شورش شهباز: آنچه امروز در رابطه با جمهوری اسلامی می‌بینیم، پدیده‌ای کاملا استثنایی است!

اگر سیری در کارنامه‌ی چهل و هفت ساله‌ی جمهوری اسلامی داشته باشیم، چنین حاکمیت سیاسی در عمق بحرانهای گوناگون همچنان به حیات سیاسی و حاکمیت خود ادامه داده است.

این سیستم سیاسی فارغ از هرگونه رژیم سیاسی با خودکامگی و نوعی از استبداد پنهان فردی روزگار می‌گذراند.

رژیم سیاسی جمهوری اسلامی دارای نوعی چرخش بر مرکز دایره‌ی فردی بنام رهبر اداره می‌شود. از سال 1358 تا به سال 1360 با قتل‌وعام مخالفان مبارزی که سعی داشتند ایران استبدادزده را به جمهوری برسانند، عرصه‌ای واحد را برای بقاء ایجاد کرد. همزمان هم جنگ عراق_ دوست کنونی و دشمن گذشته_ برای مردمان به ارمغان آورد و به بهانه‌ی در حالت فوق‌العاده جنگ بودن کشور از هرگونه اعدام و کشتاری ابایی نکرد. با قبول قطعنامه‌ی 598، اولین حرکت جمهوری اسلامی کشتار زندانیان سیاسی در زندانها بود. قبرستان گمنامان خاوران نمونه‌ای از آن کشتار بی‌رحمانه است.  برای رسیدن به ثباتی خودکامه، فصل دیگری از ترورها را در خارج کشور و حتی اروپا رقم زد. فصل خونینی از تصفیه حساب با رهبرانی سیاسی که قصد داشتند، ایران را از غرق شدن در باتلاق ایدئولوژی بسته‌ای_ که سنگسار و  رجم و اعدام را به جامعه‌ای تحت کنترل بعنوان هدیه‌ای خدادادای هدیه میداد_ برهانند. اما این رهبران سیاسی ب تهدیدی بالقوه برای جمهوری اسلامی بشمار آمدند و همگی از سوی دستگاه ترور جمهوری اسلامی حذف شدند. در بین آنهمه ترور، ضررمندتر از سایر طبقات یا گروه‌های مبارز سیاسی با جمهوری اسلامی، ملت کورد بیشترین آسیب را دید و در جریان این ترورهای جمهوری اسلامی که تا کنون هم ادامه دارد، بیش از پانصدنفر فعال سیاسی کورد خارج از ایران ترور و در بین آنان شخصیتهای برجسته‌ای همچون د.قاسملو و د. شرفکندی هم وجود داشتند.

بعد از جنگ ایران و عراق، گویی شعار”راه قدس از کربلا می‌گذرد” رویه‌ی دیگری گرفت! شاخه‌ی برون مرزی سپاه پاسداران موسم به سپاه قدس تشکیلات عریض و طویلی را در بین گروه‌های افراطی مسلمان ایجاد کرد.

از سوی دیگر خوان حاکمیت ایدئولوژیک جمهوری اسلامی روندی دیگر بنام اصلاحات را درپیش گرفت. اصلاحات از دو منظر سیاسی و امنیتی شکست خورد و قتلهای زنجیره‌ای وزارت اطلاعات نمونه‌ی بارز بن‌بست دیگری برای هرگونه اصلاحات را نشان داد. در همین اثناء مسئله‌ی دیگری بنام دستیابی به انرژی اتمی هم سرلوحه‌ی کار استراتژی حاکمیت قرار گرفت. از همان ابتداء مشخص بود که حاکمیت جمهوری اسلامی برای بقاء و نشر ایدئولوژی خود نیاز به سلاح برتری دارد. این سلاح هم رسیدن به اتم بود. در کنار این به اصطلاح صلح‌آمیز بودن انرژی اتمی، ساخت موشکهای کوتاه برد و میانبرد تا به بالستیک_حمل کننده کلاهک هسته‌ای_ هم توسعه یافت. رجزخوانی و شعارهای مرگ برآمریکا تا به اسراییل تا به امروز هنوز در سرلوحه‌ی شعار راهبردی حاکمیت با تغییراتی تاکتیکی، همچنان به قوت خود باقی مانده‌اند.

از سوی دیگر جامعه و فعالان سیاسی خارج از چرخه‌ی نظام در هر فرصتی برای غرق نشدن ایران سر برآوردند و متاسفانه با شدیدترین وجه ممکن سرکوب شدند. امنیتی خواندن هر اعتراضی به بهانه‌ای همدستی با دشمن، ابزاری برای از میان برداشتن هرنوع کنشی شد.

بالاخره بهار عربی آغاز شد و جمهوری اسلامی آنرا بهار بیداری اسلامی خواند! تغییراتی در برخی کشورهای عربی بوجود آمد. اما با رسیدن این تغییرات بهار عربی به سوریه و در خطر افتادن متحد قدیمی جمهوری اسلامی_بشاراسد_ از رهبر تا به سایر مقامات نظامی و سیاسی حاکمیت جمهوری اسلامی، سوریه را همچون خاکریز مانع شدن از ورود هر نوع درگیری به ایران خواندند و با ترسیم شعاری ایدئولوژیک نیروهایی بنام مدافعان زینب را به سوریه اعزام داشتند. با کشته شدن قاسم سلیمانی در فرودگاه بغداد کم‌کم نقش شاخه‌ی برون مرزی سپاه دچار ضعف شدید شد. از سوی دیگر انقلابی به نام”ژن، ژیان، ئازادی” در ایران به وقوع پیوست. خاکریز سوریه با سقوط بشار اسد ویران شد. فشارهای اقتصادی و تورم و رکود و تحریمهای اقتصادی که همه براین نظر بودن ایران دچار فروپاشی اقتصادی می‌شود، نتوانست کارساز باشد! همچنان جمهوری اسلامی با چنین اقتصادی در هم پاشیده که جامعه‌ای تحت کنترل این سیستم بهایش را می‌‌پردازد، همچنان بر سر کار است. جنگی دوازده روزه بین اسراییل و ایران که با ورود آمریکا بدان و بمباران تاسیسات هسته‌ای نظنر و فرودو به آتش‌بس کشیده شد نه تنها جمهوری اسلامی را با فروپاشی روبرو نکرد برعکس جامعه را در حالتی کاملا امنیتی قرار داد تا با بهانه‌ای دست داشتن با سرویس امنیتی موساد به قتل‌وعام دیگری بپردازد و بدین بهانه فضای جامعه را ملتهب و امنیتی‌تر کرد. در نتیجه بازنده‌ی این جنگ دوزاده روزه نه اسراییل و نه جمهوری اسلامی بلکه جامعه‌ای ایران بود!

حاکمیت جمهوری اسلامی به بودن در  بحران عادتی دیرینه دارد! این حاکمیت بجای حل بحرانهایی که در پیش رویش قرار می‌گیرند، اقدام به بحران‌آفرینی دیگری می‌کند! آنقدر چالش و بحران در بستر این رژیم سیاسی خفته است و هر روز به چهره‌ی این حاکمیت سیلی آبداری می‌نوازد. اما این‌ سیستم متخصص و جراح بی‌رحمی در تزریق این بحرانها به تک تک سلولهای جامعه که همان انسانها هستند، است.

مردم تحت کنترل این سیستم مردگانی زنده‌اند که در بهترین حالت تنفس و ارتزاقی برای بقاء و نه تداوم زندگی می‌کنند. چونکه بار سنگین این بحرانهای تزریق شده نای را از جامعه برای هرگونه حرکتی گرفته است. پویایی نظم اجتماعی در جامعه وجود ندارد تا گروه‌های مختلف سیاسی خارج از سیستم حاکمیتی بتوانند در حرکت سیالی آنرا هدایت کنند. عدم پویایی جامعه به برخورد سخت و خشن امنیتی با آن بستگی تام دارد. در نهایت بدون داشتن فریادرسی، سلولهای زنده‌ی این جامعه در زیرشکنجه و بالارفتن بر سردار منجر می‌شود. دخمه و سلول انفرادی جایی برای پوساندن و از میان برداشتن سلولهای نیمه جانی بنام انسان موجود در این جامعه است. مختصر اینکه اگر بدین منوالی که وجود دارد، جمهوری اسلامی همچنان حاکم باشد، افقی حتی برای تنفس و ارتزاقی برای بقاء هم باقی نخواهند ماند. افق تاریک فلاکت و تبدیل شدن جامعه‌ی انسانی در ایران به بیابانی همچون کویر لوت نه تنها قابل تصور بلکه قابل لمس است.