شورش شهباز: ایدئولوژی مذهب شیعه از سوی سایر شاخههای اسلامی به ویژه مذهبی سنی از همان ابتداء پیدایش به”رافضی” شهرت یافت. از دوران پیدایش شاخههای مذهبی در دین اسلام، دورهی به قدرت رسیدن شیعیان به علویان تا به زیدیه و اسماعیلیون یا همان فاطمیون بر میگردد. زیدیه فرقهی دیگری از شاخهی مذهب شیعه، هرچند دوران ظهورش از کوفه آغاز _که بدانها چهار امامی هم گفته میشود_ و در مغرب حکومت ادریسیان را پایهگذاری که با مواجه شدن با فرمانروایی فاطیمان در مغرب از میان برداشته شد و دیگری اثری از آنان باقی نماند. در صعدهی یمن هم تا پایان قرن یازدهم فرمانروایی کردن تا اینکه توسط عثمانیان منقرض شدند.
بعد از انقراض امپراطوری عثمانی باردیگر زیدیان حکومت را در یمن در دست گرفتند تا اینکه با کودتای عبدالله سلال_ سنی مذهب_ از بین رفتند. با اینکه امامان فرقەی زیدیە قدرت سیاسی را از دست دادند ولی ساختار دینی فرقهی زیدیه همچنان به قوت خود باقی ماند و حوثیهای کنونی یمن از نوادگان آنان میباشند.
در ایران این فرقه مناطقی در طبرستان را تحت کنترل داشتند که با آمدن صفویان، دیگری اثری از آنان باقی نماند. احتمال قوی اینکه با بر سرکار آمدن صفویان قرابت مذهبی این فرقه با شیعه صفوی، دلیل عمدهی انحلال آنان در امپراطوری صفویه شده است.
فاطمیون که مصر را در تصرف داشتند بر اثر اختلافات درونی در نهایت توسط آخرین وزیر این سلسله صلاح الدین ایوبی از میان برداشته شد و خطبه بنام خلیفهی عباسی خواند. نفوذ فاطمیون در ایران توسط فرقهی اسماعیلیون_ معروف به هفت امامی_ گسترش یافت که هم عصر با سلجوقیان و سامانیان بودند. نطفهی بنیاد فداییان انتحاری و حذف رقیبان از این شاخهی مذهبی شیعه بسته شد و در دورههای بعدی این نوع فدایی بودن باورهای مذهبی تداوم یافت. میرزا رضای کرمانی که ناصرالدین شاه قاجار را کشت، دارای آموزههای مذهبی و حوزوی بود. وی بعد از قتل ناصرالدین شاه_ترور امروزی_ نه تنها ابراز ندامت نکرد بلکه عمل خود را کاملا مباح و برحق میداند. در وصیتنامهاش این چنین عنوان میکند که بر سرقبرش این نوشته را بنویسند: محب آل محمد غلام هشت و چهار فدایی مردم ایران رضای شاهشکار.
در نهایت سلسله خاندانی اسماعیلیون مربوط به فرقهی دیگر از شیعیان، توسط سنی مذهبان منقرض شد.
علویان برای مقطعی کوتاه توانستند در طبرستان(مازندران امروزی) حکمرانی اجتماعی داشته باشند که علت آنهم به سختگیری و خشونت حاکمان اسلامی(سنی) بود که گرایش مردم را دوچندان نسبت به علویان افزایش داد. هرچند سادات علوی طبرستان را جای امن برای مأوای خود برگزیدند، اما دستگاه خلافت عباسی(خلیفه متوکل) با همدستی یعقوب لیث صفار بساط آنانرا در هم پیچید. تنها دوران نفس کشیدن علویان در طبرستان به دوران خلافت خلیفه منتصر بر میگردد که خود را شیعه خواند! اما کشمکشهای داخلی در بغداد و سامرا، موجبات هرجومرج در دستگاه خلافت عباسی را ایجاد و در این نقطه از تاریخ دیگر علویان نقشی از آنان در تاریخ دیده نمیشود و در دوران سامانیان برای همیشه سلسلهی آنان برچیده و منقرض شد.
تنها حکومت شیعی که تقربیا تمامی فلات ایران را در نوردید، امپراطوری صفویه بود. این امپراطوری در جهت نشر و گسترش مذهبی و دست یافتن به قلمروی بیشتر با امپراطوری عثمانی سنی مذهب وارد جنگ شد. گویی اندیشهی انترناسیونالیستی چپی قبل از پیدایش اندیشهی چپ در قرنهای معاصر از سوی این امپراطوری در پیش گرفته شده است!
این کشمکشها که ابعاد مذهبی آن بیشتر برجسته و بستری برای ایجاد هژمونی سیاسی – اجتماعی حاکمیت سیاسی در ایران بود. ماعقب آن طی چند دوره سلسلهی خاندانی پادشاهی در نهایت با ظهور اندیشهی مدرن بنیاد سلسلهی خاندانی برچیده و موجبات پیدایش جمهوری شد.
خفقان و سرکوب سلسلهی خاندانی سلطنت پهلوی، نگذاشت اندیشهی مدرن چپ و لیبرال و دموکراسی در ایران رشد کند. تمامی هم و غم دستگاه امنیتی شاهی صرف سرکوب طرفداران اندیشههای نو شد. غفلت اصلی از اینجا ساطع شد که خود شاه انسانی مذهبی و شیعهای 24 عیار و خود را کمربستهی امام رضا میدانست و خطر احتمال دستیابی روحانیون شیعه به حکومت را صفر میدانست!
بالاخره روحانیون شیعه توانستند از طریق تریبون و جایگاه اجتماعی در مساجد و خطبهها و مراسمات مذهبی هژمونی تفکر خود را بر تمامی طبقات جامعه حاکم کنند. نتیجه معلوم و انقلابی روی داد. از سوی دیگر طرفداران اندیشهی چپ نیز تحت تاثیر این هژمونی قرار گرفتند. میتوان به جرات بیان داشت: اندیشهی چپ انقلابی تحت تاثیر هژمونی فرهنگ مذهبی شیعه قرار داشت و این هژمونی چپ/شیعی همچنان استمرار یافت.
دفاعیات خسرو گلسرخی نمونهای بارز از تاثیر فرهنگ شیعه را میتوان دید که امام حسین را بعنوان مولا و نخستین شهید خلقهای خاورمیانه ذکر و عنوان میدارد: من که یک مارکسیست/لینینست هستم و برای نخستین بار عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام/شیعه جستم وآنگاه به سوسیالیست رسیدم!
انقلاب ایران در سال 1357.ش ماحصل موج انقلابهایی اندیشهی چپ البتە در ایران با سنتزی شیعی بود.
از همان ابتدا واژهی صدور انقلاب به کرات از سوی خمینی عنوان میشد. این تئوری نامفهوم و گنگ برای صدور انقلاب، نخست به شیعیان عراق تجویز و حکومت وقت عراق_حزب بعث و صدام حسین_ را دست نشاندهی امپریالیزم میخواند!
مکاتبات سری و دعوت به انقلاب در نامهی خمینی به ارتشیان شیعه عراق، نمود بارز تداوم جنگی شد که هنوز مردمان هر دو کشور عراق و ایران از آثار مخرب آن مینالند.
از ابتداء برسرکارآمدن روحانیون شیعه، مسئلهی فلسطین و لبنان در دستور کار قرار گرفت و هیچگاه از آن غفلتی نکردند. هیچگونه تغییری در رویکرد و عملکرد دستگاه حاکمیت اسلامی ایران در این زمینه نه تنها در طی مرور زمان فرقی نکرد برعکس وارد مقولات دیگری برای جهادی_ که اکنون محور مقاومت نامیده شده است_ شد.
دوستی با یاسرعرفات و سایر جنبشهای فلسطینی با صدام و حتی حضور فلسطینیان در ارتش عراق در مقابله با ایران هم خدشه ای بدین دیدگاه وارد نکرد.
بنام جهاد و کافر خواندن، تروری دولتی در داخل کشور شروع و تمامی مخالفان را درو کردند.
روند ایجاد مخالفت با شعار امپریالیزم در منطقه، دست مایهای برای ایجاد هژمونی در منطقه به ویژه کشورهای عربی و حتی کشوری مسلمان همچون افغانستان بود.
این روند تا ظهور بهار عربی بیشتر حالتی تئوریک و در قالب کمکهای مالی و مداخله های نامحسوس نظامی از طریق سپاه قدس صورت میگرفت. بعد از بهار عربی، ترس از خیزشی داخلی حاکمیت ایران را فرا گرفت. تعریفی جدید بعنوان سنگربندی در برابر بهار عربی که آنرا مداخلهی غربیان نامیدند را آغاز نمود.
جبههی حاکمیت ایران در سوریه و دفاع از حاکمیت بشار اسدی علوی/بعثی شکل گرفت. در بوق و کرنا دمیده شد و توجیهات برای دفاع از سوریه را به اماکن متبرکهای همچون حضرت زینب نسبت دادند و یگانهای مدافع حرم زینب و بعدها فاطمیون که اکثرا هزاره های شیعه افغانستانی بودند را راهی جبههی مقاومت از ایران در سوریه کردند. بعد تئوریک این اقدام بیشتر در حول و حوش دفاع برون مرزی از حاکمیت و دورکردن خیزشی داخلی بود. با تداوم جنگی فرسایشی در سوریه، کمکم نقاب چهرهی حاکمیت ایران در این مداخلات افتاد. حاکمیت ایران که پیشتر هژمونی سراسری در سوریه داشت با تداوم جنگ و هزینههای مادی و معنوی که بر مردم این کشور تحمیل گردید به نفرت تبدیل شد.
در عراق، سادیسم ایدئولوژیک و کینه و عداوت داشتن با آمریکا از سوی سران رژیم جمهوری اسلامی؛ موجبات ایجاد گروههای شیعی تندرو را در پی داشت که سرآمد آنان سپاه مهدی و متعاقبا حشدالشعبی و سایرگروههای اسلامی گردید.
جامعهی شیعە عراق ابتداء حاکمیت ایران را ناجی خود در برابر تهدیدهای آمریکا و گروههای القاعده و داعش تصور میکردند!
با مرور زمان، نقش این مداخلات ایران در عراق اثبات نمود که جمهوری اسلامی و سرانش قصد دارند، عراق را هم قربانی اندیشههای شوم خود کنند. بسیاری از روشنفکران عراق_به ویژه شیعیان_ با درک چنین منازعهای بیثمری، وقتی ملت عراق را قربانی دیدند، اعتراض کردند. نتیجهی این اعتراض ترور بسیاری از آنان شد. نکتهی مهم اینکه افکار عمومی جامعهی شیعه عراق نسبت بدین موضع هوشیار گردید. هرچند تعدادی گروه تندرو شیعه که بیشتر سرسپرده به نظر میرسند این روند را ادامه میدهند، اما جایگاه عمومی ندارند و بیشتر به مزدورانی می مانند که با گرفتن مواجب در پی انجام وظیفه هستند!
هژمونی جمهوری اسلامی با دادوستدهای امنیتی و قربانی کردن دوستان به اصطلاح ضد امپریالیست خود از کشته شدن عبدالله احمد عبدالله یکی از سران گروه القاعده در 7 اوت سال 2020.م در خیابان پاسداران در تهران در بین سنی مذهبان تندرو کلید خورد و بعد از آنهم با کشته شدن اسماعیل هنیه رو به کاستی و خاموشی نهاد. پس از آن کشته شدن نفر اول حزب الله حسن نصرالله و سایر فرماندهان این حزب، نکات قویتر شدن ظن به اینکه جمهوری اسلامی برای رسیدن به مقاصدش با ضدو بندهای امنیتی آنانرا قربانی کرده است، دوچندان شد و ماحصل آنهم کاستهشدن از میزان محبوبیت و هژمونی معنوی جمهوری اسلامی را در پی داشت. اگر کمی با دقت در مورد گم شدن قاآنی در انظار و سفرهای وزیرامورخارجه ایران به لبنان و ماعقب آن بردن هوایپمایی به خلبانی قالیباف دقت شود، محرز اینکه بازهم دادوستدی امنیتی در پشت پرده در بین سران جمهوری اسلامی و تلاویو روی داده است!
میزان محبوبیت جمهوری اسلامی و حتی هژمونی که پیشتر بر جامعهای تحت کنترل خود داشت به زیر بیست درصد رسیده است. از سوی دیگر معادلات حفظ قدرت و ماندگاری این سیستم به هر قیمتی، موجبات بده و بستانهای امنیتی و حتی خریدو فروش اشخاص برجسته در این گروههای وابسته به این رژیم از سوی خود این حاکمیت شده است. اینگونه بده و بستانهای امنیتی و قربانی کردن رهبران گروههای نیابتی از سوی خود حاکمیت جمهوری اسلامی شاید از افکار عمومی داخلی پنهان باشد ولی بعد دیگر آن کاستهشدن روزبه روز هژمونی معنوی ایران در خاورمیانه را در پی داشتهاست.
اقبالی برای حاکمیت جمهوری اسلامی چه در بعد داخلی و چه در بعد خارجی در حفظ هژمونی معنوی باقی نمانده است. لازمست شیعیان لبنان و حوثیهای یمن و حتی جامعەی شیعه عراق بدین توجه داشته باشند که با طناب حاکمیت جمهوری اسلامی نە تنها با چاه بلکە بدار آویخته نشوند. چونکه تاریخ حاکمیت و رسیدن به قدرت شاید دارای تاکتیکهای کهن و نو باشد ولی شروطی وجود ندارد که با روی کار آمدن حاکمیتی سیاسی، ساختار ملیتی یا دینی و چه بسا مذهبی برای همیشه نابود نشود!
رهبران اجتماعی و نه سیاسی مذهب شیعه باید خطر این انقراض را در بناگوش خود ببینند و تا دیر نشده است باید اقدامی عاجل بعمل آورند تا سرنوشت پیروان مذهب شیعه در جهان به سرنوشت اینکاها و یا ایغورها و یا حتی سایر شاخەهای مذهبی دیگری همچون فاطمیون زیر مجموعهی مذهب شیعه تبدیل نشود. اینبار دیگر بحث در خصوص انقراض شاخه یا فرقهای از مذهب نیست بلکه نابودی کامل مذهبی بنام شیعه است. عواقب آن هم برای رهروان این مذهب بسی خطرناکتر و چه بسا منجر به ژنوسایدی شود!
این هژمونی ایدئولوژی مذهب شیعه که وارد ساختار سیاسی و حاکمیت شد، فرازوفرودی دارد که اکنون طی چند مرحله در مقاطع تاریخی متفاوت توانایی آنرا ندارد که به حیات خود ادامه دهد. چنین مینمایاندکە این ساختار در ایران مراحل پایانی حیات معنوی خود بسر میبرد.