ناصر دانشفر: گمان نگارنده آن است که در طول تاریخ سرزمین ما هیچ حزبی جز حزب توده وجود خارجی نداشته است. آری چه احزاب شکل گرفته در دوران پیش از انقلاب چون ایران نوین و رستاخیز و چه احزاب ثبت شده در نظام‌مقدس به مانند مؤتلفه، فدائیان‌اسلام، جبههٔ پایداری، اعتمادملی، کارگزاران سازندگی، حتی اتحاد، حزب به معنای واقعی نمی‌باشند. عده‌ای دور هم نشسته، مرامنامه‌ای نوشته و شرایط مد نظر حاکمیت را فراهم نموده بدون آنکه با مردم ارتباط و همبستگی ارگانیک داشته باشند، مشغول فعالیت سیاسی شده‌اند.

این احزاب در بهترین شرایط به هنگام انتخابات، لیستی تهیه کرده، آن را در معرض دید خلایق قرار داده و سعی و تلاش خود را مصروف ورود آنها به مناصب حکومتی می‌نمایند. دیگر فعالیت آنها برگزاری نشست‌های گوناگون برای گزینش کادر مرکزی، تحلیل شرایط، تصمیم‌سازی و امثالهم می‌باشد. اما آنچه که حتی بدان فکر نمی‌کنند، ایجاد شبکه‌های مردمی، تأسیس و پشتیبانی سازمان‌های مردم‌نهاد و دخالت دادن مردم در تعیین سرنوشت خود می‌باشد.
بدیهی است که این شیوهٔ کنش‌گری به جایی نینجامد و تأثیر چندانی در ادارهٔ کشور نداشته باشد. حداکثر فایدهٔ این فعالیت‌ها، دستیابی برخی از اعضاء این به اصطلاح احزاب به منابع قدرت و ثروت خواهد بود که طبیعتاً به طور معمول دستاوردی برای مردمان نداشته و نخواهد داشت.

شوربختانه، آن تک حزب به معنای واقعی نیز سرنوشت شومی را برای خود رقم زد و نتوانست از آن همه پتانسیل مردمی، بهره‌ای برای تغییرات بنیادی ببرد. نیاز به شرح چرایی این پدیده نیست که به گمانم امروز اکثریت اهل فن بر این موضوع اتفاق نظر دارند که دلیل این اتفاق نامیمون وابستگی بی‌چون‌وچرای حزب توده به اتحاد جماهیر شوروی سابق بود.

این نوشتار بنای پرداختن به این موضوع را ندارد و این مصیبت‌نامه را بدین خاطر قلمی نموده‌ام که نشان دهم این یک اصل مسلم است که دل بستن به بیگانگان، پیامد شومی جز این نخواهد داشت.

سالهاست که همهٔ مخالفان نظام از جمله اپوزیسیون دلبسته و وابسته به بیگانگان، از این نالان هستند که چرا جمهوری‌اسلامی، از سیاست متوازن فاصله گرفته و حیات و ممات خود را به شرق گره زده است؟ دشمنی با غرب، به ویژه ایالات‌متحده را تقبیح می‌کنند و آن را مخالف منافع ملی ارزیابی می‌نمایند.

اما اکنون که به هر دلیلی از جمله در موضع ضعف قرار گرفتن نظام، حاکمیت تن به مذاکره داده و در پی حل و فصل نهایی اختلافات است، آویزان شدگان به اجانب، تمام هم و غم خود را مصروف به هم زدن و یا عقیم نمودن آن نموده‌‌اند. با ارائهٔ دلایل متعدد و گاه معقول، بنا دارند که نشان دهند، این نظام قابل‌اعتماد نیست و باید که از انعقاد قرارداد با آن اجتناب نمود.

چرا؟ واقعاً چرا؟ عده‌ای را این باور است که به محض کنار آمدن رژیم با آمریکا، حکومت با تمام قدرت به سرکوب مخالفان خواهد پرداخت و از امکانات حاصله نه برای پیشرفت کشور که برای رسیدن به اهداف ایدئولوژیک خود بهره خواهد گرفت. این موضوع اگرچه غیرمحتمل نیست، اما به گمان بنده از امکان کمی برخوردار است. چرا که این حکومت در شرایط پسا توافق، آخرین پایگاه فکری خود یعنی مبارزه با آمریکا را از دست داده و حامیان دو آتشهٔ خود را نیز در ساحت تردید قرار خواهد داد. علاوه براین، حاکمیت امروز در شرایط پسا برجام نیست که بخواهد با منافع مترتب بر توافق از شش لشکر نیابتی خود به همان سبک و سیاق حمایت نماید.

دیگر اینکه با توجه به شرایط سنی رهبر کنونی، بسیاری خود را آمادهٔ دوران پس از وی نموده‌اند و اینان قریب به اتفاق به این نکته واقف شده‌اند که جمهوری‌اسلامی با این دست فرمان، امکان ادامهٔ حیات ندارد و لذا برای ماندن خود در اریکهٔ قدرت هم که شده، قطعاً به سراغ شیوه‌های دیگری جز سرکوب خواهند رفت.

اما دغدغهٔ همهٔ مخالفان، این ترس و واهمهٔ منطقی نمی‌باشد. بسیاری از اینان، مدت‌های مدید با جیره‌های اجنبی ارتزاق کرده و یا به این دل خوش کرده بودند که توسط آمریکا و اسرائیل این رژیم به پایین کشیده می‌شود و آنان به آلاف و الوفی خواهند رسید. حالا تصور کنید که همین فردا پزشکیان و ترامپ یعنی نماد شیطان بزرگ و قاتل شهید سلیمانی دست در دست هم در کاخ سفید و یا سعدآباد قدم بزنند. آیا این فقط دگم‌های داخلی هستند که دلهایشان پاره پاره می‌شود و یا اینکه آنهایی هم که همهٔ هستی سیاسی خود را به دشمنان قسم خوردهٔ دیروز نظام ولایی گره زده‌اند، درجا سنگ‌کوب خواهند کرد؟
آیا اینان درد وطن و هموطن دارند؟ آیا اینان به منافع ملی ایران اندیشه می‌نمایند؟ آیا اکنون راه چاره‌ای جز سنگ‌اندازی در برابر مذاکرات، برای خود باقی گذاشته‌اند؟

به گمان نگارنده این مذاکرات قطعاً به ثمر خواهد نشست و این بخش از اپوزیسیون واله و سرگردان خواهند گشت. چرا با طناب پوسیده به چاه رفتید؟