ماهنامه خط صلح – داریوش مهرجویی، در سال ۱۳۵۳ «دایره مینا» را با اقتباس از داستان «آشغالدونی» غلامحسین ساعدی ساخت. هم فیلم مهرجویی و هم داستان ساعدی هر دو چیزی نبودند مگر روایت افول انسان‌هایی بی‌چیز شده که از شدت فقر و تنگدستی حتی به خون‌فروشی نیز روی آورده‌اند. مهرجویی خود سرگذشت فیلمش را چنین روایت می‌کند: «… فیلمنامه نوشته شد و به وزارت فرهنگ و هنر آن زمان رفت. آن‌ها در ابتدا مخالفت کردند و اجازه ندادند که فیلم ساخته شود. من از طریق بهمن فرمان‌آرا و سایر دوستانم اجازه‌ی ساخت فیلم را از مراکز خاصی گرفتم و این کوشش به ثمر رسید. البته فیلم که ساخته شده، سه سال توقیف بود. توقیف در واقع از زمان ارائه‌ی فیلمنامه شروع شده بود. دکتر اعلاء، بنیانگذار سازمان انتقال خون ایران، تنها کسی بود که در جلسات از من دفاع کرده و به ضرورت ساخت چنین فیلمی تاکید می‌کرد. تأیید فیلمنامه حدود ۸ ماه طول کشید ولی بعد از ساخت مجدداً توقیف شد. دکتر اعلاء در این زمان با رئیس نظام پزشکی یعنی دکتر اقبال وارد مذاکره شد و حتی من روزی به دفتر دکتر اقبال رفتم و تنها با ایشان جلسه‌ای برگزار کردم. دکتر اقبال انگار قرص آرام‌بخش خورده بود و به من گفت: این چه فیلمی است که ساخته‌ای. این فیلم مثل این است که انگار شما یک هتل درجه یک و مجلل داری و به جای این‌که هتل و مجلل بودن آن را نشان دهی، یک ضرب به آشپزخانه رفتی و فقط کثیفی‌ها را نشان می‌دهی. چرا این کار را کردی؟ گفتم: می‌خواستم نسبت به کمبود خون در ایران آگاهی‌رسانی کنم و مردم را تشویق به اهدای خون کنیم. دکتر اقبال گفت: تو باید نشان می‌دادی یک فردی افتاده و حالش بد است. بعد به او شیشه‌ی خون تزریق می‌کنند و او کم‌کم حالش خوب می‌شود. من گفتم این فیلم و سناریو یک یا دو دقیقه بیش‌تر طول نمی‌کشد و به هیچ دردی نمی‌خورد. دکتر اقبال درنهایت موافقت نکرد. یک روز به طور خصوصی شاه با همسرش در قصر این فیلم را دید و گفت: باید کسی که این قصه را نوشته اگر دروغ گفته، محاکمه شود و اگر راست گفته باید ببینیم این دیگر چه وضعی است؟ به این ترتیب بود که بعد از سه سال توقیف، در جشن هنر شیراز، آقای قطبی، رئیس وقت تلویزیون، این فیلم را پخش کرد و مورد استقبال مردم قرار گرفت. در واقع طلسم نشان دادن فیلم شکست.» (۱)

مهرجویی چه آن هنگام که سخنان دکتر اقبال را یادآوری می‌کند و چه آن هنگام که سخن از دستور مستقیم شاه برای صحت‌سنجی ادعای فیلم به میان می‌آورد، به تفصیل و اشاره این نکته را پیش روی مخاطب می‌گذارد که خون‌فروشی تا چه اندازه سمپتوم ابتلای جامعه به شدیدترین انواع فقر و تهیدستی است.


قریب به ۴۵ سال از عمر اکران دایره مینا می‌گذرد. در این سال‌ها با تأسیس سازمان انتقال خون در همان نیمه‌ی نخست دهه‌ی پنجاه شمسی، خون فروشی در معنایی که مقصود مهرجویی بود از میان رفته است. در واقع سازمان انتقال خون با فراهم آوردن بستر اهدای داوطلبانه‌ی خون نیاز به «خرید» خون و نگرانی از سالم بودن خون‌های جمع‌آوری شده را ازمیان برده است. در سوی دیگر ماجرا اما نیاز به «فروش» خون در میان اقشار وسیعی از جامعه هم‌چنان وجود دارد. نیازی که در نبود خریدار خون به نحو دیگری ظهور و بروز پیدا کرده است: «فروش پلاسمای خون».

در همین زمستان همشهری‌آنلاین وضعیت یکی از مراکز اهدای پلاسمای تهران را چنین توصیف کرده است: «عمو حسن ۵۵‌ ساله است و همه هم و غمش دختر دانشجویی‌ست که در خانه دارد و می‌خواهد همه‌ی دنیا را زیرپاهایش بریزد. مثلاً همان موقع که کرونا می‌آید و دانشگاه تعطیل می‌شود، فوری برایش گوشی همراه قسطی می‌خرد تا از کلاس درس عقب نماند. عمو حسن تا همین امروز نتوانسته بدهی‌اش را صاف کند. هر ماه پولی کنار می‌گذارد که بخشی از آن، از همان ۹۰ هزار تومان‌هایی تامین می‌شود که از این مرکز بابت اهدای پلاسما دریافت می‌کند…

خانمی۶۰‌ ساله هم در سالن نشسته که انگار همه‌ی کارکنان مرکز را می‌شناسد. از ثواب اهدای پلاسما حرف می‌زند و البته از پولی که از این راه دستش می‌رسد راضی است. می‌گوید: از وقتی که همسرم فوت کرد من ماندم و یارانه‌ی ۴۵ هزار تومانی در ماه. فرزندی ندارم و از کمیته و بهزیستی حقوق نمی‌گیرم. خدا پدر مسئولان این مرکز را بیامرزد. هر دفعه که برای اهدای پلاسما می‌آیم، ۹۰ هزارتومان می‌دهند. ماهی ۲ مرتبه بیایم، جمع پولم ۱۸۰ هزار تومان می‌شود. تقریبا ۴ برابر یارانه‌ای که دولت به هر نفر می‌دهد!» (۲)

تا این‌جا می‌توان صریح و بی‌تردید گفت که هیج‌چیز تغییر نکرده است، فقر و تنگدستی از میان نرفته و خون‌فروشی هم‌چنان بعد از بیش از چهار دهه -درشکل دیگری- ادامه دارد، تفاوت تنها این‌جاست که اگر روزگاری پیش از این سخن‌گفتن از خون‌فروشی، سیاهنمایی و نشان‌دادن قسمت کثیف آشپرخانه‌ی هتلی با شکوه و مجلل به حساب می‌آمد حالا دیگر اوضاع

mad news, [13.04.2022 19:19]
تغییر کرده‌ است. امروز مراکز بزرگی رسما و با افتخار مشغول همین خریدند. اما این تغییر چگونه ممکن است؟

گربه، گربه نیست یا درباره‌ی سیاست نام‌گذاری

همشهری در انتهای گزارش از قول «کارشناسان مرکز پلاسما» به ما می‌گوید: «۹۰ هزارتومانی که به شهروندان پرداخت می‌شود، نه برای خریدوفروش پلاسما بلکه برای قدردانی از مردم نیکوکار به‌عنوان جبران هزینه‌ی ایاب و ذهاب به اهداکننده‌ها پرداخت می‌شود.» در واقع بحش قابل توجهی از تغییر مذکور را می‌توان متکی به همین جملات کارشناسان دانست. نوعی از نام‌گذاری که بر اساس آن از پول‌های صرف‌شده بابت خرید پلاسما، دیگر نه به نام «هزینه‌ی خرید پلاسما از مراجعین»، که تحت عنوان «هزینه‌ی ایاب و ذهاب داوطلبان» یاد می‌شود. این نام جدید معنا و کارکرد مشخصی دارد. سخن گفتن از ایاب و ذهاب داوطلبان از سویی به نحوی فریبکارانه همه‌ی مراجعین را «داوطلب» می‌خواند و از سوی دیگری آن اجبار بی‌رحمی که فروشندگان پلاسما را ناگزیر از فروش پلاسما می‌کند، سانسور می‌کند. به بیان دیگر ما «افرادی» سخن می‌گوییم که «داوطلبانه» دست به کاری نزده‌اند، بلکه کاملاً مجبور بوده‌اند چنین کنند و به اتکای این نوع از نام‌گذاری دیگر ازدحام جمعیت در مرکز انتقال پلاسما، ممکن است بر هر چیزی دلالت کند جز فقر و اجبار. از طرف دیگر «رئیس سازمان انتقال خون با هشدار نسبت به پلاسمافروشی در کشور بیان کرده است که اقدامی برای نظارت بر توسعه‌ی پالایشگاه پلاسما که اکنون به شرکت پالایش و پژوهش تبدیل شده وجود ندارد و از طرفی شش مرکز جمع‌‌آوری پلاسما هم در حاشیه‌ی شهر برای کسب درآمد راه‌اندازی شده است.» (۳) مبلغی تحت عنوان هزینه‌ی ایاب و ذهاب به کسانی داده می‌شود که احتمالاً نزدیکترین افراد به مرکز انتقال پلاسما هستند.

در پایان می‌توان به یاد آورد که زمانی محمد مختاری نوشته بود: «هنگامی‌که زبان به هر شکلی به اراده‌ی سیاست بچرخد، فرهنگ دستخوش سیاست می‌شود. واقعیت حیات انسان‌ها چیزی می‌شود و تظاهر زبانی فرهنگشان چیزی دیگر. آن‌گاه گسترده‌ترین تأثیرهای یک سیاست ویژه‌ بر زبان حاکم می‌شود که دیگر نادیده گرفتن آن چشم فروبستن بر حقایق است.

وقتی زبان به کام سیاست بگردد، اولین نتیجه‌اش ریاکارانه شدن زبان است. چیزی گفته می‌شود و چیزی دیگر اراده می‌شود. دیگر نمی‌توان به قول فرانسوی‌ها گفت: گربه، گربه است. چون همواره واژه‌ای هست که معنای معهودش را از دست داده است؛ و یا معنای دیگری به خود گرفته است. بی‌آنکه در این جابه‌جایی، ضرورتی فرهنگی، هنری، تاریخی، اجتماعی در کار باشد. درنتیجه چنین تصمیم‌هایی است که آدم یک‌باره می‌بیند به خیلی چیزها می‌گویند گربه، جز به خود گربه. شغال و سگ و موش هم می‌شوند گربه. و این مسخ زبان است. و مسخ فرهنگ است. و مسخ فرهنگ به مسخ آدمی می‌انجامد.» (