علی افشاری ـ رادیو فردا ـ هدف قرار دادن حسن نصرالله، دبیرکل حزب‌الله لبنان، در عملیات مرگبار اسرائیل و از بین بردن زنجیره فرماندهی این گروه در کنار تخریب بیش از سی درصد تجهیزات نظامی و انبار مهمات آن، نظام جمهوری اسلامی ایران را در تنگنا قرار داده است. علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی، به عنوان موثرترین فرد در ساختار تصمیم‌گیرهای کلان نظام، بعد از گذشت بیش از دو ماه از بر روی زمین ماندن وعده خونخواهی ترور اسماعیل هنیه در تهران، اکنون باید فکری برای ضربه سنگین وارد شده بر ساختار «جبهه مقاومت» کند.

البته خامنه‌ای با صدور دو پیام و تمرکز بر استمرار ساخت «مقاومت» و پرهیز از بیان تصمیم خاص از سوی حکومت و اکتفا به دعوت عام و مبهم عمل علیه اسرائیل، به هر شیوه و عمل نشان داد که حداقل قصد تلافی‌جویی سریع را ندارد. حتی ممکن است واکنشی انجام نداده و با ارزیابی شرایط به فکر به حداقل رساندن آسیب‌ها و تجدید سازمان برای مقابله در آینده باشد. به نظر می‌رسد اولویت و دغدغه خامنه‌ای، حفظ ساختار «جبهه مقاومت» و حلقه آتش شکل گرفته در پیرامون اسرائیل باشد. در همین چارچوب، استمرار حملات موشکی حزب‌الله در سطحی که پیش از کشته شدن سیدحسن نصرالله بود و اجتناب از استفاده از موشک‌های دوربرد و با خاصیت تخریب بالاتر به سمت تل‌آویو قابل درک است.

اما محدودیت اصلی خامنه‌ای ریسک بالا و چه بسا کشنده جنگ فراگیر با اسرائیل است. هرگونه حمله مستقیم از ایران به اسرائیل که دارای قدرت تخریبی بالا باشد علاوه بر اسرائیل با واکنش نظامی آمریکا و بریتانیا همراه می‌شود. اتحادیه اروپا هم اگر مداخله نظامی نکند از حمایت سیاسی و لجستیکی به اسرائیل دریغ نخواهد کرد. اما جمهوری اسلامی ایران حداکثر می‌تواند از حمایت سیاسی روسیه وچین برخوردار شود که تاثیری در موازنه قوای موجود ندارد.

خامنه‌ای به درستی می‌داند که مزیت جمهوری اسلامی و شبکه نیروهای نیابتی‌اش در جنگ نامتقارن است. رفتن به سمت جنگ مستقیم، اقدام آخرالزمانی است که فقط برای ثبت در تاریخ دارای ارزش است، اما در میدان نه تنها ممکن است موجب شکست حقارت‌بار شود بلکه با توجه به فقدان مشروعیت نظام، سقوط آن نیز در پی زنجیره‌ای از حوادث محتمل است. همین الان کشته شدن اسماعیل هنیه، حسن نصرالله و بیش از دویست فرمانده ارشد و میانی حزب‌الله لبنان، بر جمهوری اسلامی ایران اثر بی‌ثبات‌کننده داشته و مولفه‌های قدرت آن را ضعیف کرده است. اسرائیل کاملا برای جنگ تمام عیار و مستقیم آمادگی داشته و به اشراف اطلاعاتی بالایی نیز در داخل ایران دست یافته است. رهبران جمهوری اسلامی در شرایط دشوار و حساسی قرار دارند که فرصت خطا و اشتباه دیگری را ندارند.

دکترین امنیتی جمهوری اسلامی تا کنون بر اجتناب از درگیری مستقیم با اسرائیل و آمریکا استوار بوده‌است. همچنین عملیات تلافی‌جویانه در برابر رفتارهای تهاجمی اسرائیل نیز مبتنی بر اصل ایجاد بازدارندگی اقناع‌کننده بدون این‌که به جنگ فراگیر منجر شود، متکی بوده است.

شخصیت حسابگر و محتاطی چون خامنه‌ای و کارگزاران شوک‌زده‌اش چنین ظرفیتی ندارند که پذیرای مخاطرات وضعیت نامعلوم این اتفاق شوند. ارزیابی عقلانی نیز حکم به خویشتن‌داری می‌دهد. البته بحث «تله جنگ» آن قدر کلیشه‌ای شده که دیگر کارایی‌اش را از دست داده است. اما واقعیت این است که جمهوری اسلامی ایران امکان جنگ فراگیر را ندارد، آن هم در شرایطی که ستون فقرات نیروی منطقه‌اش، ضربه جبران‌ناپذیری متحمل شده است و اسرائیل نیز تصمیمش را گرفته که به هر قیمت موازنه قوا را به نفع خود تغییر دهد.

در خلأ راهبردی موجود در دنیا، دیگر قدرت فائقه‌ای وجود ندارد که جلوی دولت اسرائیل را بگیرد. علاوه بر آن تضعیف «جبهه مقاومت» و جمهوری اسلامی در خاورمیانه، امری مطلوب برای غرب و اکثر کشورهای عربی است. واکنش نشان ندادن، می‌تواند مشوقی برای جلو آمدن اسرائیل شود اما در عین حال ممکن است اسرائیل را به رویکرد دفاعی برگرداند. ولی واکنش نشان دادن و حمله به اسرائیل، دیگر تهاجم اسرائیل و متحدانش را به سطحی افزایش می‌دهد که توقف آن قطعیتی نخواهد داشت و می‌تواند آسیب‌هایی به مراتب سنگین‌تر به جمهوری اسلامی وارد کند. بنابراین جمهوری اسلامی به نوعی باید بین دو گزینه بد و بدتر انتخاب کند. گزینه مطلوب و «پشیمانی‌آور» خارج از دسترس آن است.

اما مانع پذیرش ریسک جنگ همه‌جانبه، فقط پیامدهای غیرقابل کنترل و بی‌ثبات‌ساز و احتمال بالای شکست نیست. هر دولتی که می‌خواهد وارد جنگ شود باید حمایت بخش زیادی از مردم خود را داشته باشد و یا حداقل اکثریت در موضع مخالفت فعال نباشد. جمهوری اسلامی در شرایط کنونی بر خلاف دهه شصت نه تنها چنین حمایتی را ندارد بلکه بخش قابل اعتنایی از جامعه مترصد شکست آن است.

بحران اقتصادی شدید، دیگر محدودیت جمهوری اسلامی است. شلیک موشک‌ها بر آسمان ایران، آخرین ضربات را به اقتصاد در حال احتضار ایران خواهد زد. نابود شدن تاسیسات و زیرساخت‌های نفتی، برق، گاز و آب این ظرفیت را دارد که خیابان‌های شهرهای ایران را نیز به عرصه درگیری بین حکومت و مردم معترض تبدیل کند. وضعیت بی‌شباهت با سال‌های آخر حیات روسیه تزاری و تاثیر شکست جنگ با ژاپن و پیامدهای مشارکت در جنگ جهانی اول در تقویت تغییرات انقلابی نیست. همچنین تجربه صدام حسین نیز پیش روی خامنه‌ای است. اگر روند جدید حاکم بر جنگ غزه که با ترور اسماعیل هنیه شروع شد، استمرار پیدا کند، آنگاه عملیات «طوفان الاقصی» مانند تصرف کویت توسط صدام، می‌تواند به نتیجه کاملا وارونه منتهی شود.

حتی در درون حکومت، علی رغم همراهی اکثر اصلاح‌طلبان با سیاست رسمی نظام در محکومیت کشتن نصرالله و اقدام پر ریسک اسرائیل، باز اجماع در خصوص جنگ وجود ندارد. مقاله علیرضا علوی‌تبار با عنوان «اندوهِ لبنان» که در سایت «مشق نو» منتشر شده است در این خصوص روشنگر است. وی در فرازی از این مطلب این چنین دعوت به پرهیز از رفتن به سمت جنگ می‌کند:

«جنگ واقعیت دنیای ماست؛ واقعیتی کاملاً نامطلوب. باید از این واقعیت تا حد امکان گریخت. قوی بودن و توانایی بازدارندگی شرط لازم است اما شرط کافی نیست. اگر با توجه به تجربه جنگ سیاست خارجی خود را بازسازی نکنیم، مجبور به پذیرش وضعیتی خواهیم شد که برای ما بسیار نامقبول و حتی، تحقیرکننده خواهد بود».

بنابراین در این مقطع بعید است که جمهوری اسلامی، تصمیم قاطع بگیرد و کماکان احتمال این‌که رویارویی فصیله‌بخش به آینده نامعلوم احاله داده شود و با عبور از فضای احساسی ایجاد شده در کوتاه‌مدت، بر به حداقل رساندن آسیب‌ها و نجات حزب‌الله لبنان از فروپاشی تمرکز شود. البته بدیهی است که در سطح حرف و کارزار روانی، لاف‌زنی‌ها و پروپاگاندا در داخل و حملات کنترل‌شده و محدود از یمن، عراق و لبنان به داخل اسرائیل ادامه پیدا کند اما این حربه‌ها نیز دیگر زنگ‌زده شده و اثرگذاری قبلی خود را از دست داده است.


*