خاطره معینی: چند روزی است که از خبر درخواست شکایت سه تن از زندانیان سیاسی دوران پهلوی از شکنجهگر معروف و رئیس اداره سوم ساواک میگذرد. از فحاشیها و هتک حرمتها که بگذریم، به افرادی برخوردم که به معنای واقعی کلمه، بر خود لرزیدم و با خود گفتم: مگر میشود که این افراد از اجرای عدالت دفاع کنند و علیه شکنجه و جنایت در جمهوری اسلامی تلاش کنند، اما چشم بر جنایت و شکنجه در رژیم پیشین ببندند؟ آیا این مصداق یک بام و دو هوا نیست؟
چه کسی باید تشخیص دهد که زمان مناسب برای دادخواهی و به دادگاه کشاندن شکنجهگران چه موقع است؟ آیا اینها همه توجیه و پشتیبانی از شکنجهگر، ستمگر و ظالم نیست؟
از همان افرادی که به سبک خود نیمنگاهی به عدالتخواهی دارند، میپرسم: آیا به این گفته حقوقی و قانونی که میگوید جنایت مشمول زمان نمیشود و جنایتکار، در هر سنی که باشد، اگر ثابت شود که جنایت و خشونتی مرتکب شده، باید به محاکمه کشیده شود، پایبند هستید؟ یا حال که پای طرفداری از یکجناح خاص به میان آمده، منطق، قانون و حقوق بشر برایتان مفهومی دیگر پیدا کرده؟ واقعا بر سر شما چه آمده که چنین برآشفته شده و به هر حربهای متوسل میشوید و تن به گفتن هر دروغی میدهید تا از ثابتی، شکنجهگر ساواک، دفاع کنید؟
حال و به گواه تاریخ میدانیم که تا زخمهای بازِ ناشی از رنجهای کهنه و خشونتهای گذشته التیام نیابد، عدالت برای دردها، خشونتها و جنایاتی که در این رژیم و در ادامه همان سیاستهای آزادیستیزانه قبل رخ داده، محقق نخواهد شد.
من وقتی به یاد شلاقهایی که بر کمر برادرانم، بهروز و هبت، فرود آمده بود و گوشتهای اضافهی کف پاهایشان میافتم، قلبم به درد میآید. آنها اینهمه شکنجه را در زندان رژیم پهلوی، فقط به جرم خواندن چند جزوه و کتاب، تحمل کرده بودند. شاید برخی ندانند که چرا گوشت اضافه؟ چون بعد از شلاقزدنهای مداوم بر کف پا، پاها در اثر جراحت دچار عفونت میشد و چون درمانی دریافت نمیکرد، گوشت اضافی در کف پا جمع میشد؛ بهگونهای که تا همیشه راه رفتن را دشوار میکرد. بله، تا همیشه؛ درست مثل بدنهای صدها زندانی دیگر که در شکنجهگاههای رژیم سابق شکنجه شدند و سالهاست در گیر بیماری ها مزمن و سختی شده اند.
بسیاری میگویند که این رژیم رکورد جنایت و شکنجه را از رژیم پهلوی ربوده است. هر دو برادر من نیز در همین رژیم، به دست این جانیان کشته شدند. بله، من هم موافقم و کوچکترین تردیدی ندارم. با اینهمه عزیز اعدامی، مگر میتوانم جز این فکر کنم؟ اما آیا جنایت بیشتر، جنایت کمتر را توجیه میکند؟ آیا چون اینها بیشتر کشتند، آنها بهتر بودند؟ چه کسی میتواند میزان خشونت و شکنجه را اندازهگیری کند؟ با چه معیاری میتوان درد و رنج انسانهای دربند را سنجید و گفت که کدام نوع و شکل شکنجه بهتر یا بدتر بوده است؟
بیتردید این رژیم رکورد جنایت و شکنجه را شکسته، اما باید بدانیم که جلادان رژیم جنایتکار اسلامی با بهکارگیری همان دستگاههای شکنجه، همان روشها و شیوههای ساواک، هزاران انسان شجاع را در زندانهایشان شکنجه کردهاند. آنها همانگونه که در اتاقهای شکنجه از زندانیان اعتراف میگرفتند، امروز نیز شکنجه میکنند تا زندانی اعتراف کند، توبه کند، یا اگر بر سر آرمان خود باقی بماند، آنقدر در زندان نگهش دارند تا پیر و ناتوان شود و یا آنها را در تپههای اوین، با همان شیوه ساواک، تیرباران کنند.
به اعتراف و شهادت تمام زندانیان آن زمان، ثابتی شکنجههای وحشیانه و هولناک را در زندانها نهادینه کرد. آیا چنین کسی نباید محاکمه و به دست عدالت سپرده شود؟ بسیاری از مأموران ساواک همچنان در نهادهای اطلاعاتی بهعنوان شکنجهگر به کار گرفته شدهاند. بارها از زندانیان دهه شصت شنیدهایم که صدای بازجوهایشان برایشان آشنا بوده و اطلاعاتی که از آنها داشتند، بهوضوح از دوره قبل و از ساواک بهدست آمده بود.
بسیاری از این افراد روشهای شکنجه و اعترافگیری را به نیروهای سپاه و اطلاعات آموزش دادند و با آنها همراهی کردند.
من نمیتوانم بپذیرم که کسی برای آزادی، دموکراسی و حقوق بشر مبارزه کند و به اجرای عدالت باور داشته باشد، اما از یک شکنجهگر، با هر توجیهی، دفاع کند.
این دادخواهی و این دادگاه باعث میشود این جانیان، نتوانند جنایت خود را لاپوشانی کنند و در فردای ایران بر مسند قدرت جدیدی بنشینند. این همان مبارزه علیه فراموشی است تا نگذاریم حافظه جمعی خشونت، تجاوز و جنایتکاران را فراموش کند. این دادخواهی است و هر انسانی آزاده ای باید در این صف باشد.
من از اقدام شجاعانه سه تن از زندانیان سیاسی رژیم شاه برای به دادگاه کشاندن ثابتی جنایتکار حمایت میکنم و معتقدم که باید علیه هرگونه ستم، خشونت و شکنجه مبارزه کرد. بسیاری از دوستان، بهویژه خانم رها بحرینی، درباره این پرونده توضیحات درستی دادهاند. اما در پاسخ به این پرسش یا ابهام که چرا حالا؟، فقط میگویم که تمام زندانیان و شکنجهشدگان رژیم پهلوی، در بدو ورود به کشورهای امن، اسامی شکنجهگران خود را به صلیب سرخ ارائه کرده بودند. نام ثابتی نیز از سالها پیش در بسیاری از کشورها ثبت شده بود، اما چون او سالها مخفیانه زندگی میکرد، امکان پیگیری پروندهاش وجود نداشت. اما بهمحض اینکه خود را علنی کرد و با افتخار، اعلام کرد که جانی و شکنجهگر بوده، پروندهاش پیگیری شد.
پرسش دیگری که بارها مطرح شده این است که چرا نام این سه نفر علنی نشده است؟ دلیل آن، توصیه وکیل و سیستم امنیتی آمریکا بوده است. وگرنه، این سه نفر، هرچند بهگفته برخی مورد تحقیر قرار گرفته و چریکهای پیر و فرتوت خطاب میشوند، اما شجاعانه پا پیش گذاشتند تا به شرافت و حرمت انسانی خود و یارانشان احترام بگذارند و پایبندی خود را به کرامت انسانی و عدالت نشان دهند.
و بیتردید پاسخ آنها این است:
ما را ز سر بریده میترسانی؟
ما گر ز سر بریده میترسیدیم
در محفل عاشقان نمیرقصیدیم
در جایی دیگر، فردی میگوید که آن زمان، زندانیان وکیل تسخیری داشتند. در پاسخ به این فرد باید بگویم که برادرم هبت وکیل تسخیریای داشت که نامش نیابتی بود و بعدها فهمیدیم که وکیل بسیاری از زندانیان بوده و خودش با سیستم همکاری میکرد. آن زمان، هبت به دو سال و نیم زندان محکوم شده بود، اما پس از گرفتن وکیل تسخیری، حکم او به پنج سال افزایش یافت!
در مقابل شهامت، شجاعت و ایستادگی این سه تن سر تعظیم فرود میاورم و آنها را سر مشق راه دادخواهی خود قرار میدهم و امیدوارم که در این دادگاه مدارک و اسناد کافی ارائه دهند تا پس از سالها، در جغرافیایی دیگر، شاهد اجرای عدالت باشیم.
تکرار کنیم که جنایت مشمول گذر زمان نمیشود و تاریخ بارها نشان داده است که نه کهولت سن، نه گذشت زمان، و نه حتی وقوع جنایات فجیعتر بعدی، مانع اجرای عدالت و محاکمه جنایتکاران نشده است. بیایید به اجرای عدالت امید داشته باشیم.
در پایان، به عزیزانی که هنوز در تردیدند که آن زمان در زندانها چه گذشته است، توصیه میکنم خاطرات زندانیان سیاسی و بهویژه کتاب «رنج راه» نوشته محمد اعظمی را بخوانند تا بفهمد رنج آنهمه انسان ارزش عدالت خواهی و ارزش گذاری دارد و باید به آن احترام گذاشت
