در بیست‌وپنجمین جلسه دادگاه حمید نوری در استکهلم سوئد که روز پنج‌شنبه ۱۵ مهر برگزار شد، مجید جمشیدیت به عنوان شاهد و شاکی گفت که بعد از آزادی از زندان هم به صورت اتفاقی حمید نوری را دیده و با او صحبت کرده است.

آقای جمشیدیت در جلسه محاکمه حمید نوری به‌ اتهام مشارکت در اعدام‌ چند هزار زندانی سیاسی ایران در سال ۱۳۶۷، گفت که پیش از اعدام‌ها بیش از ۱۵ بار حمید نوری را دیده بود و متوجه فرغونی شد که در آن طناب دار می‌بردند.

حمید نوری متهم است که در مقام دادیار پیشین زندان گوهردشت کرج در اعدام‌های دسته‌جمعی زندانیان سیاسی مشارکت داشته است؛ اتهامی که خود آن را رد می‌کند. او روز ۱۸ آبان ۹۸ با یک پرواز مستقیم از ایران وارد فرودگاه استکهلم شد و بلافاصله دستگیر شد..

مجید جمشیدیت به گفته وکیل مشاورش، شهریور ۱۳۶۰ در حالی‌که دانش‌آموز بود بازداشت شده و ده سال در زندان‌های اوین، قزل‌حصار و گوهردشت زندانی بوده است.

او گفت که آقای جمشیدیت سال ۱۳۶۲ در زندان اوین، سال ۱۳۶۵ در زندان گوهردشت و سال ۱۳۷۳ یا ۱۳۷۴ از سر اتفاق در خیابان، حمید نوری را دیده است.

مجید جمشیدیت گفت وقتی در سال ۷۴ یا ۷۵ به صورت اتفاقی حمید نوری را در خیابان عباس‌آباد تهران دید، نوری با دستپاچگی به او گفت که دیگر در زندان کار نمی‌کند: «توی زندان خیلی احساس قدرت داشتند اما بیرون زندان، احساس وحشت داشتند و شاید حتی خجالت. بی‌درنگ به سمت من آمد و گفت که دیگر در زندان کار نمی‌کند و در کار معدن است».

او افزود که در اتاق هیات مرگ، چهار نفر را دیده و (حسینعلی) نیری و (مرتضی) اشراقی را شناخته و بعدها متوجه شده که دو نفر دیگر، ابراهیم رئیسی و مصطفی پورمحمدی بوده‌اند: «۲۰ دقیقه با من سوال و جواب کردند و به سلول انفرادی بردند و بعد به بند روبه‌روی جهاد منتقل شدم که زندانیان این بند چندان در جریان اعدام‌ها نبودند. ناصریان(محمد مقیسه) و حمید عباسی (حمید نوری) همه را به صف کرده و سوال و جواب کردند و همه را به راهروی مرگ بردند که عده‌ای برنگشتند. پس از آن دیگر، سکوت شنیدیم و بعد اعدام کمونیست‌ها را شروع کردند».

آقای جمشیدیت گفت که دو ساعت در راهروی مرگ با چشم‌بند نشسته بود و چون هفت سال تجربه استفاده از چشم‌بند را داشته می‌دانست که چگونه باید تلاش کند تا از زیر آن ببیند ضمن این‌که وضعیت بو و صدا به گفته او برای زندانی بسیار مهم است: «اولین برخورد مستقیم حمید عباسی (نوری) با من در زندان گوهردشت در راهروی اعدام بود. روی شانه من زد و گفت که بالاخره نوبت تو هم شد و فاتحه‌ات را بخوان».

او در پاسخ به سوال دادستان که از کجا می‌دانی حمید نوری بود گفت که: «از زیر چشم‌بند می‌دیدم. صدایش را هم می‌شناختم. در زندان اوین در سال ۱۳۶۲ برای ۴ یا ۵ ماه پاسدار بند ما بود. بارها صدای او را شنیده بودم که به شکل تحقیرآمیزی در را باز می‌کرد، با کلید یا شلنگ برای غذا، توالت و دستشویی و دوش گرفتن به در ما می‌زد. برای بازجویی هم او بود که می آمد و در را باز می‌کرد که زندانی را ببرند».

او گفت که «بعضی از افراد وقتی پیر می‌شوند تغییر خاصی نمی‌کنند. او (حمید نوری) هم هیچ تغییری نکرده و تنها پیر شده. نسبت به متوسط قد یک مرد ایرانی، بلند و لاغر بود با همین مو و یک بینی کشیده».

مجید جمشیدیت سپس به دیدار با پدرش در حضور ناصریان (محمد مقیسه) و حمید عباسی (نوری) اشاره کرد و گفت که در حضور پدرش از او سوال و جواب می‌شد و وقتی چشم‌بند را برداشته دیده که پدرش، ناصریان و حمید عباسی در اتاق بوده‌اند: «می‌خواستند به پدرم بقبولانند که من همچنان از مجاهدین حمایت می‌کنم و به همین دلیل مرا آزاد نمی‌کنند».

مجید جمشیدیت که ساکن کانادا است در دادگاه حمید نوری در سوئد گفت که با نوشتن نامه محکومیت علیه سازمان مجاهدین خلق از اعدام نجات پیدا کرده است: «می‌دانستم اگر ننویسم اعدام می‌شوم».

او گفت: «ما حتی مطمئن نبودیم که با پذیرش شرایط هم زنده بمانیم. یعنی مرز زنده ماندن‌مان را نمی‌دانستیم.من در مرداد ۶۷ برای چندمین بار مرگ را در نزدیکی خودم حس کردم و فکر می‌کنم اگر آن افرادی که اعدام شدند حاضر می‌شدند شرایط را بپذیرند، این‌ها شرایط سخت‌تری می‌گذاشتند و تعداد بیشتری از ما را می‌کشتند چون تصمیم گرفته بودند تعداد زیادی را اعدام کنند».

به گفته آقای جمشیدیت، هفتم مرداد ۱۳۶۷ همه امکانات اخباری زندانیان را گرفتند و «طرف‌های عصر با رامین قاسمی و مهدی وثوق که هر دو اعدام شده‌اند، متوجه سروصداهایی شدیم. از دریچه کوچک پنجره‌ای که میله‌های آهنی خیلی بزرگی داشت نگاه کردیم و متوجه شدیم که تحرکات غیرمعمول در جریان است. متوجه فرغونی شدیم که در آن طناب دار می‌بردند. در سمت راست یک سوله یا کانتینر بود و صدای خوشحالی و صلوات شنیدیم. همان شب ۲۰ نفر از بچه‌ها را بردند و این ۲۰ نفر دیگر برنگشتند. پیش از این متوجه مرسی شده بودیم که حرف از هیات مرگ می‌زد و متوجه شدیم که اتفاق‌های بزرگی دارد می‌افتد. به همین دلیل وقتی ما را بردند و به صف کردند، هوشیارتر بودیم».

او گفت که داود لشکری، ناصریان (محمد مقیسه) و حمید عباسی (حمید نوری) از زندانی‌ها سوال و جواب می‌کردند و «اگر زندانی نمی‌گفت منافقین و می‌گفت مجاهدین یا چیز دیگر، برده می‌شد. آنان از خود من خواستند مصاحبه کنم و مواضع مجاهدین را محکوم کنم که نپذیرفتم».

به گفته او، «نفر اول ناصریان (محمد مقیسه) بود. لشکریان و حمید عباسی (نوری) هم بعد از او بودند».

مجید جمشیدیت پیش از بازداشت به گفته خود از هواداران سازمان مجاهدین خلق بود و اعلامیه آن‌ها را پخش می‌کرد اما از دو ماه قبل از بازداشت ارتباطش با این سازمان را قطع کرده بود.

او درباره نحوه صدور حکم زندانش گفت: «ما را بردند داخل یک اتاق. (حسینعلی) نیری داشت با تلفن حرف می‌زد. داشت تلفنی برنج می‌خرید و همزمان به مجید کوچک‌پور حکم اعدام داد و برای من حکم حبس صادر شد».

او گفت که حکم پنج سال زندان برای او صادر شده بود اما در سال ۱۳۶۲ مجددا حکم ده سال زندان برای او بریدند: «سال ۶۲ من دوباره دادگاه رفتم. آن‌ها ما را به عنوان سر موضعی می‌شناختند و به همین دلیل دوباره محاکمه و محکوم شدم».

مجید جمشیدیت سپس به اعدام یک زندانی با اسم ناصر منصوری اشاره کرد که «دچار ضایعه نخاعی شده بود، با برانکارد به اتاق هیات مرگ بردند و با همان وضعیت اعدامش کردند».

حمید نوری اتهامات مطرح شده را رد کرده است. به گفته وکیل او، موضع حمید نوری این است که «این اعدام‌ها هرگز رخ نداده است و نمی‌تواند اتهامات را بپذیرد».

وکیل حمید نوری مدعی است که موکلش در زمان اعدام‌ها در مرداد و شهریور سال ۱۳۶۷ به خاطر تولد فرزندش در مرخصی بوده است.