مریم دهکردی – ایران وایر

این گزارش حاوی جزییاتی تکان‌دهنده و خشونت‌آمیز است و ممکن است برای برخی آزاردهنده باشد

دوازدهم بهمن‌، خبر کشته شدن دختر ۱۲ ساله‌ای به نام «راحیل»، در برخی رسانه‌ها منتشر شد. دختری ساکن روستای «سرخون» از توابع شهر بندرعباس، که مسجل شده بود به دست برادرش «محمدامین» ۱۹ ساله، به شکلی فجیع به قتل رسیده است.

sister.jpg

قتل راحیل ابتدا به مسائل ناموسی گره زده شد. منابع حقوق‌بشری و فعالان حقوق زنان بر اساس اعترافات منتشر شده از برادر او که علت قتل را «حرف‌هایی که مردم پشت سر راحیل می‌زدند» عنوان کرده بود، این قتل را یکی از ده‌ها قتل ناموسی که در شش ماه گذشته در ایران رخ داده عنوان کردند.

مدت کوتاهی پس از انتشار خبر کشته شدن راحیل در «ایران‌وایر»، خواهرش در تماسی کوتاه اعلام کرد که برخی از مسائل مطرح شده در این خبر شفاف نیست و او حاضر است به سوالات و ابهامات موجود دراین‌باره پاسخ دهد.

این گزارش، حاصل گفت‌وگو با «فاطمه»، خواهر بزرگتر راحیل و محمد‌امین است که به دلایلی تمایلی نداشت نام خانوادگی‌شان در رسانه منتشر شود.

۱۲بهمن۱۴۰۱، پیکر دختر نوجوانی پیچیده لای پتویی که متعلق به خودشان بود پیدا شد، در حالی که «سر جسد با جسمی برنده» از بدن جدا شده بود. ماموران ویژه قتل پلیس آگاهی هرمزگان، بعد از شناسایی جسد مطلع می‌شوند که برادر مقتول که جوانی ۱۹ ساله است، در بیمارستان خلیج‌فارس بندرعباس بستری است.

فاطمه، خواهر بزرگتر راحیل، تقابل خواهر و برادرش را از خرداد امسال برای ما تعریف می‌کند: «خرداد که پدرم از دنیا رفت، راحیل کمی در درس‌ها دچار افت شد. محمدامین با دیدن کارنامه راحیل و به بهانه اینکه افت کرده و باید به درسش برسد، تلفن موبایل راحیل را از او گرفت و راحیل از خرداد تا بهمن که این اتفاق افتاد، اصلا دسترسی به گوشی نداشت.»

او درباره روحیه و اخلاق خواهرش می‌گوید: «خواهرم راحیل متولد ۱۸شهریور۱۳۸۹ بود. هنوز ۱۳ سالش کامل نشده بود. مدرسه می‌رفت و ما به‌خاطر سختگیری‌های برادرم و اینکه می‌گفت با این دختر و آن دختر نگردد که حرفی پشت سرش نباشد، برایش سرویس گرفته بودیم. از مدرسه هم که برمی‌گشت سر درس و مشقش بود. راه دور و نزدیکش هم خانه عمو و مادربزرگم بود که نزدیک خانه خودمان بودند. جاهای دیگر را هم با مادرم می‌رفت. دختر بسیار ساده‌ای بود و حتی هم‌بازی‌هایش هم سن و سال خودش نبودند، از خودش کوچکتر بودند.»

به گفته فاطمه، دو هفته پیش از آنکه محمدامین راحیل را به قصد کشتن از خانه بیرون ببرد، چند نوبت با ادعای اینکه «می‌خواهم برای فقرا و برای رضایت روح پدرم قربانی کنم»، چهار گوسفند از قصابی خریده و قربانی کرده بود. او به مادرش می‌گفته: «برای بچه‌های بی‌سرپرست و یتیم گوشت خیرات می‌کنم.»

اهالی روستای سرخون نیز پیش‌تر این اظهارات را تایید کرده و گفته بودند محمدامین در طول دو ماه، چهار گوسفند را قربانی کرده و از قصاب محله هم خواسته بود چگونگی قربانی کردن گوسفند را به او یاد بدهد. زمان کشته شدن راحیل، با قربانی شدن گوسفند چهارم هم‌زمان بوده و به‌نظر می‌رسد محمد برای کشتن خواهرش تمرین کرده است.

شب حادثه بر خانواده راحیل چه گذشت؟

فاطمه در حالی که صدایش می‌لرزد به شب حادثه باز می‌گردد: «ساعت ۱۰:۳۰ شب بود مادرم به من زنگ زد و گفت ساعت ده شب محمدامین آمده و گفته یکی از فامیل‌های دورمان که خیاط است برای راحیل لباس تازه دوخته و گفته او را بیاورید برای پرو لباس. به گفته مادرم راحیل در آن ساعت خواب بود اما آن‌قدر بچه بود و آن‌قدر از بابت لباس نو ذوق‌زده شده بود، سریع بیدار شد که همراه برادرم برود. محمدامین هم انسان بسیار درونگرایی بود، ما هیچوقت خشونتی از او ندیده بودیم. همه کارهای خانه مادرم این‌ها را محمدامین می‌کرد. نه اهل دعوا و بحث بود. نه حتی رابطه خاصی با کسی داشت و وقتی هم پدرم از دنیا رفت، خیلی بیشتر در خودش فرو رفت. مادرم هم به او اعتماد کامل داشت برای همین هم اصلا فکر نکرد که دارد دروغ می‌گوید و خیاط و لباس نویی در کار نیست.»

به گفته فاطمه، حوالی ساعت ۱۱:۳۰ شب مادرش نگران می‌شود: «سرخون خیلی بزرگ نیست. مادرم نگران می‌شود و با عمه‌ و عمویم تماس می‌گیرد و می‌گوید بچه را برده فلان جا و نیامده‌اند، من نگرانم. عمومیم با فامیل خیاطمان تماس می‌گیرد و او می‌گوید اصلا من برای راحیل لباس ندوخته‌ام، کسی هم اینجا نیامده است. مادرم اینجا خیلی دلشوره می‌گیرد، اما همه او را دلداری می‌دهند که نترس، برادرش است.»

آشکار شدن نشانه‌ها برای قتل از پیش برنامه‌ریزی شده

تمرین سر بریدن گوسفند تنها نشانه‌ای نبود که خانواده راحیل را به این نتیجه رساند که محمدامین برای قتل خواهرش، از پیش‌تر فکر کرده و برنامه‌ریزی کرده بود.

به گفته فاطمه، شب حادثه خانواده محمدامین متوجه می‌شوند که او عمدا رمز تلفن همراهش را تغییر داده و گوشی را سایلنت کرده و در خانه پنهان می‌کند: « مادرم هر چقدر تماس می‌گرفت ‌می‌دید محمدامین جواب نمی‌دهد، و چون شب و ساکت بود، از روی صدای ویبره، گوشی محمدامین را پیدا کرد. مادرم با همه دوستان محمدامین تماس می‌گیرد هیچکدام از او خبر نداشتند و می‌گفتند در چندماه اخیر اصلا با ما مراوده نداشته است. در نهایت یکی از دوستانش می‌گوید زیارتگاهی در کوه‌های «خورگو» هست که محمدامین آنجا چند تا گل و گیاه کاشته و گاهی برای زیارت و آب دادن به آن‌ها آنجا می‌رود، شاید باهم رفتند.»

کوه خورگو در بخش مرکزی بندرعباس واقع شده و دو هزار متر از سطح دریا ارتفاع دارد. مسیری صعب و دشوار که عبور از آن چندان ساده نیست.

فاطمه با بغض ادامه می‌دهد: «مادرم در تمام این ساعت‌ها نگرانی را تنها به‌دل کشید و نخواست من را مطلع کند، چون بعد از فوت پدرم حال روحی مناسبی نداشتم، اما وقتی راه به جایی نبرد به من زنگ زد. من بندرعباس زندگی می‌کنم. باید منتظر می‌شدم همسرم از سر کار برگردد. مادرم مدام به این فکر می‌کرد که تصادف کرده‌اند. نزدیک صبح یکی از فامیل‌ها به خانواده‌ام خبر می‌دهد که موتور محمدامین را نزدیک ساختمان حسینیه قدیم سرخون دیده است. وقتی به آنجا مراجعه کردیم رد خون بود که زمین را سرخ کرده بود. آنقدر خون بود که فکر کرده بودند کسی قربانی کرده.»

حوالی ساعت شش صبح مادر راحیل همراه با دایی‌اش خودشان را به حسینیه می‌رسانند: «دوربین‌های حسینیه را چک می‌کنند و می‌بینند حوالی ۱۱ شب قبل، یعنی تنها نیم ساعت بعد از اینکه محمدامین راحیل را از خانه برده بود، با دست‌هایی که از آن خون می‌چکیده دور زیارتگاه در حال زیارت است.»

بعد از این، تازه پلیس از ماجرا مطلع می‌شود. فاطمه همراه همسرش خودشان را به محل می‌رسانند: «رد خون از ساختمان حسینیه تا پای موتور، و از پای موتور تا نزدیکی چاهی در همان نزدیکی می‌رسید، اما از راحیل و محمدامین اثری نبود. همه جا را گشتیم بی‌ثمر. تا اینکه یک نفر محل تازه‌ای را به‌عنوان محلی که محمدامین را دیده بود، به ما اطلاع داد. یکی از اهالی گفت او را سمت قادهار دیده. محلی که تا حسینیه قدیم سرخون فاصله زیادی دارد و این برای ما معماست محمدامین با دست‌هایی که خودزنی کرده بود و بدون وسیله نقلیه، چطور خودش را به آنجا رسانده بود؟»

سرانجام محمدامین را نیمه جان و خونین در دامنه کوه قادهار پیدا می‌کنند: «دردم می‌آید که در همان حال وقتی ازش پرسیدند راحیل کجاست، با دستش اشاره کرد که او را سر بریده است، اما بعد در بیمارستان حرف‌های دیگری تحویل پلیس‌ها داد.»

راحیل کجاست؟

محمدامین، برادر راحیل، در بازجویی‌های اولیه مدعی شده بود که شب حادثه ‌۴ نفر سرنشین یک دستگاه پراید با شماره ۹۵ و تبعه افغانستان، به او و خواهرش حمله کرده و راحیل را ربوده‌اند. او همچنین گفته بود به‌دلیل درگیر شدن با آن‌ها، از ناحیه هر دو دست با چاقو زخمی شده، اما سرنشینان خودروی مذکور نتوانسته‌اند او را بکشند و متواری شده‌اند.

بازجویی‌ها و تحقیقات تداوم پیدا می‌کند و در نهایت، محمدامین به قتل خواهرش اعتراف می‌‌کند و محلی که پیکرش را پنهان کرده را نشان می‌دهد: «او را لای پتویی که قبل از خروج به قصد کشت راحیل از خانه خارج کرده بود پیدا کردند، در حالی که سرش روی سینه‌اش بود. محمدامین همان شب به مادرم گفته بود یک پتو برای یکی از دوستانش می‌خواهد. سر راحیل را هم با ساتور مادرم زده بود. چند وقت قبل چاقوها و ساتور آشپزخانه مادرم کند شده بودند، آن‌ها را برده بود پیش عشایر که چاقو را تیز می‌کنند. چاقوها را برگردانده بود، اما ساتور را نه؛ و می‌گوید که هنوز آماده نبوده.»

بغض فاطمه اینبار می‌شکند: «خواهرم را خیلی اذیت کرده بود. به گردن و سر و دست‌ها خیلی ضربه زده بود. من هرکاری کردم نگذاشتند خواهرم را ببینم، از بس وضعیتش فجیع بود.»

محمدامین دو هفته در بیمارستان ابن سینا در بخش اعصاب و روان بستری می‌شود: «در تمام این مدت به پلیس و روانشناس‌ها دروغ می‌گفت. ابتدا ادعا کرده بود مادرم در جریان قتل بوده که دروغ بود. بعد گفته بود مسائل ناموسی در میان بوده و راحیل دوست پسر داشته، در حالی که راحیل اصلا از خرداد تا وقتی کشته شد، تلفن نداشت و از خانه هم خارج نمی‌شد. ادعای رابطه‌اش با پسرها هم طبق نظر پزشک قانونی کذب محض است، خواهر من حتی هنوز بالغ نشده بود.»

رسانه‌های ایران نوشته‌اند که محمد در زمان ارتکاب جنایت «تحت تاثیر مواد مخدر» بوده، اما این موضوع و همچنین ادعای ناموسی بودن قتل، از سوی خواهر محمدامین رد می‌شود: «ما فکر می‌کنیم محمدامین برای اینکه جرمش را سبک کند این موارد را مطرح کرده است. قتل راحیل اصلا یک قتل عادی نبود، یک فاجعه و جنایت تمام عیار بود. محمدامین هیچ احساس پشیمانی ندارد. انگار‌نه‌انگار کسی که کشته، کودکی معصوم و خواهرش بوده است. ما مدام فکر می‌کنیم محمدامین ممکن است همدستی داشته باشد و جان افراد دیگری هم در خطر باشد.»

آیا راحیل راز محمدامین را می‌دانست؟

فاطمه از هراس‌های آشکار و پنهانی که خودش و خانواده‌اش را احاطه کرده با ما صحبت می‌کند. از بی‌توجهی پلیس آگاهی به سرنخ‌هایی که وجود دارد، اما برای افشای راز قتل راحیل آنگونه که باید مورد توجه قرار نگرفته است: «حقیقتش ما خیلی وحشت‌زده‌ایم. قتل راحیل صددرصد کار محمدامین است، اما ما فکر می‌کنیم او نمی‌تواند بدون همدستی کسی از محل جنایت دور شده باشد. از طرف دیگر مطلع شده‌ایم که پزشکان روانشناس، احتمال اینکه او در مرگ پدرم هم نقش داشته و راحیل را به‌دلیل اینکه از این کار بو برده بوده به قتل رسانده را هم داده‌اند.»

به گفته خواهر بزرگ راحیل و محمد‌امین، شبی که پدر خانواده از دنیا رفته، مادرشان در خانه نبوده است: «مادرم به خانه پدربزرگم رفته بود. راحیل و یاسین برادر کوچکم در خانه بودند و بارها گفتند که حال بابا کاملا خوب بود اما یک‌باره محمدامین به من زنگ زد و گفت حال پدرمان بد شده. وقتی من رسیدم، پدرم تمام کرده بود. چشم‌ها و دهانش باز مانده بود و زیر خودش را هم خیس کرده بود. ما او را به پزشک قانونی نبردیم که بدانیم علت مرگش چیست، اما بعد که با چند پزشک صحبت کردیم، گفتند این علامت‌ها نشانه‌های سکته و مرگ طبیعی نیست و بیشتر شبیه به خفگی است. محمدامین هم بعد از مرگ پدرم بارها گفته بود که عذاب وجدان دارد و شب و روز سر خاک پدرم می‌رفت.»

پنجشنبه این‌هفته، چهل روز از قتل پر از ابهام راحیل می‌گذرد. فاطمه از رنجی که مادرش به‌عنوان زنی تنها در میان جامعه سنتی سرخون می‌برد حرف می‌زند: «همه اهالی و خانواده پدری، مادرم را در این ماجرا مقصر می‌دانند. به او سرکوفت می‌زنند که لایق نبوده، به همین دلیل این بلاها به سر فرزندانش آمده. عموهایم تهدیدش کرده‌اند که یاسین برادر کوچکم را از او می‌گیرند. امروز با ما تماس گرفتند که به دادسرا مراجعه کنیم. نگرانی از در خطر بودن جان برادر دیگرم و مادرم و داغ راحیل، به یک اندازه من را عذاب می‌دهد.»