
جنگ دوازدهروزه ایران و اسرائیل: نبردی حسابشده در مسیر مهندسی قدرت
در نخستین روزهای خرداد ۱۴۰۴، ایران و اسرائیل وارد نبردی رسمی شدند که از آغاز تا پایان، جنگی غیرعادی بود. برخلاف همه جنگهای متعارف، درگیری میان این دو دشمن دیرینه، نه به تخریب زیرساختهای حیاتی انجامید، نه به عملیات نظامی فلجکننده، و نه به تلفات گستردهای که از یک «درگیری منطقهای جدی» انتظار میرود.
در نگاه نخست، این جنگ نشانهای از تشدید بحرانهای منطقهای و فروپاشی هرگونه مهار تنشها تلقی شد. اما هر چه زمان گذشت، شواهد بیشتری از یک هماهنگی نانوشته و محاسبهشده پدیدار شد—هماهنگی نه به معنای صلح، بلکه به معنای جنگی قابلکنترل، با اهدافی فراتر از میدان نبرد.
جنگی با چراغهای روشن: چرا به زیرساختهای حیاتی حمله نشد؟
یکی از نکات اساسی این جنگ آن بود که هیچیک از طرفین به زیرساختهای حیاتی یکدیگر، از جمله سدها، نیروگاهها، مراکز کنترل انرژی یا پایگاههای حساس سایبری، حمله نکردند. حتی در مواردی که بهظاهر حملاتی به تأسیسات نظامی یا امنیتی انجام شد، نشانههایی از «اطلاع قبلی» یا «تخلیه هدفمند» پیش از حمله مشاهده شد.
بهعنوان نمونه، در دو حمله مهم اسرائیل به مراکز موشکی در غرب ایران و یک مرکز شنود سپاه در بندرعباس، منابع میدانی از «تخلیه کامل پیش از حمله» خبر دادند. در مقابل، حملات موشکی ایران به پایگاههای نظامی در صحرای نقب و الجلیل نیز، بهرغم بار رسانهای بالا، تقریباً بدون تلفات انجام شد. این هماهنگی در سطح عملیات نظامی، تنها با فرض یک کانال ارتباطی فعال و مبتنی بر محاسبه سیاسی قابلدرک است.
جنگ برای تثبیت آینده رهبری در ایران؟
در چنین چارچوبی، این پرسش اساسی مطرح میشود: هدف واقعی این جنگ چه بود؟ پروژهی مشترک برای حذف مخالفان جانشینی مجتبی خامنهای یا حسن خمینی یاد میشود.
جمهوری اسلامی در سالهای اخیر وارد مرحلهای بحرانی شده؛ نه فقط از نظر اقتصادی و بینالمللی، بلکه از نظر ساختار قدرت. مسئلهٔ جانشینی علی خامنهای، رهبر کنونی، به یکی از اصلیترین چالشهای درونی رژیم تبدیل شده است. در این مسیر، دو گزینه از همه جدیتر هستند: مجتبی خامنهای—پسر رهبر کنونی و چهرهای پشتپرده اما قدرتمند، و حسن خمینی—نوه بنیانگذار جمهوری اسلامی که هنوز در میان بخشی از بدنه اصلاحطلب مشروعیت دارد.
جنگ دوازدهروزه فرصتی بود برای بازسازی فضای امنیتی کشور، بستن فضا برای مخالفان دروننظام، توجیه حذفهای سیاسی، و ایجاد «اجماع امنیتی» حول ضرورت ثبات و جانشینی بیچالش. در همین بازه، دهها فعال رسانهای، فرماندهان بازنشسته، و حتی برخی چهرههای مذهبی نزدیک به طیف رقیب با محدودیت، بازداشت یا سانسور مواجه شدند.
به همین شکل، سکوت معنادار ایالات متحده و عدمورود جدی به ماجرا از سوی واشنگتن نیز، از دید برخی ناظران، نشانهای از همدلی ضمنی با پروژهی مدیریت انتقال قدرت در ایران بود. پروژهای که اگرچه زیر پرچم جنگ اتفاق افتاد، اما هدفش چیزی جز «خالیکردن میدان از عناصر ناهمخوان» نبود.
نتیجه: جنگی بیبرنده، اما با یک بازنده مشخص—جامعه مدنی
در پایان این جنگ نمایشی، نه اسرائیل بازدارندگی از دست داد، نه ایران شکست نظامی خورد. اما بازنده نهایی روشن بود: جامعه مدنی ایران، روزنامهنگاران، فعالان سیاسی، و آن بخش از نخبگان که میتوانستند در آیندهای بدون استبداد نقشی ایفا کنند.
حالا، با روشن شدن چراغ سبز ماشین اعدام، پروژهی حذف فیزیکی مخالفان نیز وارد مرحله تازهای شده است. همانطور که در گزارشهای میدانی دیده شد، جمهوری اسلامی از جنگ برای «تصفیه درونی» و «بازآرایی ساختار قدرت» استفاده کرده است؛ نه برای دفاع از کشور، بلکه برای دفاع از آیندهای که قرار است به نام «رهبری مطلقه» نوشته شود.
جمعبندی: مهندسی آینده، زیر سایه جنگ ساختگی
اگر جنگ ۱۲ روزه را نه بهعنوان یک درگیری نظامی، بلکه بهمثابه یک نمایش مهندسیشده برای تنظیم مسیر آینده جمهوری اسلامی نگاه کنیم، رفتار تمامی طرفها—از تهران تا تلآویو و واشنگتن—معنا مییابد. هماهنگی در سطح عملیاتی، پرهیز از خسارت سنگین، و تمرکز بر پیامدهای سیاسی داخلی، همگی نشان میدهند که این جنگ، بیشتر از آنکه جنگی برای پیروزی باشد، نبردی برای مهندسی آینده قدرت بود.
