مسوولیتی نپذیرفتند.
شما از جریان سرکوبگر صحبت میکنید. من اصلا از جریان سرکوبگر صحبت نمیکنم. برای اینکه اگر این جریان سرکوبگر قرار بود کاری که شما میگویید را انجام دهد، اصلا کار به اینجا نمیرسید. ببینید…
منظور من هم همین است.
به نظر میرسد ساختار سیاسی ایران آبستن تغییر و تحولاتی است که دیر یا زود محقق می شود. جامعه ایران بهسمت این تغییرات دارد حرکت میکند. شاید خوشبینانه به نظر برسد، ولی معتقدم دیر یا زود ما شاهد این دگرگونی خواهیم بود. خیلی اهمیت دارد که این دگرگونی با صلح پایدار و عدالت همراه باشد و خشونت بازتولید نشود. به همین دلیل است که بحث عدالت ترمیمی و پذیرش آن توسط قربانیان اهمیت دارد. فرآیند عدالت ترمیمی چه قرار باشد قبل از فروپاشی طی شود و چه پس از فروپاشی، مهم این است که بدانیم طرفین چقدر خود را به آن متعهد میدانند؟
ببینید، من واقعا این دغدغه را میفهمم؛ چون دغدغه خود من هم هست. به نظر من انتقام و در واقع دامن زدن به چرخه خشونت، یک نقطه کور تاریخی میسازد. همانطور که اعدامهای اولیه پس از انقلاب راه عدالتخواهی را در جامعه ایران تخریب کرد و به یک مسیر خشن و همراه با کینهتوزی کشاند؛ آن فاجعه نباید تکرار شود.
ما در این مرحله باید حواسمان به این باشد که دادخواهی و انتقام را کاملا از هم جدا کنیم و این گفتمان را بهطور دائم جا بندازیم. در همین راستا، با برآمدن جنبش «زن، زندگی، آزادی»، به ابتکار سایت «بیداران» -که دادخواهان در دورههای مختلف با آن همکاری میکنند- پیمان دادخواهی نوشته شد که من هم در تبیین آن همکاری داشتم. کسانی که این پیمان را امضا کردند، از طیفهای گوناگون دادخواهان بودند که عزیزانشان قربانی دورههای پیاپی سرکوب در ایران بودند. در این پیمان دادخواهی بهوضوح آمده که هدف ما جلوگیری از اشاعه خشونت در جامعه است. دادخواهی با بازتولید خشونت فرق دارد.
خواستههای اساسی این پیمان شامل موارد زیر است:
۱. لغو مجازات اعدام در ایران
وقتی شما از لغو مجازات اعدام صحبت میکنید، یعنی دارید یک اصل را میگذارید که هیچکس نباید اعدام شود؛ حتی آن کسی که قاتل پدر و مادر من بوده است. ما آن موقع هم اعلام کردیم که ما اعدام نمیخواهیم. دادخواهی یعنی فرجامخواهی حقیقت و عدالت در هر موقعیت. دادخواهی اصلا انتقامجویی شخصی یا بازتولید این چرخه خشونت نیست؛ بلکه روشن شدن سازوکار سرکوب است تا دوباره تکرار نشود.
۲. پایان دادن به مصونیت از مجازات برای آمران و عاملان جنایتهای سیاسی
اما این مجازاتها باید در دادگاههای صالحه تعیین شود، نه مثل دادگاههایی که بعد از انقلاب تشکیل شد و یک نقطه کور تاریخی ساخت و باعث شد جریان خشونتگرا در جامعه قدرت را در دست گیرد.
۳. بازسازی و استقلال کامل دستگاه قضایی
۴. مبارزه با فراموشی؛ برای پذیرش گوناگونی روایتها و تکوین دقیق حافظه تاریخی به دور از هرگونه چشمپوشی
این پیمان دادخواهی به نظرم یک تلاش اساسی برای جا انداختن دقیقا همین نکتهای است که شما اشاره کردید؛ اما ببینید، گاهی اوقات این خلط مبحث اتفاق میافتاد که مثلا بهبهانه حفظ آرامش اجتماعی باید از حقیقت و عدالت کوتاه آمد. به نظر من طرح بخشش هیچوقت پیش از دادرسی و اینکه حقایق مشخص شود، معنایی ندارد.
من براساس تجربه خودم مثالی میزنم. در پرونده قتلهای سیاسی آذر۱۳۷۷، چند مامور وزارت اطلاعات نوشتهاند “در چارت عملیاتی ما، هرساله تعدادی حذف فیزیکی منظور میشد” پس باید آن چارت عملیاتی افشا شود، دستوردهندگان آن و ساختار آمریت و اجرایی آن افشا شود. ثبت تاریخی شود. باید چنین سازوکار جنایتکارانهای بهطور شفاف در مقابل جامعه قرار گیرد تا جامعه از آن درس بگیرد و بداند برای آینده از چه چیزهایی باید جلوگیری کند.
یکی از بحثهای مهم و یکی از اصول اصلی عدالت ترمیمی در واقع همین پذیرش حقیقت، انکار نکردن حقیقت و مسوولیتپذیری است. طبیعتا اگر این اتفاق نیفتاد، عدالتی هم برقرار نمیشود. انکار نکردن ابزاری است برای ترمیم زخمها. اینجا یک بحث و یک چالش وجود دارد. آن هم این است که قربانیان طیف وسیعی را تشکیل میدهند، برخی خسارت زیاد دیده و برخی خسارت کمتر. طبیعی است همه قربانیان در یک سطح آسیب ندیدهاند. «درد مشترک» ممکن است قربانیان را به هم نزدیک کند، ولی در عین حال، ممکن است افرادی که آسیب بیشتر دیدهاند، بیشتر به انتقام متمایل باشند و در فرآیند عدالت ترمیمی و انسجام جنبش دادخواهی اخلال ایجاد کنند. چقدر این اتفاق را محتمل میدانید؟
بله، ممکن است چنین اتفاقی بیفتد؛ اما برای اینکه از این روند نادرست جلوگیری کنیم، وظیفه ما این است که آفتهای چنین پدیدهای، یعنی رواج انتقامجویی در جامعه را بشناسیم و به آن بپردازیم. وظیفه ما گفتمانسازی است. باید بهطور دائم تکرار کنیم که دادخواهی و انتقامجویی با هم متفاوت هستند.
هدف جنبش دادخواهی این است که چنین خشونتهایی در جامعه تکرار نشود؛ تا کسی دیگر سرنوشتی مثل سرگذشت ما را تجربه نکند. مجازات هم به معنای آزار رساندن به طرف مقابل نیست. بلکه به معنای پاسخگو و مسوولیتپذیر کردن آن شخص است. متجاوزان باید در مقابل جامعه پاسخگو باشند و بهشکل عادلانه محاکمه شوند.
ما در دادگاه «حمید نوری» در سوئد، یک نمونه درخشان از احترام به حق متهم را دیدیم. نوع رفتار با متهم، اینکه باید از حق وکیل مدافع برخوردار باشد، اینکه هیچ تعرضی نباید به او صورت گیرد. همه اینها سازوکارهایی است که به اشتباه و در نهایت قساوت، بعد از انقلاب ۱۳۵۷ عملی نشد. ما باید از آن فاجعه تاریخی درس بگیریم. شما درست میگویید، وظیفه ما که دادخواهی را بهعنوان یک مسیر رو به آینده میشناسیم، نه رو به گذشته، این است که راهی باز کنیم به آیندهای که ضامن کرامت و آزادی انسان باشد.
برای من بهعنوان یک دادخواه مساله این نیست که کسی را قصاص کنم.، مساله این است که بتوانیم در یک سازوکار جمعی راهی باز کنیم به آیندهای که در آن عدالت برقرار باشد و حکومت در مقابل فرد و جامعه پاسخگو باشد، برای نسل آینده، برای آینده کشورمان.
حقایق تاریخی و آنچه که اتفاق افتاده باید مشخص شوند. باید تمام قربانیان حقیقت خودشان را پیدا کنند؛ اینکه چطور کشته شدند و چرا؟ این تاریخ ماست. باید روایت همه جناحهای مختلف که در این تاریخ دخیل بودند، بیان و ثبت شود. تنها در این صورت ما میتوانیم آیندهای بسازیم که دوباره دچار چنین فاجعههایی نشویم.
چقدر امیدوارید که شاهد اجرای فرآیند عدالت ترمیمی باشیم؟ چه پیش از فروپاشی و چه پساز آن و چقدر این آمادگی را در جامعه ایرانی میبینید که از طریق عدالت ترمیمی، این چرخه خشونت را که سالهاست در آن گرفتار شدهایم را متوقف کند؟
راستش من به پتانسیلهای جامعه ایران بسیار امیدوارم. بگذارید یک نمونه بگویم. من برای برگزاری مراسم بیستوششمین سالگرد قتل سیاسی پدر و مادرم به ایران رفته بودم و بهتازگی بازگشتهام. سر همین مساله حجاب، من در مدت سفرم در خانه پدر و مادرم که در مرکز رو به جنوب شهر است و مردم معمولی آنجا زندگی میکنند ساکن بودم و اغلب همان حوالی تردد داشتم.
آن محله را خیلی دوست دارم و در آن اطراف خیلی پلکیدم. هیچ جا تعرضی از سوی مردم -چه مومن باشند چه نباشند- به زنان بیحجاب ندیدم. این یعنی «پذیرش دیگری» در جامعه جا افتاده است. حتی من خودم توی مغازههایی رفتم که عکس دو تا رهبر هم به دیوار بوده. آدمهایی که ظاهرشان کاملا نشان میداد که به نظام معتقد هستند، ولی بههیچوجه برخورد یا حتی نگاهی بدون احترام به من نشان ندادند.
این حکومت است که سعی میکند با این قانون مسخرهای که نوشته، اقتدار خود را با سرکوب زنان و فشار به جامعه تحمیل کند. پتانسیل در جامعه برای همزیستی همراه با پذیرش اختلافها، در صلح و آرامش به نظرم وجود دارد. مسلم است که در بعضی موارد، شدت درد و آسیبی که به خانوادهها زده شده آنقدر بالاست که ممکن است برای برونریزی رنج و خشمشان به ادبیات انتقامجویانه پناه ببرند، ولی وظیفه ما این است که نه آن را توجیه کنیم و نه به آن دامن بزنیم؛ بلکه گفتمان عدالت و حقیقتمحور را در جامعه جا بیندازیم. اما برای اینکه بتوانیم این گفتمان را جا بیندازیم، باید همیشه حواسمان باشد که طرف اصلی ما آنها هستند که سرکوب میکنند و همچنان اعمال خشونت میکنند. ما باید آنها را پس بزنیم تا بتوانیم در این مسیر، بهطور سازنده روی کسانی که همدرد و همراه ما هستند، تاثیرگذار باشیم.
ایران وایر