ابوالحسن بنیصدر، اولین رئیسجمهور ایران، در سن ۸۸ سالگی در پاریس درگذشت. آقای بنیصدر طی چهار دهه اخیر، تحت تدابیر امنیتی در فرانسه زندگی میکرد.
ابوالحسن بنیصدر کمتر از دو سال پس از انتخاب به ریاست جمهوری، از مقامش عزل شد، به فرانسه گریخت، و در سلک مخالفان جمهوری اسلامی به سخنرانی و فعالیت سیاسی ادامه داد.
بنیصدر از جمله نسل دینگرایانی ملیگرا بود که در اندیشه پیوند دین با مدرنیته و ارائه قرائتی غیرسنتی از آموزههای دینی بودند. پس از ائتلافی مصلحتی و کمدوام با اطرافیان آیتالله خمینی برای سرنگون کردن حکومت محمدرضا شاه پهلوی، اختلافهایش با آنها به عرصه عمومی کشیده شد و دیری نپایید که رودرروی کانونهای قدرت حکومت نوپای اسلامی قرار گرفت.
در راس کابینهای تحمیلی که کمتر عضوی از آن با او هماهنگ بود، دولتی مستعجل داشت، و در همان مدت کوتاه، شاهد اشغال سفارت آمریکا در تهران، آغاز جنگ ایران و عراق، تصفیه یا «انقلاب فرهنگی» در دانشگاهها، و سرکوب خونین گروههای سیاسی مخالف جمهوری اسلامی بود. پس از ائتلافی زودگذر با سازمان مجاهدین خلق ایران، راهش را از آنها جدا کرد و تا پایان عمر، مخالفتی کمابیش انفرادی را با حاکمیت ایران پی گرفت. انگشتشمار هوادارانش او را «اندیشه راهنما» و «اندیشه بزرگ قرن» میخواندند، و جمهوری اسلامی، او را «خائن» و «قانونشکن» توصیف میکرد.
بنیصدر روز دوم فروردین ۱۳۱۲ در استان همدان به دنیا آمد. پدرش از روحانیون با نفوذ همدان بود که با روحالله خمینی ارتباطی دوستانه داشت. در دانشگاه تهران، اقتصاد و حقوق اسلامی خواند. از پیروان احسان نراقی بود، و نماینده دانشجویان دانشکده حقوق دانشگاه تهران در کنگره جبهه ملی ایران در سال ۱۳۴۱ و مسئول سازمان دانشجویان جبهه ملی در دانشگاه تهران. دو بار به دلیل فعالیتهای بازداشت و زندانی شد.
در سال ۱۳۴۲ به پاریس رفت و از دانشگاه سوربن دکترا گرفت. در سالهای پیش از ۱۳۵۷، به عنوان ناسیونالیست و اسلامگرایی مخالف حکومت شاه، نظریههای سیاسی و اقتصادی «توحیدی» خاص خودش را در نفی هر دو نظام سرمایهداری و سوسیالیستی به صورت مقاله و کتاب چاپ میکرد.
محمد قائد در باره افکار او نوشتهاست: «یقین داشت کلیدی جادویی برای حل مشکلات دراختیار دارد. از اعداد استفادهای در حد وِرد و وذِکر میکرد: پنجاه و یک جور وابستگی، سیزده نوع سلطه، بیشت رقم اعمال زور، راهحلی پانزدهبندی برای قطع وابستگی، دوازده خصلت شهید مسلمان و غیره، و تمام فرمولهای جادویی با ترجیع و پسوند “توحیدی”، گویی فرد بیخدا قادر نیست از یک تا ۹۹ بشمرد.»
ابراهیم نبوی، طنزپرداز، درباره بنیصدر گفته است: « بنیان اندیشههایی مانند حکومت اسلامی، اقتصاد توحیدی، موضوع منافق بودن و التقاطی بودن مجاهدین، نظریه موازنه منفی که سالها اساس سیاست خارجی ایران قرار گرفت و انکار ضرورت آزادی و توصیف آن در محدوده استقلال و دشمنی کلاسیک با غرب و حکومت دینی بود، را بنیصدر بنیان نخاد. بعدها بخش مهمی از نظریات وی تا سالها پس از رفتن وی از حکومت و ایران، به عنوان بخشهای زیانآور سیاستهای جمهوری اسلامی ماند و منشاء جریانات بسیاری در زندگی سیاسی و اجتماعی ایران شد.» در پاریس در حلقه نزدیکان آیتالله خمینی بود، و روز ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ همراه او و جمعی از یارانش، به تهران بازگشت.
با موافقت آیتالله خمینی، عضو شورای انقلاب شد، ولی حاضر به همکاری با دولت موقت بازرگان نبود، چرا که آن را «انقلابی» نمیدانست. مهدی بازرگان هم علاقهای به همکاری با او نشان نمیداد. بااینهمه، به حکم خمینی، به معاونت و بعد هم به وزارت اقتصاد و دارایی منصوب شد.
در جریان اشغال سفارت آمریکا در تهران در سال ۱۳۵۸، مخالفتش با گروگانگیری را اعلام کرد و خواستار حل و فصل سریع قضیه شد، موضعی که نزدیکان آیتالله خمینی اعتنایی به آن نکردند. کمی بعد، با حمایت جامعه روحانیت مبارز، نامزد انتخابات ریاست جمهوری شد و بهمن همان سال با حدود یازده میلیون رأی، اولین رئیسجمهوری ایران شد.
با آن که یک ماه پس از پیروزی در انتخابات، با حکم خمینی به ریاست شورای و جانشین فرمانده کل قوا منصوب شد، از نظر اجرایی عملا قدرت بسیار محدودی داشت. برنامههایی که در دستور کار داشت به دلیل نبود قدرت اجرایی، و آنچه خودش بعدا «دولت در دولت» خواند، به جایی نرسید، از جمله بازسازی مراکز قدرت، از دور خارج کردن تدریجی سپاه پاسداران، دادگاههای انقلاب و کمیتهها، و ادغام آنها در سایر سازمانهای دولتی، و کاستن از نفوذ روحانیون.
سران حزب جمهوری اسلامی، بهویژه محمد حسینی بهشتی، اکبر هاشمی رفسنجانی، علی خامنهای و عبدالکریم موسوی اردبیلی، در نزاع دائمی با ابوالحسن بنیصدر بودند.
اندکی بعد، در نخستین انتخابات مجلس پس از انقلاب که با اتهامات تقلب گسترده همراه بود، نامزدهای مورد حمایت بنیصدر و نهضت آزادی بازرگان کرسیهای اندکی به دست آوردند، و هیچ یک از احزاب چپ، حتا یک نماینده هم نتوانستند به مجلس بفرستند. مجلس نوپا هم به تسخیر مخالفان بنیصدر درآمد.
با وجود این اختلافها، در جریان تصفیه دانشگاهها از استادان و دانشجویان دگراندیش، بنیصدر به مخالفان خود در حاکمیت، که این تصفیه را «انقلاب فرهنگی» میخواندند، پیوست. اما اختلافش با نزدیکان آیتالله خمینی، خیلی زود دوباره سربرآورد: مجلس، هیچیک از نامزدهایی را که برای نخستوزیر معرفی کرد نپذیرفت، و خمینی هم آنها را «غیرانقلابی» توصیف کرد. سرانجام محمدعلی رجایی به او تحمیل شد، و رجایی هم به نوبه خود، بیشتر وزرایش را به رغم نارضایی بنیصدر، منصوب کرد، از جمله میرحسین موسوی به عنوان وزیر خارجه، و بهزاد نبوی به عنوان وزیر امور اجرایی.
آخرین روز شهریور ۱۳۵۸، عراق به خاک ایران حمله برد و جنگی هشت ساله آغاز شد. اندکی بعد، بنیصدر به عنوان فرمانده کل قوا، به دلیل تکیهاش بر ارتش و نحوه اداره جنگ، زیر انتقاد شدید حزب جمهوری اسلامی و سپاه نوبنیاد پاسداران رفت. بنیصدر در نامهای رسمی به خمینی، وزیران کابینه رجایی را «بیکفایت» و «تهدیدی بزرگتر از تجاوز عراق به خاک کشور» خواند، و شکایت کرد که هشدارهایش در مورد وخیمتر شدن اوضاع اقتصادی و پافشاریاش بر نیاز به سازماندهی مجدد نیروهای مسلح، نادیده گرفته شده است. شکاف میان بنیصدر و بدنه حاکمیت روز به روز عمیقتر میشد، و همزمان، حزب جمهوری اسلامی و متحدانش خود را برای سرکوبی نهایی گروههای چپ و بهویژه سازمان پرطرفدار مجاهدین خلق آماده میکردند.
روز ۱۴ اسفند ۱۳۵۹ سخنرانی بنیصدر در دانشگاه تهران، نقطه عطفی در این شکافها را رقم زد. هواداران مجاهدین خلق، عدهای از لباسشخصیهای موسوم به «حزبالله» را که همیشه به اجتماعات منتقدان حمله میبردند، با حمایت بنیصدر دستگیر کردند. بنیصدر به خمینی شکایت برد، و هیئت سهنفرهای مامور رسیدگی به این شکایت شد. بازنده شکایت، بنیصدر بود.
در اوایل سال ۱۳۶۰، ضربه نهایی به بنیصدر وارد شد. روزنامه انقلاب اسلامی که بنیصدر منتشر میکرد، نوارهای سخنرانی حسن آیت، از اعضای بانفوذ حزب جمهوری اسلامی را فاش کرد که در آن، برنامهریزی حزب برای سرنگونی بنیصدر توضیح داده شده بود.
به گفته عبدالله جاسبی، از اعضای وقت حزب جمهوری اسلامی، اکبر هاشمی رفسنجانی، رئیس مجلس وقت، در جلسهای از بنیصدر به خمینی شکایت کرد: « آن قدر این بنیصدر علیه ما حرف میزند و آبروی ما را میبرد شما حرفی نمیزنید؟! و بعد آقای هاشمی ساکت شدند و زدند زیر گریه! امام جلسه را ترک کردند و ما هم همینطور سکوت کرده بودیم. فردای آن روز حاج احمد آقا [خمینی] به ما زنگ زدند و گفتند دیشب امام خوابشان نبرده است و حکم عزل بنیصدر را از فرماندهی کل قوا صادر کردهاند و چند روز بعد نیز حکم عدم کفایت سیاسی بنیصدر در مجلس مطرح شد و رای آورد.» فردای آن روز، نیروهای حزباللهی به خیابانها ریختند و خواستار اعدام بنیصدر شدند.
در این مقطع، تنها نیروی سیاسی که هنوز علنا از ابوالحسن بنیصدر پشتیبانی میکرد، سازمان مجاهدین خلق بود. روز ۲۹ خرداد ۱۳۶۰، مسعود رجوی رهبر وقت مجاهدین خلق، همراه بنی صدر که در خفا به سر میبرد، مردم را به قیام فراخواندند و از هوادارانشان خواستند تا علیه حکومت در خیابانها حضور یابند.
روز بعد، تظاهرات بزرگی در تهران و شهرهای دیگر برگزار شد که حکومت با شدت آن را سرکوبی کرد. فردای آن روز، مجلس با اکثریت آرا به عدم کفایت ریاست جمهوری ابوالحسن بنیصدر رأی داد. شش هفته پس از رأی مجلس، ابوالحسن بنیصدر همراه مسعود رجوی، رییس سازمان مجاهدین خلق، با تغییر لباس و چهره از فرودگاه مهرآباد و با هواپیمایی که بهزاد معزی، خلبان هواپیمای محمدرضا شاه هنگام ترک ایران، آن را هدایت میکرد، از ایران گریخت و به فرانسه پناهنده شد.
در فرانسه، ابوالحسن بنی صدر با مسعود رجوی و شماری دیگر از نیروهای مخالف حکومت جمهوری اسلامی شورای ملی مقاومت را تشکیل داد، ولی در سال ۱۹۸۴ به دلیل اختلاف نظر با رهبری سازمان مجاهدین خلق، از جمله به دلیل مهاجرت این سازمان به عراق، این شورا را ترک گفت. بنیصدر پس از آن، در ورسای، شهری در حومه پاریس، تحت مراقبت امنیتی دولت فرانسه اقامت گزید. بعدتر، در ماجرای دادگاه میکونوس که جمهوری اسلامی متهم به ترور رهبران مخالف کرد شده بود، علیه نظام جمهوری اسلامی شهادت داد. بنیصدر در فرانسه به انتشار منظم هفتهنامه “انقلاب اسلامی در هجرت” و نیز انتشار کتاب و مقاله، به مخالفت با حکومت ایران ادامه داد.
محمد قائد در باره «رویاهای بیپایان» بنیصدر در دوران ریاست جمهوریاش نوشته است: «فرض را بر این میگذاشت که از حمایت روحانیون بیرون از قدرت برخوردار است و آن بخش کوچک بازار که خود را سرمایهگذار نهضت اسلامی میدانست، نادیده میگرفت…در ادامه همان رویای طولانی، بعدها بارها تکرار کرد ریگان و آیتالله خمینی بر سر حذف او به توافق رسیدند… نکته متناقضنما اما بدیهی که به نظرش دسیسهای پیچیده میرسید: چنانچه رژیم رقیقشده شاه یا حتا چپ مارکسیست در قدرت باشد ممکن است امثال او را به مجلس راه دهد زیرا قبول دارد که نماینده بخشی از جامعهاند. اما وقتی بازار-حوزه در قدرت باشد، برای آنها هم جایی نیست. این به اصطلاح نواندیشان دینی مدعی نمایندگی اسلام لائیک با چهره انسانیاند که رقیب خشن میگوید بدعتی است خشن و مردود.»
بی بی سی