ونوس ترابی در داستان “اپراتور” میکوشد از نگاه یک جانی و عامل شلیک موشک به هواپیمای اوکراینی، سقوط و مرگ سرنشینان آن را بازآفریند. اسد سیف، منتقد ادبی، در خوانش خود از کتاب به بررسی روایت “یک جنایت دولتی” پرداخته است.
انسان به ذات موجودیست خیالپرداز. اینکه چند ساعت در شبانهروز میتوان خیال بافت و آن را در ذهن برای خویش واگویه کرد، نمیدانم، ولی کسانی همین خیالها را بازمیگویند و روایتگری پیش میگیرند. کسانی نیز به عنوان نویسنده، از آنها داستانی میسازند و حادثه را مکتوب میکنند و بدینسان آن را با دیگران در میان میگذارند.
با داستان در واقع جهان دیگری ساخته میشود تا در برابر جهان موجود قرار گیرد و یا حداقل اینکه جهان موجود را به چالش بکشاند.
در جهان موجود گاه حوادثی پیش میآید که تأثیری ژرف بر روان آدمی میگذارد. بخشی از همین حوادث جهان ما را آسیبپذیر کرده و خیالها و روایتهای ما را به هراس میآلایند. گاه فاجعه آنچنان عظیم است که تاریخ هستی ما به پیش و یا بعد از آن تقسیم میشود.
در چنین شرایطی است که ذهن روایتگر و داستانساز ما فعال میشود تا به شکلی با این آسیب روانی کنار آید. گاه عظمت آسیب روانی دامنه تجربههای سالیان را درهم میشکند و میکوشد آگاهیهای جدیدی را جایگزین دادههای پیشین کند. گاه نیز در این روند ما میمانیم و روانی پریش.
حادثه شلیک به هواپیمای اوکراینی که در هشتم ژانویه ۲۰۲۰ از فرودگاه تهران عازم کانادا بود، چنان فاجعه عظیمی در پی داشت که ابعاد آن از یک جنایت دولتی فراتر میرود. در این جنایت ۱۷۶ مسافر به همراه نه خدمه هواپیما کشته شدند. از قرار معلوم حکومت جمهوری اسلامی به انتقام خون سردار خود، قاسم سلیمانی قصد داشت تا همزمان با عملیات حمله به مقر آمریکاییها در عراق، با انفجار این هواپیما، آمریکا را مقصر اعلام دارد. حوادث اما چنان پیش نرفت که پیشبینی شده بود. هواپیما با شلیک دو موشک سپاه پاسداران سقوط کرد و حکومت نتوانست خلاف این ادعا را ثابت کند.
ونوس ترابی با وام از این موضوع داستانی بلند با عنوان “پینوشت: اپراتور” نوشته که توسط نشر باران در سوئد منتشر شده است. شخصیت اصلی داستان، یاسر، جوانیست که به مدت پانزده سال به عنوان اپراتور در سازمان نظامی- اطلاعاتی جمهوری اسلامی به کار اشتغال دارد. او خود را “عامل” میداند. تا کنون چنین بوده است. چه در سوریه و چه در دیگر عملیات درون و برونمرزی همیشه به او دستور دادهاند و او شلیک کرده است. اینبار نیز یک هفته است که در آمادهباش به سر میبرد. بیآنکه هدف را بگویند، گفتهاند که باید “بترکاند، بسوزاند و تیررس را در هوا بزند”. سرانجام معلوم میشود که او باید به فاصله بیستویک ثانیه دو موشک به سوی یک هواپیمای مسافربری شلیک کند. او آموخته است که همیشه در برابر دستورها سکوت اختیار کند؛ !انگار نه انگار که اتفاقی افتاده”.
یاسر میداند که در این هواپیما “میهمانانی” ایرانی قصد بازگشت به سکونتگاه خویش، کانادا را دارند. این را نیز میداند که قرار است همین امشب عملیاتی حکومتی برای انتقامگیری از کشته شدن قاسم سلیمانی در عراق اجرا شود و این دو عملیات در پیوند باهم هستند. مسئول او یک عکس “سردار” را نیز بر سینه خویش نصب کرده و در زمان اجرای برنامه چندین بار به شادی از انتقام صحبت کرده است.
یاسر اما قرار بود همسرش، لیلا را برای وضع حمل به بیمارستان برساند ولی به کار احضار شده است. میداند که شب پیش پسری به جمع خانوادهاش افزوده شده است. پسرش را ندیده ولی در تمامی ساعاتی که در تدارک شلیک در آمادهباش به سر میبرد، به یاد او که نام زکریا برایش انتخاب کرده، و همچنین دخترش زویا و همسرش است. آنها را با سرنشینان هواپیما مقایسه میکند. گاه میاندیشد که عدهای گریختگان از کشور در هواپیما نشستهاند، کسانی که حاضر نشدهاند در خدمت ایران اسلامی باشند. گاه نیز وابستگان همین افراد را در نظر مجسم میکند، به وقتی که هواپیما سقوط کرده است.
یاسر قرار و آرام ندارد. مُدام به سه بند از انگشت خویش مینگرد که قرار است دکمه قرمز را بفشارند. با همین انگشت بارها موشکپرانی کرده است، امشب اما آرامش تن و جان ندارد. شاید هم تولد پسر علت باشد.
همسرش میداند که کارش “جهاد در راه وطن” است، پس باید جانی و آدمکش هم باشد ولی برای او قسم یاد کرده که تا کنون دستش به خون هیچ هموطنی آلوده نشده است. خود اما میداند که در این قسم واقعیت وجود ندارد.
او نه تنها در ایران، در سوریه و عراق و یمن در جوی خون شنا کرده است. او همیشه عکسهای “شهیدان” را با لبخندی بر لب دیده است ولی حال فکر میکند؛ کدام شهید زمان شهادت آرامش دارد و با لبخند میمیرد؟ همه عکسها دستکاری میشوند؛ “شهادت باید شیرین دیده شود”.
“اپراتور” در کلیت خویش واگویههای درونی یاسر است در دو روزی که درگیر شلیک به این هواپیماست. حاجآقا، مسئول او، پیش از هر عملیاتی او را به باغی میکشاند تا کباب مرغ به او بخوراند تا ببیند که مرغ پیش از اینکه کباب شود، جانی در بدن ندارد. یاسر باید بداند که در حادثه پیشرو نیز مسافران پیش از آنکه جنازههایشان به زمین برسد و جزغاله شوند، مردهاند. یاسر این را میداند و تا کنون بارها تجربه کرده است. اینبار اما گویی تجربه ملموستر است. پنداری تنها خود را “عامل” دانستن کافی نیست. یک احساس شخصی نیز در این میان نقش بازی میکند.
یاسر درک عمیقی از مفاهیم ندارد و نمیتواند به تحلیل مسائل بپردازد ولی همین تجربهها تخم شک به ذهنش مینشاند. او در هراسی که سراسر وجودش را در بر گرفته، سالهای دراز زندگی خویش را در کشتارها به یاد میآورد. او همیشه دشمن کشته است؛ دشمنان حکومت، دشمنان اسلام و حق. به او چنین گفتهاند و او نیز پذیرفته است که دشمن را باید نابود کرد. شاید برای اولینبار باشد که حال به همسر و فرزندان، به والدین کشتگان نیز فکر میکند. بر این نیز فکر میکند که حال به وقت شلیک باید “آدم بودنش را هم فراموش کند”.
یاسر شلیک میکند اما؛ «دارم به لیلاهای پرواز فکر میکنم، به زویاهایی که با چشمان خوابآلود روی پای مادرهایشان کز کردهاند و شاید هم دارند با تبلتهایشان ور میروند…یاسرهایی که صندلی کنار راهرو را انتخاب کردهاند تا لیلاها و زویاها و زکریاهایشان کنار پنجره بنشینند و آسمان سرخ جهنمی را تماشا کنند. …صدایم درنمیآید…میخواهم فریاد بکشم اما حنجرهام را قورت دادهام انگار. آنچه افتاده روی خاک و میسوزد صدای من بوده است…آیا صدای گریه و فریاد هنوز میآید؟ کسی اسم بچهاش را صدا میزند؟ یا مادری هست که خودش این طرف افتاده باشد و بچهاش روی درخت یا لابهلای دیوارآویزان شده باشد؟…»
داستان “اپراتور” با شلیک دو موشک و سقوط هواپیما پایان میگیرد، اما مشکل است این شک از ذهن یاسر نیز دور شود. این شک را همچون دردی جانکاه که بازماندگان حادثه همچنان تا پایان عمر با خود خواهند داشت، یاسر نیز با خود خواهد داشت. آیا یاسر خواهد توانست در راستای سخنان مسئول خود یک امشب آرام بگیرد تا “فردا دوباره در باره ماشهها و دکمههای خلاص” فکر کند؟
داستان تمام میشود، بیآنکه حرفی از اپراتور شنیده شود. بر زبان او در سراسر داستان سخنی جاری نمیشود. او فقط فکر میکند. شاید از ترس باشد و شاید هم از مرگ و یا شستشوی مغزی. در پایان اما شکی بر ذهنش مینشیند که این خود میتواند گام نخست در آگاهی باشد.
به نظر میرسد اپراتور نخستین کتاب ترابی است. او در همین داستان ابتکار به کار گرفته، شخصیتی را برگزیده که در ادبیات ما ناپیداست. نویسندگان ما عادت کردهاند که چیزی مثبت از شخصیتهای منفی ننویسند. با نگاهی به آثار داستانی چهار دهه گذشته، کمتر از عوامل حکومتی به این شکل در داستانها یافت میشوند. ما در این داستانها بازجو، زندانبان، پاسدار، جاسوس و خدمتگزاری نمییابیم که انسانی فکر میکند و شک به زندگیاش راه پیدا میکند. در این راستا درست همان کاری را میکنیم که اسلامینویسان انجام میدهند. اگرچه آنان مجبورند کلیشهها را پاسدار باشند، اما نویسندگان مستقل چنین اجباری ندارند.
اپراتور که به صد وهفتاد و هفتمین نفر که جنینی است هفت ماهه تقدیم شده، داستان جراحتِ روانِ ایرانیانی است خسته از ترفندهای این حکومت. اپراتور خلاف حاکمیت سیاستگریزی در ادبیات امروز ایران، خود را با سیاست درگیر میکند و در این راستا سیاست را به خدمت ادبیات میکشاند.
نیچه در “تبارشناسی اخلاق” از کشیشان به عنوان بدترین دشمنان نام میبرد، زیرا کمزورترین مردمان هستند و به همین دلیل نفرت میورزند و این نفرت در آنان به شکل هیولایی ترسناک و زهرآگین سر برمیآورد و این آن چیزی است که راههای عقلانی را مسدود میکند و در قوه تشخیص فرد خلل وارد می کند. کینتوزی “آتش جنگ و جنایت را علیه انسانهای دیگر برمیافرزود”.
جمهوری اسلامی سالهاست که با همین کینه دشمن خلق میکند و به راه نابودی دشمنهای خیالی آرزوهای شیرین مردم را نابود میکند.
هانا آرنت، فیلسوف و اندیشهورز سیاسی، در محاکمه “آیشمن” پرسشی را عمومی میکند و آن اینکه؛ “آیا انسان میتواند مرتکب شرارت بشود بیآنکه شرور باشد؟” آرنت در سیمای آیشمن کارمندی جدی و معمولی یافت که در کار خویش در رژیم هیتلری صادق بود و جنایت برای این آدم کاری عادی. آرنت از این رفتار به “ابتذال شر” میرسد و اینکه هر کس حتا معمولیترین افراد میتواند در شرایطی مرتکب مهیبترین شرها بشود و جنایت بیافریند.
پرسش آرنت یک پرسش وجودیست و با سرشت آدمی در رابطه است. نمیتوان برای آن پاسخی جامع یافت ولی واقعیتیست که با ذاتِ انسان در رابطه است و ایمان و یا حُسن نیت نیز میتوانند در امر شرّ دخالت داشته باشند.
آنچه با سقوط هواپیما در ایران رخ داد، در مقایسه با جنایات جمهوری اسلامی طی چهار دهه گذشته قابل قیاس نیست، اما میدانیم که امر شرّ در ما بنیانی عمیقتر دارد و تنها به جمهوری اسلامی محدود نمیماند. پرسش آرنت اما در برابر “من” ایرانی، به ما این توانایی را ارزانی میدارد که به امر خشونت و شرارت عمیقتر بنگریم و اینکه؛ جامعه در چه شرایطی میتواند در موقعیتی قرار گیرد که خشونت و شر در آن دولتی میشود و در رابطه با افراد، از “مسئولیت شخصی” نیز فراتر میرود و فرد داوطلبانه به شرارت کشیده میشود و جنایت میآفریند.
“ابتذال شر” در پی انقلاب دامنگیر بسیاران شد. کسانی با توجه به “مسئولیت شخصی” زودتر بدان آگاه شدند و ترجیح دادند تا به شرارتی حکومتی کشانده نشوند، کسانی اما چون یاسر، شک در آنان سر برداشته و میدارد و اندکاندک راه خویش را از نظام شر جدا میکنند، و کسانی نیز یافت میشوند که همچنان صادقانه در خدمت به حکومت، شرّ میآفرینند.
اپراتور به عنوان “پینوشت”، داستان یک جنایت دولتیست که با شک در ذهن “عامل” میکوشد مرهمی باشد بر روان رنجدیده بازماندگان قربانیان این حادثه.
* مطالب منتشر شده در صفحه “دیدگاه” الزاما بازتابدهنده نظر دویچهوله فارسی نیست.