پیشگفتار

واپسین صداپراکنی و تصویرسازی تلویزیون «من و تو» – این تلویزیون شناسا به صدا و سیمای نوستالوژیک رژیم پهلوی – اختصاص به یکی از جنجالی‌ترین برنامه‌های آن دارد: گفتگو با پرویز ثابتی، این امنیتی‌ترین چهره‌ی ساواک پاسدار دیکتاتوری شاه.

نوشته‌ی حاضر قصد مکث چندانی بر توصیف کیستی ثابتی و لذا ورود ناگزیر در کارنامه‌ی سیاه او  ندارد. هر آن کس که اندک میزان از سیاست در ایران بداند، ساواک و درشت مهره‌ی آن ثابتی را می‌شناسد و در وصفش چنین می‌خواند: « بشنو ای جلاد و مپوشان چهره با دستان خون آلود! می شناسندت به صد نقش و نشان مردم» (*).

پرسش اصلی این باید باشد که برنامه‌ی «من و تو» چه قصدی دارد و ثابتی نشسته در مرکز و محور آن دنبال چیست؟ با اینهمه پیش از پرداختن به لب مطلب، مکثی اشاره‌وار بر چند نشانه‌ی لمیده در سفره‌ی این نمایش دارم.

او همان سناریونویس سفاک خونسرد است که بود!

ثابتی در طول سه بخش نخست این گفتگو، همان سفاک خون‌سردی است که بدان شهرت داشت! بازتکرار خویشتن خویش است در نمایشی دیگر. نه اینکه خواسته تا ثبات «مقام امنیتی» ثابتی در این عرصه به نمایش نهد، بلکه در جز این نمی‌تواند جلوه کند. اینجا نیز با نگاهی منجمد از پشت چشمانی مات چنان دم از قتل مخالفان می‌زند که انگار آنان خسانی بوده‌اند در معرض باد که به حکم زمان می‌باید روبیده ‌می‌شدند! در چشمان این مرده‌ی سیاسی، فقط توجیه جنایت را می‌توان سراغ گرفت.

ثابتی اما اینجا در سیرتی از خود یعنی استاد در سناریوسازی، فراتر از دیروزش است! در این آخرین نمایش، دروغ را ماهرانه‌تر از قبل در زرورق وقایع می‌پیچد و تحویل شنونده می‌دهد. از داده‌های واقعی اندوخته در انبان، طوری به روایت می‌نشیند که نگاه دقیق در می‌یابد او در این گفتگو نه که وقایع را به یاد ‌می‌آورد بلکه چیده‌های از مدت‌ها پیش در ذهن توطئه‌گر خود را بدل به فروش بلیت سینمایی می‌کند. در کار تجارت سیاسی – امنیتی است. سخن را بر متن مصاحبه‌های «مقام امنیتی» آن زمان می‌نشاند و با انواع عکس‌ها و فیلم‌های برگرفته از آرشیوها، به تکمیل دیروزش می‌نشیند. اندک تعمق کافی است تا دریافت که او فقط سناریونویس این برنامه نیست، کارگردانی‌اش‌‌ هم بر عهده اوست! اینکه به دقت چه چیزی بگوید و چه‌ها را نگوید و گفته‌ها هم طوری به بیان درآید که به طعمه رسد، جملگی به اراده‌ی اوست. این فیلم‌نامه‌، فقط گذشته‌ی امنیتی ثابتی را بازسازی نمی‌کند بلکه در آن و با نمایش آن، این ثابتی است که فضای سیاسی – امنیتی برای امروز می‌سازد.

نشانه‌هایی از این مار زهرآگین هفت خط!

به استناد این نمایشنامه، جاه‌طلبی در ثابتی حد و اندازه ندارد و اکنون در پیرسالی اما‌‌ دوچندان غلیظ‌ ‌تر از عنفوان جوانی‌‌. او ضمن رعایت «تواضع»، به بیننده و شنونده این را می‌‌رساند که محوریت هر اقدام درشت ساواک در دهسال قبل ۵۶ به توانمندی او برمی‌گشت و بقیه، بازیگر سناریوهایی بودند که از ذهن و قلم «امنیتی» وی می‌تراوید. او هر همپالکی ریز و درشت‌‌اش را زیرکانه‌ زیر علامت سئوال می‌برد تا با جلوه دادن خود در موقعیت کارسازتر و برتر از بقیه، قد به راس ساواک کشد و نشان دهد که شایسته‌ترین «مقام امنیتی» ساواک کسی نبوده جز خود او. سپهبد بختیار را خانی هالو به نمایش می‌نهد، سرلشکر پاکروان را نرم رفتاری که به درد ساواک نخورد، ارتشبد نصیری کله پوکی بکلی خالی از ذهن، ارتشبد فردوست نه بیش از یک مدیر کاغذی بوروکرات و سپهبد مقدم هم فردی جبون و ریسک گریز که لیاقت ریاست بر ساواک نداشت. به اینها هم در آخر اضافه می‌کند که ارزش او را شاه بیش از بقیه دریافته بود و اگر رتبه‌ی نظامی داشت ریاست ساواک به حق‌دارش می‌رسید که مسلماً خود او بود. با توصیفات ثابتی، صحنه گردان اصلی ساواک در دهسال آخر عمر آن شخص اوست و هر مافوق و هم‌رده وی‌‌، زیر نفوذ طرح‌ها و نقشه‌هایی که او می‌کشید. او در هر بزنگاه «شاهکار امنیتی» طی این مصاحبه، صحبت را همراه پوزخندی می‌کند تا بگوید که بله، تدبیر و کار من بود!

ثابتی: من فقط کار ستادی می‌کردم!

خباثت طینت اما، لودهنده‌ هم است. این اسیر خودشیفتگی که در این برنامه صریحاً به جایگاه نه فقط موثر بلکه تعیین‌کننده‌‌ی خود‌ در برنامه‌های ساواک می‌بالد، کمی بعد اما و نیز در دوبار می‌گوید که نقشی در بازداشت‌ها و بازجویی‌ها نداشته است! این را کسی بر زبان می‌راند که در ۳۴ سالگی‌اش‌ تا «مقام امنیتیِ» مشرف به هر سوراخ و سنبه‌ی برنامه‌های نه فقط اداره سوم ساواک بلکه کل ساواک برکشیده ‌شده بود. ثابتی در این گفتگو چندین بار تکرار می‌کند که هرگز از کسی بازجویی نکرده و چون حقوق تحصیل‌کرده‌ بود و قانون می‌شناخت، با شکنجه هم مخالف بود! او البته این ریا را قبلاً هم توی کتاب «در دامگه حادثه» حاصل مصاحبه‌ با عرفان قانعی فرد معلوم الحال به این شکل مرتکب شده بود که اگر هم ساواک شکنجه‌ می‌کرد، وی از آن اطلاعی نداشته است!

او در جایی از این نمایش می‌گوید جز ماجرای تسویه حساب با تیمور بختیار، هیچگاه نقش عملیاتی نداشته و کارش در ساواک فراتر از فعالیت ستادی نمی‌رفت! اما این «حقوق‌دان امنیتی» به روی خود نمی‌آورد که افکار عمومی معنی کار ستادی در یک نهاد اعم از بزرگ و کوچک را خوب می‌فهمد که چیزی نیست مگر برنامه‌ریزی و ترسیم نقشه و نظارت بر اجرای آن. آمر در ساواک، ستاد معاونت اداره سوم بود و بازجو جماعت هم فقط عامل اجرایی‌ خشن دستورات از بالا البته با خوش‌شیرینی‌ها و خوش‌رقصی‌ها! ثابتی نشسته در مرکز ستاد آن روز که هر ریز و درشت از مسیر روی میز آن می‌گذشت، حالا اوامر جنایتکارانه‌ی خود را به اعمال «خلاف قانون» صدها زیردست و فرمانبرش حواله می‌دهد! او که در این گفتگو خود را از «جسورترین»های ساواک می‌شناساند که از گفتن حقیقت تلخ به شاه قدرقدرت هم باک نداشت، با این توجیه اما به بزدل‌ترین موقعیت سقوط می‌کند، چون بی هیچ مروتی زیردستان خود را سپر قرار می‌دهد.

ثابتی اصلا برای نقشه کشی سیاسی از سنگسر به تهران آمد!

ثابتی با کارنامه‌ی فوق سیاهی که دارد اگر خود را فقط تیپ سیاسی ستادی معرفی نکند، چه باید بگوید؟  این را که مغز متفکر کشتار ۹ زندانی پشت تپه‌های اوین کسی غیر از او نبود چگونه به انکار برآید؟ چطور ننگ جنایت رسوای خود نسبت به محفل گلسرخی – دانشیان را بزداید که زندانیان سیاسی در همان زمان فهمیدند این خود ثابتی بوده که با بکارگیری خودفروخته‌ای به خدمت ساواک، چند محفل پراکنده هنری – سیاسی را شکل «گروه چریکی خطرناک» داد و آن را با باد کردن و دمیدن در بوق و کرنا وسیله‌ی قربانی کردن ده‌ها تن قرار داد و به شاه فروخت تا در دل اعلیحضرت بیشتر بنشیند! ثابتی در تعریف از آرسن لوپن بازی‌های خود بسیار دست دلباز تشریف دارد و می‌گوید که از نوجوانی در سنگسر به سیاست علاقه یافت و رشته تحصیلی حقوق را هم به این خاطر انتخاب کرد و یک سال بعد از تاسیس ساواک، خانه سیاسی خود برای ابتکارات سیاسی را هم در همانجا یافت.

او اما در این مصاحبه آنجایی به خست مطلق می‌رسد که نمی‌گوید خود او بود که در مقام ستاد پیش‌برنده  تصمیم می‌گرفت فلان یا بهمان بازداشتی زنده، مرده معرفی شود تا توطئه‌چینی مبتنی بر شکنجه‌های طاقت‌فرسای کمیته موقت زیر نظارت اداره سوم ساواک به معاونت این همه کاره و سپس به ریاست مطلقه او با دام گستری‌های ستادی وی تکمیل گردد. این سرستاد آمر اصلی در ده‌ها نقشه جنایتکارانه‌ و دست‌اندرکار بی هیچ استثناء در همه‌ی آنها اما در این موارد ساکت است.

ولی همین اهل کار ستادی در جایی با بیرون افتادن دم خروس، اعتراف می‌کند که به پیشنهاد ابتکاری خود او کمیسیونی سه نفره مرکب از دادستان کل نظامی، رئیس دادرسی ارتش و خودش هم به نمایندگی از ساواک تشکیل شد تا احکام برای افراد بازداشتی را سبک و سنگین کنند و البته به نیت کاستن از فقره اعدام‌ها! اما این «حقوق‌دان» متکبر از آنجا که چون همیشه افکار عمومی را فاقد شعور می‌شناسد، می‌پندارد که مردم درنمی‌یابند پشت این تصمیم چیزی غیر ابتر کردن حتی همان دادگاه‌های نظامی نبود. کمیسیون پیشنهادی ثابتی مگر می‌توانست جز «پوشش حقوقی» برای همانی باشد که سربازجو « دکتر حسین زاده‌» خون‌آشام زیر دست او به گروه اصلی چریک‌های فدایی خلق در زندان اوین گفته بود: «دادگاه کی باشد، تعیین و ابلاغ حکم شماها با ما است»! ثابتی نه فقط در محوریت همه‌ی نقشه‌های ستادی اداره‌ی سوم ساواک قرار داشت، که ناظر اجرای هر تصمیمی در بگیر و ببندها بود. ماها اگر از زجر شلاق بازجویان می‌ترسیدیم، همه‌ی بازجویان اما از نام و نگاه شیشه‌ای ثابتی وظیفه‌خواه بی رحم در هراس بودند! این سررشته‌ی همه‌ی امور ساواک اما، حالا با وقاحت تمام در فیلم‌نامه‌اش می‌گوید که فقط کار ستادی می‌کرده است! کاری ناقابل، که ربطی به «کمیته» و «اوین» و … نداشت!

نشانه‌ها در برنامه‌ی گفتگوی «من و تو» پرویز ثابتی بسیارند که بیننده و شنونده‌ی آن خود می‌تواند با اندک درنگ بر آنها نهایت پلیدی را در این هم سناریونویس و هم کارگردان بیشتر دریابد. این افعی کارکشته فقط در یک جا از داستان‌سرایی‌هاست که به اصطلاح انصاف را رعایت می‌کند و می‌گوید حمید اشرف رهبر چریک‌های فدایی خلق درخواست شوروی‌ها برای رساندن اطلاعاتی از ارتش را قاطعانه رد کرد. او اما این را حسابگرایانه چاشنی سناریوی خود می‌کند بلکه مخاطب به اتکای این اعتراف کل بافته‌هایش را بباورد. اگر وی فقط هم در این مورد ریگی به کفش ندارد، چرا نمی‌گوید که: دستور چاپ یاوه‌های ناظر بر دریافت «آفیش»ها از سوی چریک‌های فدایی خلق به منظور تخریب سیمای میهن دوستانه‌ی آنها را خود او به روزنامه‌ها داد؟! دیروز آن بازی و امروز این بازی؟! شرافت حمید اشرف و تاریخ او نیاز به تایید ثابتی ندارد، ظهور فدایی‌ خلق اما دلیل وجود پلید ثابتی‌ها بود.   

هدف این برنامه و کارگردان اصلی آن – شخص ثابتی، چیست؟      

اما اگر این گفتگو یک ارزش تاریخی داشته باشد همانا آئینه‌ شدن شخص ثابتی است برای تماشای سیری که رژیم شاه بعد کودتا طی کرد. ثابتی از کارپردازان طراز بالای تثبیت فرایند دیکتاتوری شاه و نماد اوج‌گیری استبداد فردی شاه بود. طلوع و درخشش و غروب او انطباق شگرفی با سه فاز سلطنت محمد رضا شاه در ۲۵ سال آخر عمر شاه دارد.

با قطع و شکست تلاش‌های جنبش ملی – دمکراتیک ۱۲ ساله‌ی پس از شهریور ۲۰ که هدف احیای مشروطیت و مهار قدرت شاه در سر داشت، روند بازگشت دیکتاتوری پهلوی پدر در قامت پسرش محمدرضا سرعت گرفت که لازمه‌ی چنین رژیمانی تجهیز حکومت به دستگاه امنیتی کارا بود. همانی که ثابتی چگونگی طرح و اجرای آن توسط روسای آمریکای و انگلیسی پیمان سنتو در وجود سازمان امنیت را تشریح می‌کند. این نهاد تازه تاسیس بعد کودتای ۲۸ مرداد، یعنی همان ساواک، به کسانی نیازمند بود که بتوانند سیاست چماق را در قالب پروژه‌های مدرن و «خلاق» پیش ببرند. پرویز ثابتی در زمره جوانان مستعد و برجسته برای چنین برنامه و سمتگیری بود که ناشی از انطباق خود با پروژه‌ی نوین توانست پله‌های رشد را به سرعت بپیماید. او در بحران ۳۹ تا ۴۲ جوانی است حوالی  ۲۵ ساله که در موقعیت حساس تهیه گزارش و بولتن اطلاعاتی و قسماً راهبردی امنیتی قرار می‌گیرد.

در برخورد با آن بحران، این شخص تازه استخدام ساواک، مخالف رویه‌ی پاکروان است و باورش توسل به خشونت علیه هر مخالف شاه است. نه فقط مدافع سرسخت سرکوب بی امان توده‌ای‌ها و نیروی چپ است و نه تنها پس زدن ملیون و نهضت آزادی را می‌خواهد، بلکه طرفدار حذف ژنرال سرکش بختیار، طرد امینی نسبتاً مستقل پشتگرم به آمریکایی‌ها و دستگیری و تبعید خمینی مرجع شورشی است. او سمت سیاسی را تشخیص داده و آن همانا احیای اقتدار شاهانه است. از نظر این  مامور امنیتی، مشروطیت چیزی جز تشریفات دست و پا گیر نیست و کشور به شاه قدرقدرت و یکه‌تاز نیاز دارد.

شلتاق نظام دیکتاتوری فردی و ترقی ثابتی در سیستم

شاید مناسب باشد سال ۱۳۴۵ را برای ثابتی در آن مقطع ۳۰ ساله، یک نقطه عطف به حساب آورد! سرهنگ نصیری سال کودتا جایگزین پاکروان شده و ثابتی نیز همه‌کاره اداره‌ی سوم که اصلی‌ترین اداره‌ی ساواک در مقام چشم و گوش شاه بود. او حالا میدان می‌یابد تا در هر مورد از امور ساواک و هر دایره و اداره‌ی آن دخالت کند و از تهیه گزارشات سیاسی و به گفته‌ی خودش حتی اقتصادی (!) گرفته تا سنجش اعمال و رفتار کاندیداهای برگماری بر سر امور مملکتی تاخت و تاز راه بیندازد. این دوره که اندکی بیش از دهسال را تا ابری شدن آسمان کشور برای برون داد طوفان انقلاب از دل خود در برمی‌گیرد، زمانه‌ی عروج شاه است به مقام خدایگانی در کشور. دوره‌ای که نزدیک‌ترین خدمتگزاران شاه جز بندگی محض برای امیال ملوکانه وظیفه‌ی دیگری ندارند؛ نخست وزیر کشور بره‌ای چون هویدا است و در عوض منطقاً و متناظراً صاحب اختیار بی‌کرانی چون ثابتی بر راس عملی دستگاه سرکوب بی حساب و کتاب شاه. دیکتاتوری فردی شاه چنین کسی را نیاز دارد که دست او را برای هر نقشه‌ای باز می‌گذارد و چنین کسی هم متقابلاً کارپرداز لایق همین مسیر. درب و تخته بهم می‌خورند و بدینسان ثابتی نماد خشونت مطلق در پاسداری از آن شلتاق شاهانه می‌شود.

فاز سقوط دیکتاتوری فردی و زمان فرار ثابتی

سال خیزش‌های ۵۶ و سال انقلاب ۵۷ که رخ می‌نماید و روند سقوط دیکتاتوری شاه فرا می‌رسد، ثابتی وخامت وضع را می‌فهمد و نزدیک شدن خطر بزرگ را بو می‌کشد. اما برخلاف ارباب اصلی و بسیاری از رجل رژیم دچار سرگیجه نمی‌شود! بر روش خود مبنی بر حکومت فقط میسر به سرنیزه پابرجا می‌ماند و بر مشی سرکوب بی امان هر مخالفی پای می‌فشرد. همانگونه که طرح نطفه‌وار آزادی احزاب پاکروان در مقطع سال ۴۰ را به سخره گرفته بود، اینجا نیز هر گونه گشایش سیاسی را خودکشی می‌داند. او نه فقط با «جیمی کراسی» (پیشنهاد تعدیل دیکتاتوری شاه از سوی جیمی کارتر) مخالف است، و نه تنها اندکی بعدتر معترض سرسخت سیاست آزادی زندانیان سیاسی می‌شود، بلکه اواسط سال ۵۷ لیستی از صدها فعال سیاسی صحنه تهیه و دستگیری و مجازات آنها را به شاه پیشنهاد می‌دهد تا به گفته‌ی خودش «غائله جمع شود». اما وقتی در شاه تزلزل می‌بیند، ناراضی از روش ملوکانه و رئیس «بی عمل» خود سپهبد مقدم، وجودش را برای دستگاه «کر و لال» بیهوده می‌یابد و نجات خود می‌جوید. از ایران خارج شده و در واقع فرار می‌کند که مقدمه‌ای برای خروج سه ماه بعد شاه از کشور است!

او اما حالا در پی چیست؟

همه‌ی نمایشات ثابتی در این دو خلاصه می‌شود: سلطنت، لازمه‌ی ایران بوده و سقوط آن فاجعه‌ای برای کشور و نوع سلطنت هم الزاماً سلطنت دیکتاتور محور و نه شل و کوتاه آمدن در برابر آزادی‌خواهی! او بر اینست که بگوید پاسداری‌اش از سلطنت برحق بوده و راه و روش متخذه‌اش در قبال آن نوع از حراست درست بوده است. پس القای این به مخاطب و مشخصاً هم سلطنت‌طلبان، که خدمتگزار واقعی مملکت او بود! ثابتی با شم بسیار قوی سیاسی – امنیتی خود چنین دریافته است که جمهوری اسلامی با تبهکاری‌های طول حیات خود، وضعیت مساعدی فراهم آورده تا او در «دامگه حادثه» نبض اوضاع بسنجد، چند سال بعد‌ در متن جنبش انقلابی «زن – زندگی – آزادی» سر از لانه بیرون بیاورد و اکنون در تلویزیون «من و تو» فریاد من بر حق بودم را سردهد.

ثابتی فقط در تبرئه گذشته‌ی خویش نمی‌کوشد، او سیاست روز هم می‌کند. این شخص در پی تثبیت آن خط از طیف سلطنت است که تنها انتقادش به گذشته‌ی پادشاهی پهلوی، سست‌آمدن‌ها در برابر مخالفان بود! اینکه چرا قاطعانه در مقطع زمانی زمستان ۵۶ تا پاییز ۵۷ جنبش انقلابی کم سرکوب شد و بعدش حتی رژیم سیاست کشتار را چندان پی نگرفت و از «شنیدن صدای انقلاب شما» گفت و لذا گذاشت کار به انقلاب کن و فیکون برسد. ثابتی در قالب خاطرات‌گویی سیاست می‌ورزد و خط می‌دهد. او نه فقط نماد سلطنت که نمود سلطنت استبدادی است. او با قطع روند احیای مشروطیت در کشور وارد صحنه شد، بر متن عروج استبداد فردی شاه بالید و به آن خدمت کرد و با زوال این دیکتاتوری مرخص شد.

در پایان اما، اشاره به یک بدآموزی سیاسی!

این روزها با دیدن این فیلم‌نامه، تزی دوباره از سوی برخی از «اصلاح طلبان» و اهل اعتدال دین محور و سکولار جان گرفته است و به وسعت هم تبلیغ می‌شود که آنچه در دوره‌ی شاه طی شد در جمهوری اسلامی هم طی شده و دارد اتفاق می‌افتد. این تز از قیاس عملکرد پایوران دو رژیم و کشف انطباق‌های رفتاری آنان جان می‌گیرد و اینکه چگونه ذینفع‌های قدرت مطلقه در بدنه‌ی دستگاه قدرت، مقتدر راس قدرت را به اقتدارگرایی مطلق سوق می‌دهند. این تز از اینهمانی‌ها در این دو می‌گوید و مدافعانش صریح و غیر صریح از این قیاس نتیجه می‌گیرند که نظام ولایت فقیه اگر از سرنوشت سلف خود درس بگیرد می‌تواند رو به اصلاح نهد و از خطر سقوط بجهد.

این تطابق سطحی اما، سیاستی مهلک است و ادامه‌ی همان توهماتی که هرچه هم چون حباب می‌ترکند باز اما شیفتگانش به آن دخیل می‌بندند. رژیم پهلوی قانوناً بر بنیان نظام مشروطه بود، پادشاه آن اما ناقض مبانی حقوقی همان. مشی اصلاح در آن علیرغم هر مانع سرکوبگری، پشتوانه‌ی منطقی نیرومندی داشت که طناب داری برای شاه دیکتاتور بود. در آن، می‌شد که زیر رگبار جنبش انقلابی، شاه ناگزیر از پس نشستن به مقام تشریفاتی سلطنت شود و حکومت را به دولت منتخب مجلس مشروطه بسپارد. این امکان هر اندازه هم در عمل سخت و مواجه با هزاران ثابتی خدمتگزار بساط استبداد، دستکم به لحاظ  نظری دارای قابلیت مبنا قرار گرفتن برای سیاست اصلاحی به اتکای خیزش اجتماعی انقلابی.

در جمهوری اسلامی اما با انطباق حقوقی و حقیقی مواجهیم. ولی فقیه در راستای عمل به اساس همین قانون اساسی قدرت گرفته و به چنین درجه از اقتدار رسیده است. این نظام آنانی را میدان می‌دهد که نظام را در واقعیت حقیقی و حقوقی‌اش می‌خواهند و برعکس، دفع شدگان از راس قدرت متهم به تشکیک در مشروعیت حقوقی نظام هستند. این نظام، از آنرو اصلاح‌پذیر نیست که بقایش وابسته به سلطه‌ی دین بر حکومت و آن هم در قالب و قواره‌ی ولایت فقیه است. هر جریان و فردی که این حقیقت محرز در جمهوری اسلامی را نپذیرد، محکوم به زیست در دنیای توهم است و با نتیجه عملی کمک به بقای این نظام. این کسان درس بغرنجی سیاست ندهند، بلکه سیاست را بر واقعیت سخت زمینی بنشانند. در استبداد ولایی، ثابتی مانند‌ها محصول طبیعی ذات نظام‌اند و نه فقط پرورانده‌ی عرضی استبداد.

بهزاد کریمی ۷ آذر ماه ۱۴۰۲ برابر با ۲۸ نوامبر ۲۰۲۳

(*) شعری از ابتهاج («سایه»)        

  اخبار روز