ایران‌وایر: رسول بداقی، فعال صنفی معلمان که ایام حبس آخرین حکم خود را در زندان سپری می‌کند، با ارسال نامه‌ای از زندان اوین خطاب به دخترش، جشن ازدواج او را تبریک گفت.

در این نامه که در زندان اوین نوشته شده، آقای بداقی روایتی از ده سال زندانی شدن خود و بزرگ شدن فرزندان خود را بازگو کرده است. این نامه در حالی در کانال تلگرامی شورای هماهنگی تشکل‌های صنفی فرهنگیان ایران منتشر شده که آقای بداقی در مدت بیش از دو سال گذشته، به جز یک بار که تنها به مدت ۴ روز به مرخصی اعزام شد، هم‌چنان از حق مرخصی محروم مانده است.

از طرف دیگر متاسفانه تلاش وکلا برای آزادی‌ او با رد اعاده دادرسی در دیوان عالی بی نتیجه مانده است. رسول بداقی حتا برای مراسم ازدواج دخترش نیز اجازه نیافته است تا از حق مرخصی قانونی خود بهره‌مند شده و در این مراسم شرکت کند. به همین دلیل این یادداشت را برای دخترش نوشته و ارسال کرده است. متن این نامه را در ادامه بخوانید:

«دخترم شبنم؛ از پشت دیوارها و قفل‌های زندان، جشن عروسی‌ات را شادباش می‌گویم. می‌دانم دیوارها و قفل‌ها بی‌گناهند، آنان که در بی‌دادگاه خودکامگان گناهکارند، آزادگانند.

دخترم، می‌دانم که ده‌سال زاد روزت را بدون پدر جشن گرفتید. ده عید، تنها بر سفره‌ هفت سین نشستید. ده چهارشنبه سوری و سیزده به در، چشم‌تان به در بود. اما من نه فقط ۱۰عید، که روزی ۱۰بار، در اندوه دوری شما، اشک‌هایم را پنهان کردم. ۱۰سال، هر آن، دلم زیر باران و سوز سرمای اندوه به خود لرزید. خود می‌دانی که مرگ مادر را هم در تنهایی سلول زندان با خود به سوگ نشستم و دیدم که دیوار زندان هم به حالم گریست.

دلبندم، اندوه نبودنم در کنار سفره‌ عقد تو، هم‌چون نبودنم هنگام جان‌کندن مادر، سنگین و دلخراش بود؛ گرچه آن‌ روزها خواب دیدم که مادر سر بر زانوی من جان می‌سپرد. اما این خواب زخمی ا‌ست که نمک‌اش سکوت و نگاه‌های رمزآلود و گله‌مند شماست.

فرزندم، واپسین نگاه و خاطره‌ام از مادر، تنها سنگ قبری‌ست، سرد و بی‌جان که هرگز باورش نکردم. نمی‌دانم آیا مادرم با آن اراده‌ استوار زیر آن سنگ بود یا اطرافیانم فریب‌ام دادند. هرگز باورم نشد که مادری دلیر و با احساس، چگونه می‌تواند زیر سنگی سرد پنهان شود؟!

گمان می‌کردم اگر مادرم زیر آن سنگ بود، برای نوشیدن چای صدایم می‌کرد. در آن گورستان در میان زمزمه‌های نامفهوم اطرافیان، دل من، هم‌چون همیشه گوشش به صدای پر مهر مادر بود، اما نه…! من فقط خیال می‌کردم و امیدوارنه دلم، مرا به‌سوی خانه‌ای پر از خاطره‌های مادر می‌کشاند. خانه‌ای که دلم را چون بچه آهویی در آن جا گذاشته بودم.

از گورستان که به خانه آمدم، چشمانم به در بود. شاید مادرم هم‌چون همیشه به رویم آغوش بگشاید. اما نه مادر و نه هیچ‌کس دیگر در خانه نبود. تا سر بر ستون شانه‌هایش غبار از دل بزدایم و رنج هفت سال زندان را با او قسمت کنم. من ماندم و خاطراتی تلخ‌تر و اشک‌هایی که هنوز پشت پلک‌هایم پنهان شده است.

این بار جشن عروسی تو نیز، برفی دیگر بر زمستان دلم نشاند. این سرنوشت، مرده ریگ نیاکان است که باید ما دگرگون‌اش کنیم. برف روی برف. زمستان پشت زمستان! اما بر آنم که اندوهم را روزی، با خاک گور قسمت کنم که رازدار است و پربار و بی سرزنش.

از مادرم آموختم که: «درد دل سی زیر گل». آموختم که پنهان و بی صدا گریه کنم. آموختم که محبت به گدایی ندهند. محبت خریدنی نیست. هم‌چون دستان بخشنده‌ طبیعت، رایگان و خودروست.

دخترم، سوگند به اشک‌های آزادگان؛ سوگند به خون گرم شهیدان راه آزادی و انسانیت، جز برای رهایی انسان از بند خودکامگان آرمانی ندارم. و هیچ چیز به‌جز لذت آزادگی، در کام من شیرین نیست. مال و شهرت و مقام جز خس و خاشاکی، بر روی دریای آرزوهایم نیست؛ که من بر کشتی اراده، اندیشه و تجربه‌ خویش، توانا و شاداب ایستاده‌ام.

از تلخی روزهای پیش‌رو مرا باک نیست. زیرا هیچ چیز برای من تلخ‌تر از بندگی و شکم‌بارگی نیست. والاترین شکوه برای من شادی و رفاه و آرامش و آزادمنشی ایرانیان است و در این راه یک دم درنگ نخواهم کرد.

فرزندانم مرا ببخشید، چون همه‌ آزادی و همه‌ مسئولیت من با خودم است و شما نیز آزاد و مسئول رفتار و گفتار و کردار خویش‌اید. من و شما همانا آفریده‌ اندیشه و رفتار خویش‌ایم.

در آرزوی خوشبختی شما؛ رسول – شهریور ۱۴۰۳»

کمپین آزادی رسول بداقی؛ زندان پاداش تلاش در مسیر مطالبه‌گری نیست

گروهی از معلمان، کارگران، فعالان صنفی و‌ مدنی ایران با راه‌اندازی کمپین و جمع‌آوری امضا در فضای مجازی خواهان آزادی «رسول بداقی» معلم و فعال صنفی معلمان ایران شدند. نویسندگان درخواست با اعلام اینکه «انتقاد از وضعیت نا به سامان آموزش کشور جرم نیست» درباره آقای بداقی بر این باورند: «رسول بداقی، معلمی است که نامش با مطالبه‌گری شرافت‌مندانه و خستگی‌ناپذیر گره خورده است. بداقی، در دی‌ماه ۱۳۸۸بازداشت، زندانی و بلافاصله از کار اخراج شد. [او] در تمام مدت هفت سالی که زندانی بود، حتا در زندان هم از حقوق اولیه خود محروم شد. به طوری که برای خاک‌سپاری و مراسم سوگواری مادرش نیز، اجازه شرکت پیدا نکرد. چرا که در تمام مدت هفت سال، حتا یک ساعت هم به او مرخصی ندادند.»

در ادامه کمپین آزادی آقای بداقی با اشاره به ایام انفرادی او در بیانیه خود آورده‌اند: «او مدت زیادی را در انفرادی‌های مخوف گذراند.اما هیچ‌گاه از هدف متعالی خود که پیگیری حقوق معلمان و دانش‌آموزان و تلاش برای بهبود وضعیت نا به سامان آموزش کشور بود، دست نکشید. بداقی به محض آزادی، تلاش‌های بی وقفه خود را، فداکارانه و بی کمترین توقعی در عرصه کنش‌گری ادامه داد.»

کمپین آزادی رسول بداقی در ادامه نوشته است: «رسول بداقی، دهم اردیبهشت ۱۴۰۱ دوباره دستگیر و زندانی شد. بعد از این تاریخ، تنها ۴روز برای مراسم خواستگاری دخترش، به مرخصی آمد و بلافاصله به زندان بازگردانده شد. اکنون بیش از دوسال از حبس او می‌گذرد و باز از مرخصی محروم است. تلاش وکلای او برای آزادی‌اش با رد اعاده دادرسی در دیوان عالی بی‌نتیجه مانده است. 

به تازگی تماس‌های تلفنی این فعال صنفی را محدود کرده‌اند. اما با وجود تمام مصائبی که بر رسول بداقی وارد کرده‌اند، هیچ‌گاه درباره ستم‌های رفته به خود شکایت نمی‌کند. اما، درباره تضییع حقوق معلمان و دانش‌آموزان، فقدان آموزش مدرن و اصولی در ایران و نابرابری‌های آموزشی، صدای‌اش از زندان بلندتر از همه فعالان این عرصه بوده است.»

هم‌بند شدن با ژاک پاریس

خردادماه ۱۴۰۱ رسول بداقی در تماسی تلفنی از هم‌بند شدن خود با «ژاک پاریس»، توریست فرانسوی که معلم ابتدایی در پاریس است و به‌اتهام جاسوسی بازداشت شده، خبر داد. آقای بداقی در این تماس گفته بود: «شو تلویزیونی صداوسیما را از زندان دیده و به محض آزادی، از صداوسیما به‌خاطر افترا و اتهامات بی‌‏اساس شکایت خواهد کرد.»

به گفته آقای بداقی، دیدار با دو معلم فرانسوی امری بسیار عادی و متعارف بوده است: «در دیدار مدعی شده از سوی آقایان، هیچ‌چیز خاصی جز گفت‌وگو در زمینه نظام آموزشی انجام نشده است. اساسا معلمان جز تبادل درباره مسائل آموزشی به هیچ امری سری دسترسی ندارند‌.» آقای بداقی در این تماس تاکید کرده بود: «زیر بار هیچ یک از بازجویی‌ها نرفته است.»