… از من میخواستند انسانی باشم عاری از هرگونه اراده و مقاومت اخلاقی و هویت اجتماعی و تاریخی. تمام سعی خود را کردند به من هنر فراموشی تاریخی را بیاموزند. هنر فراموش کردن سالها ظلم و تعدی و جنایت را نسبت به یک ملت…
امروز دهمین سالگرد اعدام پنج زندانی سیاسی از سوی رژیم اشغالگر و استعمارگر جمهوری اسلامی ایران است. شیرین علمهولی، فرهاد وکیلی، فرزاد کمانگر، علی حیدریان و مهدی اسلامیان در صبحگاه روز ١٩ اردیبهشت ١٣٨٩ در زندان اوین تهران به دار آویخته شدند. خبرگزاری فرات نیوز در گرامیداشت یاد این شهیدان نامههای آنان به خارج از زندان را بازنشر میکند.
نامهای از فرهاد وکیلی :
بازگشت مجدد به ۲۰۹ و برخورد با تاکتیک جدید بازجوها ی پروندهام این شائبه را در من ایجاد کرد که بسیاری چیزها تغییر کرده. این بار من و بازجو رو در روی هم بودیم، اینبارچشم بند وجود نداشت و بازجو از اینکه من او را ببینم و بر اساس یک شرایط نسبتأ عادلانهتر با او وارد بحث شوم نمیترسید. حتی وضعیت ظاهری و شخصیتی کارشناس (همان بازجو) تغییر کرده بود. اینبار طرف مقابل من فردی بود اهل مطالعه و باسواد. شاید کرارأ به این نتیجه رسیدم که در ادعاهای او چاشنی ریا و دروغ وجود دارد. اما حتمأ شرایطی ایجاد شده که کارشناسی که قبلأ از موضع قدرت با من برخورد میکرد و چیزی جز توهین و تحقیر نمیدانست اینبار با احترام با من برخورد میکرد. حتی اگر این برخورد یک نوع تاکتیک باشد.
متن نامه شهید فرهاد وکیلی:
“به نام آزادی
دوره میکنم گذشتهایم را و فقط گذشته و پس از گذشت حدود دو سال از دوران حبس مجددأ توفیق یافتم به بند پر رمز و راز وزارت اطلاعات (۲۰۹) باز گردم. همزبان با زدن چشمبند یک بوی تند که بر خلاف بوی ماندگی که همیشه در قسمتهای مختلف این ساختمان وجود داشت مشامم را آزار میداد. خاطرات گذشته ازین مکان نامیمون برایم بسیار دردناک بود. این نقطه از خاک ایران همچون دیگر نقاطی که خواهر خوانده ۲۰۹ میباشند.
به وسیله افرادی با تفکرات خاص بر اساس سایه یک ایدئولوژی شکل گرفته کنترل میشود. یاد اولین روزهای انتقالم به ۲۰۹ را زنده میکرد. زمانی که پس از تحمل سختترین اعمال غیر انسانی اداره اطلاعات در شهر سنه (سنندج) برای تشدید فشار باینجا منتقل شدم. با افرادی به عنوان کارشناس روبه رو شده و آنان پرونده پر افتخار خود را که حکایت از سالها بازجوییهایشان بود را برای ایجاد رعب و وحشت بیشتر برای من تعریف کرده تا من باور کنم در این مکان هیچ کس نمیتواند چیزی را برای خود نگه دارد.
روزها و هفتهها و ماهها تحمل سلول انفرادی، فشار همیشگی بازجویی و بیخبری از خانواده و دنیای بیرون از زندان فرصتی را برایم خلق کرد تا بتوانم بر خود و آنچه ایدال و آرمانم بود فکر کنم. من باور کردهام که گاهی اوقات سکوت تأثیری را خواهد داشت که بسیاری از میتینگها و تجمعها و تحریر مقالات احساسی نمیتوانند آنگونه تأثیری را داشته باشند. در طول مدت زندان بارها خواستم بنویسم و بارها نوشتم. ابتدا نوشتن سخت بود و در نهایت از آنچه که صفحه کاغذ را سیاه کرده بود. احساس رضایت نمیشد همیشه میدانستم در این نوشتنها چیزی کم است آن هم یک مورد بسیار اساسی بود. من باید به آنچه میگفتم و مینوشتم خود ایمان داشته باشم که در غیر اینصورت خود را فردی سست عنصر وخائن به تمامی ارزشها میدانستم.
بازگشت مجدد به ۲۰۹ و برخورد با تاکتیک جدید بازجوهای پروندهام این شائبه را در من ایجاد کرد که بسیاری چیزها تغییر کرده. این بار من و بازجو رو در روی هم بودیم، اینبار چشم بند وجود نداشت و بازجو از اینکه من او را ببینم و بر اساس یک شرایط نسبتأ عادلانهتر با او وارد بحث شوم نمیترسید. حتی وضعیت ظاهری و شخصیتی کارشناس (همان بازجو) تغییر کرده بود. اینبار طرف مقابل من فردی بود اهل مطالعه و باسواد. شاید کرارأ به این نتیجه رسیدم که در ادعاهای او چاشنی ریا و دروغ وجود دارد. اما حتمأ شرایطی ایجاد شده که کارشناسی که قبلأ از موضع قدرت با من برخورد میکرد و چیزی جز توهین و تحقیر نمیدانست اینبار با احترام با من برخورد میکرد. حتی اگر این برخورد یک نوع تاکتیک باشد.
این رفتار باعث میشد که احساس کنم طرفین درک درستی از همدیگر نداشته و فقط در چهارچوب تعصبات و زمینههای قبلی با هم برخورد کردهایم. سیستم مرا یک عنصر ضد آسایش و مخل امنیت خود میدانست که در هیچ شرایطی حاضر به تمکین در مقابل او نمیباشم. به گمان او من هیچ حقی نداشته و فقط باید ثناگوی او باشم. که میتوانم در سایه قدرت حکومتش به زندگی خود ادامه دهم. به گمان او اعتیاد یک پدیده اجتماعی است که وجودش در جامعه اجتناب ناپذیراست.
دزدی جزئی خصایص انسانی. پستی و انحطاط اخلاقی لازمه حکومت و سرکوب. زندان و اعدام لازمه قانون است و به باور من حکومت به معنی ایدئولوژی بود که جز خود و مقاصد صاحبان قدرت چیزی را بر نمیتافت و امکان تغییر را در هیچ شرایطی ممکن نمیدید. روزها میگذشت و من در تردید بین سلول و اطاق بازجویی و هر روز آن بویی که روز اول برایم تازگی داشت بیشتر میشد.
بعد از چندین جلسه بازجویی که احساس میکرد توانسته برخلاف دیگر همکاران خود ارتباط نزدیکی را با من برقرار کند، خواسته اصلی خود را مطرح کرد؛ «درخواست عفو». او اصرار داشت برای من که باید به جرم داشتن اعتقادات و باورهای خاص اعدام شوم، تنها یک راه نجات وجود دارد و آن هم درخواست عفو از سوی من خطاب به مسئولین حکومت ایران. تیم جدید بازجویی اذعان داشت که دستگاه امنیتی بر خلاف واقعیت و طی یک پروسه کاملا سیاسی با تحت فشار قرار دادن سیستم قضایی ایران اقدام به صدور حکم اعدام نموده و اکنون تنها راه نجات و در جهت جبران خطای آنان تقاضای عفو من است. البته این از خصیصههای حکومتهای خودکامه است که هیچوقت حاضر به قبول اشتباهات و خطاهای خود نیست. آنها از من میخواستند که گذشته خود را حاشا کنم.
بله بسیار ساده. توقع این بود که من با امضای برگه عفو به هرآنچه داشتم پشت پا بزنم. به من میگفتند هیچ چیز به خودی خود حقیقت ندارد و فقط با فرمان آنان هر چیزی را میتوان به حقیقت تبدیل کرد. از من میخواستند انسانی باشم عاری از هرگونه اراده و مقاومت اخلاقی و هویت اجتماعی و تاریخی. تمام سعی خود را کردند به من هنر فراموشی تاریخی را بیاموزند. هنر فراموش کردن سالها ظلم و تعدی و جنایت را نسبت به یک ملت. هنر فراموشی نسبت به تمامی جنایتهایی که در سالهای حکومتشان تحت نام دین و ملت و امنیت کشور و دیگر شعارهای دهان پرکن و توجیه کننده جنایتهایشان بر ملت ایران و علی الخصوص ملت کورد روا داشتند. هنر به بایگانی سپردن آنچه را که بر من و خانوادهام روا داشتند. آنها اصرار داشتند آنچه که امروز اتفاق میافتد حقیقت است و آنها رهبران و مالکان گذشتهاند، و اصرار من برگذشتهام بیاساس است.
پیش از شما،
بسان شما
بیشمارها
با تار عنکبوت
نوشتند روی باد
که این دولت خجسته جاوید و زنده باد.
روزها، هفتهها و ماهها طول کشید تا آنان باورکردند که من نمیخواهم بودن خود را از طریق رابطه با حاکمان تعریف کنم. من با توسل به گذشته خود و هویت تاریخی ملتم به نوبه خود و در حد توانم به زورگویان و مستبدان اعلام کردم که این هدف شما به غایت دستنیافتنی است، و در هر فرصتی در جهت احقاق حق خود گام برخواهم داشت و این شیوه جدید حکومتها را چه در ایران و چه در دیگر حکومتهای حق توتالیتر و پوپولیسم که میخواهند تمامی مفاهیم وت عاریف انسانی را در قالب سیاست تعریف کرده و واقعیتهای انسانی یک ملت را در مایه ایسمها به رنگ تبلیغی درآورده و با استفاده از ابزارهای خود شعار دمکراسی و تلاش در جهت تثبیت حق ملتم را سر دهند و با استفاده از نمادهای تاریخ ملتهای تحت ستم همچون ملت کورد و استفاده ابزاری از احساسات میهنی به عنوان یک سلاح ایدئولوژیک مینگرند را دیگر تاب نخواهم آورد و اطمینان دارم، درخواست عفو و بخشش در مقابل جرم نکرده چیزی جز واقعیت از من نخواهد ساخت که این جز ندامت و پشیمانی ارمغانی را برایم در بر ندارد و امروز پس از تحمل سالها حبس و شکنجه و با باور به حقیقتی که طی این سالها به آن رسیدهام، ایمان دارم که جز مقاومت و مقاومت و مقاومت راه دیگری وجود ندارد. و به یقین دریافتم که متولیان و حاکمان امروز و کسانی که برمسند قدرت تکیه زدهاند برای بدست آوردن آنچه که میخواهند راهی جز توسل به زور، خشونت و آدمکشی نمیدانند. و حالا که آدمهای کمهوش، بیکفایت و تجاوزگر قشر برگزیده را تشکیل دادهاند حتم بدانید که تمامی دملها سرباز خواهند کرد. و بدانید کسانی که با زبان خشونت پرورش یافتهاند زبان دیگری را نمیفهمند و هر ضعف و مسامحهای بر قدرت جانیان میافزاید. و ابزار قدرت با قدرتی با حق ویژه تبدیل میشود که مشروعیت خود را از سرکوب تودهها و خشونت اعمال شده بر جامعه میگیرد. در آخرین روزهایی که بازجوی دگراندیش مرا از اتاق بازجویی خارج و به طرف سلولم هدایت میکرد، باز هم آن بو که در این مدت آزارم داده بود به مشامم رسید. اما این بار واضحتر. تا جایی که فهمیدم عدهای که از چشمان من پنهان هستند مشغول رنگ زدن دیوارهای زندان بودند. آنها دیوارهای گردگرفته را رنگ میزدند و در زیر این گرد صدای ضجه و ناله هزاران انسانی است که پنهان مانده، ترسهایشان، آرزوهای قبل از مرگشان، تنهاییشان، برای رحم و شفقت شکنجه گران. درخواستهایشان، اعترافهایشان و داستانهایی که برای بازجوهایشان تعریف کردهاند.
آری تراژدی یک ملت اینجا پنهان است.
بله، بویی که در این مدت آزارم داده بود، بوی رنگ بود و من از اینکه آن بو را تشخیص داده بودم خوشحال بودم خوشحال
دردهای من
گر چه مثل دردهای مردم زمانه نیست
از درد مردم زمانه است
فرهاد وکیلی/ زندان اوین”