ایران وایر: نعمت از بازداشت که خارج شد، نتوانست جراحی کند. یک‌بار به بیمارستان «فارابی» تهران مراجعه کرده بود اما جواب مبهمی به او داده بودند؛ انگار که دیگر فایده‌ای نداشته است، ناامید شده و دل از درمان بریده بود، کارش را هم از دست داده بود و توانایی پرداخت عمل‌های جراحی را نداشت

ماه‌ها از جنبش «زن، زندگی، آزادی» می‌گذرد و هنوز هستند بسیاری از آسیب‌دیدگان و بازماندگان یکی از خشونت‌بارترین سرکوب‌های جمهوری اسلامی در تاریخ جنبش‌های اجتماعی ایران که روایت‌های‌شان ثبت نشده است. «نعمت افشار» یکی از آسیب‌دیدگان جنبش «ژینا» است؛ ورزشکار و سفره‌سراداری که روز ۲۹ شهریور ۱۴۰۱ در شهر قزوین به خیابان آمد و هدف سلاح ساچمه‌ای قرار گرفت. 

قرار ملاقاتم با نعمت، پشت تلفن است. اینترنت گاه قطع و وصل می‌شود اما به هر سختی بالاخره موفق می‌شویم با هم صحبت کنیم. 

نیروهای امنیتی نعمت افشار را همان شب آسیب‌ دیدن، با چشم زخمی و ساچمه‌هایی در صورت و تن بازداشت کرده بودند. برای همین او نتوانست به موقع به درمان چشم آسیب‌دیده خود بپردازد. شاید اگر همان شب به‌ جای بازداشتگاه، به بیمارستان می‌رسید، حالا درصدی بینایی داشت. 

فرصت کم بود و اینترنت ممکن بود هر لحظه قطع شود. ترجیح دادم کم‌تر بپرسم و بیشتر نعمت را بشنوم؛ مردی که می‌گفت راه دادخواهی، انتقام نیست. نعمت افشار ۲۵ شهریور ۱۴۰۲، در سال‌روز کشته‌شدن «مهسا (ژینا) امینی» در منزل یکی از دوستانش دوباره بازداشت و پس از مدتی بی‌خبری، به قید وثیقه آزاد شد. 

نور چشم‌های‌ آن‌ها را آزار می‌دهد؛ نوری که باید الان در چشم‌های‌شان بود و نه آن‌ که تاریکی هر روز به یادشان بیاورد یکی از شب‌های اعتراضات سراسری ۱۴۰۱، نیروهای سرکوب‌گر سر و صورت و چشم‌های‌شان را با تفنگ خود نشانه رفته بودند. 

نعمت هم همان شب‌های نخست شکل‌گیری اعتراضات، در یکی از محله‌های قزوین قدم به خیابان گذاشت و به جمع معترضان پیوست. جمعیت در میدان تجمع و نیروهای سرکوب در کوچه‌ کمین کرده بودند. انگار دستور حمله رسیده باشد، ناگهان به سمت معترضان هجوم بردند. نعمت جلوی دیگر معترضان بود؛ همان خط نخست مقابله با سرکوب‌گران. 

یکی از سرکوب‌گران نشست. نعمت این صحنه را دید. مامور صورت او را با شات‌گان نشانه گرفته بود. ماشه را کشید. خود نعمت که قبلا هم پا و پشتش تیر خورده بودند، گفت: «نیروی امنیتی این‌بار کارم را ساخت.» 

خودش هم نمی‌داند چند ساچمه داغ کُره چشم و گوشت صورت و تنش را شکافتند. گفت شاید بالای ۲۰ ساچمه بودند: «هنوز یکی از ساچمه‌ها توی شقیقه‌ام است. یکی هم توی چشمم. بقیه‌اش را خودم درآوردم. لبم سوراخ شده بود. ساچمه را از آن سمت لبم درآوردم. یک طرف بدنم را هم گرفته بود.» 

مرور روایت‌ها و پرونده‌های دست‌کم ۱۲۰ آسیب‌دیده اعتراضات به خوبی بیان‌گر آن است که بیشتر آن‌ها به خاطر حضور در صف نخست تجماعت هدف شلیک سرکوب‌گران قرار گرفتند. می‌توان گفت از این تعداد پرونده‌ای که «ایران‌وایر» از آذر سال ۱۴۰۱ بررسی کرده است، همگی آ‌سیب‌دیدگان از سوی نهادهای امنیتی تهدید، بازداشت و در برخی موارد هم به زندان محکوم شده‌اند. 

در بازداشتگاه با چشمی خونین چه گذشت؟ 

نعمت افشار حالا ۳۷ ساله شده است و با مادرش زندگی می‌کند. او پس از گلوله خوردن، به خانه رفته بود. نیروهای امنیتی شبانه به خانه آن‌ها ریخته بودند. شش یا هفت مامور بودند؛ هم لباس شخصی و هم با یونیفورم نظامی. نعمت نمی‌خواست مقاومت کند. چشمش زخمی بود. ساچمه‌ها در صورتش جا باز می‌کردند اما مادرش جلو رفت تا مقابل ماموران بایستد. به او بی‌احترامی کردند و نعمت طاقت از کف برید و به دفاع از مادر برخاست. 

همان‌جا با قنداق اسلحه در دهان نعمت کوبیدند و چند تا از دندان‌هایش را شکستند. 

بازداشت شد. نمی‌دانست او را به کجا می‌برند. هنوز هم نمی‌داند کجا نگه‌داری می‌شد. چشم‌هایش را بسته بودند. هیچ توضیحی هم به او نمی‌دادند؛ همان‌طور که تا مدتی بعد از بازداشت به مادرش هم نگفتند پسرش کجا است. دو هفته گذشته بود که بالاخره به مادرش که مدام پی‌گیر یافتن فرزندش بود، گفته بودند: «در بازداشت موقت است. پی‌گیری نکنید، آزادش خواهیم کرد.»

در همان روزها که مادر نعمت سراسیمه به دنبال یافتن او بود، بازجویی‌ها جریان داشتند. با چشمان بسته، مردی را که چشمش با سلاح سرکوب‌گران در آستانه کور شدن بود، با دندان‌هایی شکسته، بازجویی می‌کردند. اجازه دفاع هم نمی‌دادند: «می‌گفتند شما داعشی هستید!» 

نعمت ۱۰ روز زیر بازجویی بود. ماموران می‌پرسیدند که چه کسی او را به خیابان فرستاده است. وقتی نعمت پاسخ می‌داد برای حق خودم آمده‌ام، قبول نمی‌کردند: «انگشتم همان‌جا شکست. ورقه را گذاشت که امضا کن. گفتم باشد، بگذار بخوانم ببینم چه نوشته است. دستم روی میز بود. این را که گفتم، زد روی دستم و انگشتم شکست. گفت تو برای ما تعیین‌تکلیف نمی‌کنی، ما باید بگوییم چه‌کار کنی! می‌خواستند از من اعتراض اجباری بگیرند که قبول نکردم.» 

دنده‌های نعمت هم در بازجویی شکستند. 

عفو، آزادی و چشمی که دیگر ندید 

سه ماه بعد از بازداشت، نعمت را با «عفو رهبری» آزاد کردند. اما از او تعهد گرفتند که دیگر برای اعتراضات به خیابان نرود و به قول خودشان، «علیه امنیت نظام» اقدامی نکند. 

جدای از تنی که شکنجه را طاقت می‌آورد و مقاومت می‌کرد، چشم آسیب‌دیده نعمت داشت از بین می‌رفت. اگر به جای بازداشتگاه، او را به بیمارستان رسانده بودند، شاید حالا چشم چپ او درصدی از بینایی داشت. 

نعمت از بازداشت که خارج شد، نتوانست جراحی کند. یک‌بار به بیمارستان «فارابی» تهران مراجعه کرده بود اما جواب مبهمی به او داده بودند. انگار که دیگر فایده‌ای نداشته است. ناامید شده و دل از درمان بریده بود. کارش را هم از دست داده بود و توانایی پرداخت عمل‌های جراحی را نداشت. 

نعمت ورزشکار بود و سفره‌سرا داشت. اما پیش از اعتراضات، سفره‌سرایش را پلمپ کرده و گفته بودند حق ندارد محلی داشته باشد که جوان‌ها در آن قلیان بکشند و قهوه بنوشند. تمام اموال سفره‌سرا را هم مصادره کردند. به دلیل آسیب‌هایی که دیده بود، ورزش را هم نتوانست ادامه دهد.

نوروز گذشته بود که گروهی از شهروندان اندکی به او کمک کردند تا بتواند چشمش را جراحی کند. 

از شهریور تا فروردین، یعنی بیشتر از شش ماه از آسیب چشمش گذشته بود. برای انجام جراحی به شیراز رفت. پرده چشمش را عمل و خون‌های مانده در چشمش را تخلیه کردند. به پشت شبکیه سیلیکون تزریق کرده بودند که هنوز هم برای چسبندگی شبکیه جدا شده در چشمش هست. 

حالا هم فقط نور را تشخیص می‌دهد یا اگر جسمی جلوی چشمش تکان بخورد، متوجه حرکت سایه‌ها می‌شود. 

دادخواهی انتقام نیست 

آن‌چه را در درونش گذشته است، روایت می‌کند: «هنوز خود به خود استرس می‌گیرم. کابوس می‌بینم. گاهی حالم خراب می‌شود. تیری که به من خورد، تاثیر روانی زیادی بر من نگذاشت، آسیب روانی را موقع بازداشت خوردم؛ وقتی با مادرم آن‌طور رفتار کردند و بعد آن شکنجه‌ها، فحش‌ها و تحقیرها روی من خیلی تاثیر گذاشتند.»‌

نعمت ادامه می‌دهد: «وقتی خودم را با آن‌ها مقایسه می‌کنم، می‌بینم که هیچ شرایطی باعث نمی‌شود با یک انسان همان کارها را بکنم؛ هر باوری که داشته باشم و هرچه‌قدر هم به من پول بدهند. من به هیچ عنوان، حتی یک لحظه هم دوست ندارم مثل آن آدم‌ها باشم و آن‌گونه رفتار کنم.» 

نعمت می‌گوید به دنبال انتقام نیست بلکه به روزی امیدوار است که بالاخره عدالت را ببیند: «من به عنوان یک انسان باید جلوی بی‌عدالتی بایستم. به عنوان یک انسان، حق‌طلبی‌ خود را از دست نمی‌دهم ولی این‌که بخواهم همان بلایی را که سر من آمده است، بر سر آن‌ها بیاورم، نه. من این‌جوری نیستم. اصلا نمی‌توانم این‌جوری باشم. دنبال انتقام نیستم. عدالت، انتقام نیست.»